سفارش تبلیغ
صبا ویژن

15.1. آخرین جلسه بررسی مقاله «نقد برهان صدیقین علامه»

بسم الله الرحمن الرحیم

15. آخرین جلسه بررسی مقاله «نقد برهان صدیقین علامه»

امروز طبق قراری که از قبل گذاشته شد جلسه آخر این بحث است. اگر بعدا فرصتی شد انشاء الله بقیه‌اش را در زمانی دیگر ادامه دهیم. انشاء الله تا آخر این بند را بخوانیم و بعد به سرعت آن سه تقریر از برهان صدیقین ارائه شود. به این عبارات ایشان رسیدیم:

چنین امور واقعى را که مطابَق گزاره هاى سالبه تلقى مى شوند، معمولاً امور واقع منفى مى نامند. مشهورترین طرفدار امور واقع منفى، برتراند راسل در نظریه (اتمیسم منطقى) است.

نظریه اتمیسم منطقی [به این برمی گردد که] در مساله صدق مشکل داشتند در درک قضایای کلی، که این کل از کجا آمده و مطابَقش چیست و چگونه می‌تواند صادق باشد. گفتند ما به ازایی برای کل نداریم، بلکه باید این کل را تحلیل کنیم و برگردانیم به قضایایی که اتم صدق هستند. یعنی قضایایی که دیگر تحلیل نمی‌شوند. مثلا «بعض‌الانسان شاعر» تحلیل می‌شود به زید شاعر، که دیگر زید شاعر قضیه اتمی است و قابل تحلیل نیست. پس ما چیزی به ازای «بعض ‌الانسان شاعر» نداریم بلکه مجموعه‌ای از چند اتم است. سور ما به ازای مستقیم ندارد. آنچه مصحح صدق محصورات است، این اتمهاست. حالا امر واقع، یعنی آن چیزی که مطابَق خاص است برای این قضیه.

آشکار است که باپذیرش امور واقع منفى به عنوان یکى از موجودات عالم، دیگر نیازى به فرض عالم نفس الامر نداریم

کجا آشکار است؟ می‌گویند چون اگر وجود توصیفی در نظر بگیریم کاری به نفس‌الامر نداریم. چون  نفس‌الامر مربوط به جایی بود که با وجود مشکل حل نمی‌شد. وقتی دستمان به وجود رسید دیگر نیازی به نفس‌الامر نداریم. اما آیا دستشان به وجود رسید یا نه؟ ببینیم:

 و افزون بر این، اگر بپذیریم که به ازاى هر گزاره سالبه صادق، یک امر واقع منفى وجود دارد، استدلال مرحله اول تمام خواهد بود.

چون می‌خواستند وجود اثبات کنند و این هم موجود است!

جالب توجه است که بیشتر طرفداران رویکرد مبتنى بر امر واقع، وجود امر واقع منفى را انکار مى کنند.

دقت کنید: «وجود» امر واقع منفى را انکار مى کنند. خوب کاری می‌کنند. وقتی لفظ شما نابجاست و طریقه کلاسیک شما غلط است و می‌گویید مقوله وجودشناختی است و از موجودات عالم است، راست می‌گویند که انکار می‌کنند. اما آیا واقعیتش را هم انکار می‌کنند؟ یعنی می‌گویند «سیمرغ موجود نیست» دروغ است و واقعیت ندارد؟ قطعا خیر. این از واضحات است. شما می‌گویید «وجود» امر واقع می‌گوییم و دیگر کاری به نفس‌الامر نداریم. آیا یک وجود دروغ بگوییم و کاری به نفس‌الامر نداشته باشیم؟! این وجودشناسی نیست، واقعیت‌شناسی است و با نفس‌الامر یکی است.

البته، آنها اذعان دارند که پذیرش چنین هویاتى مستلزم تناقض نیست، ولى به باور آنان، این دیدگاه غریب و دور از فهم متعارف است.


غریب است به معنای اینکه یکی از موجودات باشد، درست می‌گویند؛ اما غریب است به معنای اینکه اصلا واقعیتش را نمی‌فهمند؟ خیر، طرف مقابلش خلاف واقع است. فهم متعارف  صدقِ تمام قضایای سالبه صادقه را می‌فهمد. اینکه نتوانند تحلیل کنند سخن دیگری است، اما صدق آن را می‌فهمند.

و افزون بر این، به متافیزیک بسیار انبوهى مى انجامد. براى مثال، درباره یک کتاب مى توان بى نهایت جمله سالبه صادق بیان کرد: (جِرم این کتاب یک کیلوگرم نیست)، (جرم این کتاب دو کیلوگرم نیست)، و...

خوب بی‌نهایت موجبه صادق هم می‌توان بیان کرد. چطور در موجبه، متافیزیک انبوه نمی‌شود؟ مثلا جرم این کتاب یک کیلوگرم هست، رنگ این کتاب زرد است، فاصله این کتاب از آن کتاب دو متر است. فاصله این کتاب از خورشید فلان قدر است و ... .

سوال: آیا قضایای موجبه این گونه بی‌نهایت است؟

پاسخ: من قبلا هم عرض می‌کردم که اگر بتوان چیزی پیدا کرد که از آن بسیط‌تر و غیرقابل‌انقسام‌تر نتوان پیدا کرد، تقطه است. نقطه چند وجه دارد؟ هیچی. اما همین نقطه از این حیث که بخواهیم برایش قضیه و رابطه درست کنیم، بی‌نهایت قضیه برایش می‌توان درست کرد. مثلا این نقطه را وسط یک دایره بگذارید. چند تا قطر برای این دایره می‌توان رسم کرد که از این نقطه که وسط دایره است بگذرد؟ بی‌نهایت. قطرها بی‌نهایتند بالبرهان، متمایز از همدیگرند بالبرهان، و هر کدام از این قطرها نسبتی با این نقطه بر قرار می‌کنند متفاوت با قطر دیگر؛ از این حیث که مرکز نسبت به این قطر است فرق می‌کند با اینکه مرکز نسبت به قطر دیگر است، زیرا قطرها با هم متمایزند. حالا این نقطه را در مرکز یک کره بگذارید که بی‌نهایت سطح از آن عبور کند.

تلمیذ: علت استبعاد ذهن درباره بی‌نهایت بودن قضایای موجبه برای هر واقعیت، این است که ذهن ابتدا متوجه فقط قضایایی که به گونه‌ای حالت توصیف خود شیء و حالت عرض بودن برای یک شیء را دارند می‌شود که چند وصف ایجابی نفسی برای یک شیء می‌توان گفت. اما اگر به رابطه‌های شیء با اشیاء دیگر توجه شود می‌بینیم که بی‌نهایت رابطه می‌توان در نظر گرفت و بی‌نهایت قضیه ساخت.

پاسخ: بله، و همه اینها واقعیت دارند. اما آنچه که ممکن است به خاطر آن ذهن کسی در بی‌نهایت بودن اینها خدشه کند این است برهان سُلَّمی و تطبیق و مانند آن را در تناهی ابعاد عالم پذیرفته باشید. که خلاصه ابعاد متناهی است و هرچه نسبتهای این کتاب را ادامه دهید بالاخره یک جا تمام می‌شود. اما اگر در این برهانها خدشه کردید و نشان دادید که دلیل نداریم بر تناهی ابعاد، [آنگاه دیگر دلیلی بر استحاله بی‌نهایت قضیه نداریم.] لکن حتی اگر ابعاد هم متناهی باشد بنابر اصل پیوستگی که فاصله‌ی بین دو نقطه مثلا مرکز دو جسم به طور بالقوه تا بی‌نهایت قابل تقسیم است واین قابلیت واقعیت دارد و بلکه می‌تواند تبدیل به فعلیت شود. پس در یک جسم فیزیکی، واقعا بی‌نهایت نقطه ریاضی موجود است که با بی‌نهایت نقاط موجود جسم دیگر نسبت برقرار می‌کند و می‌توان فرمول آن را نوشت که نقطهA از جسم الف فلان مقدار از نقطه A" از جسم ب فاصله دارد و هکذا نقطهB  ازB"  و ... .

حکایت

قبلا حکایتش را برایتان گفته‌ام. قبلا از وقتی باب حادی عشر می‌خواندم درباره این براهین اشکال به ذهنم می‌آمد. بعدا که آمدم و دیدم بقیه بزرگان حکمت و فلسفه مثل ابن‌سینا و ملاصدرا خیلی قاطعانه این را مطرح می‌کنند با خودم گفتم معلوم است که من جزء حکما نیستم. حالا برای من حل نمی‌شود مشکل از من است. به هر حال نارحتی‌اش برایم بود تا اینکه اول بار درس نهایه بود که وقتی استاد [آیت الله مصباح یزدی] خواست برهان را توضیح دهد ما را به کلاسی که تابلو داشت منتقل کرد و در همه براهین خدشه کرد؛ اما نهایتا گفتند برهان بر تناهی مخدوش است و واقعیت این است که نه برهان بر تناهی داریم و نه عدم تناهی؛ که همان موقع ذهن من با این قسمت دوم معیت نمی‌کرد. بعدا در درس اسفار استاد دیگری [آیت الله حسن زاده] که ایشان گفتند آخوند این را محال می‌داند و بدون هیچ نقضی رد شدند و رفتند. چند ماه بعد در یک مناسبتی که ربطی به متن  کتاب نداشت گفتند: «ما در حجره مدرسه نشسته‌ایم و در حجره می‌خواهیم اثبات کنیم که این دستگاه خلقت متناهی است.» پس دل ایشان هم با این مطلب همراه نبود. چند روز بعد یکی از دو کتاب ایشان (هزار و یک کلمه یا هزار و یک نکته) در منزل یکی از دوستان دیدم و اتفاقی باز کردم و دیدم در حدود بیست صفحه کتاب تمام ادله تناهی عالم را آورده و رد کرده و نشان داده‌اند که هیچکدام تام نیست. اینجا خیلی خوشحال شدم که متاخرینی که روی اینها فکر کرده‌اند قبول نکرده‌اند.»

ادامه بحث

وقتی بحث این طور است نمی‌توانید بگویید برهان داریم بر تناهی؛ و وقتی چنین باشد و حتی بتوان برهان آورد که عدم تناهی هم با خیلی از مطالب منافاتی ندارد، دیگر اینکه با بی‌نهایت رابطه بتوان بی‌نهایت قضیه صادقه برای یک امر موجود ارائه کرد مشکلی ندارد. حالا حتی اگر بی‌نهایت هم نپذیرید باز متافیزیک انبوه که حاصل می‌شود.

پس این مشکل را کلا امر واقع دارد. یعنی برای کل امر واقع، حتی امر واقع مثبت باید این مشکل را حل کنید. نمی‌شود برای امر واقع منفی بگویید متافیزیک انبوه، اما برای مثبتش حرفی نزنید. فرض کنید عالم جسمانی محدود. اما با همین حدی که الان شناخته، بخواهد برای یک دانه گندم [قضایای صادقه بگوید]، ولو بی‌نهایت نباشد ولی میل به بی‌نهایت می‌کند و ذهن این فیزیک یا متافیزیک انبوه را نمی‌پذیرد. امر واقع، مقوله وجودشناختی نیست.

اگر بنا باشد به ازاى هر گزاره سالبه صادق، یک امر واقع منفى داشته باشیم، با بى نهایت امر واقع در ارتباط با هر شىء خاصى روبرو خواهیم بود.

خوب مواجه شویم. می‌گویند آخر اینها موجودند. اگر منظورتان امر واقع موجود باشد، بله، ذهنها پس می‌زند؛ اما اگر امر واقع به معنای واقعیت‌دار، یا به عبارت دیگر موجود به وجود اشاری، که حقایق ریاضی را هم شامل می‌شود، ذهن پس نمی‌زند و مشکلی ندارد. اصلا وقتی وارد وادی نفس‌الامر می‌شوید دیگر اقیانوس اقیانوس [= بی‌نهایت بی‌نهایت] قضایای صادق دارید و ذهن هم هیچ مشکلی با آنها ندارد. مثلا الان اعداد طبیعی بی‌نهایتند. مشکلی هست؟

سوال: آیا بالاخره شما پذیرفتید که امر واقعِ «خورشید داغ است»، وجود دارد یا خیر؟

پاسخ: اگر می‌خواهند بگویند سه چیز داریم: خورشید داریم، داغی داریم، و یک امر واقع داریم که خورشید داغ است، چنین چیز سومی را قبول نداریم. زیرا اگر قبول کردی که خورشید هست و داغی هست، نسبت بین وجود ناعتی (وجود فی‌نفسه لغیره) با وجود فی‌نفسه لنفسه، این نسبت، معنای حرفی است و نسبت از نفس‌الامریاتی است که موجود نیست. لذا می‌گفتند «وجود لافی‌نفسه». من قبلا مفصل بحث کردیم که «وجود لافی‌نفسه» اصلا تعبیر صحیحی نیست. می‌گویید وجود، یعنی استقلال، می‌گویید «لافی‌نفسه» یعنی عدم استقلال. خود این واژه از سر ضیق خناق است. لذا در مورد آن نباید گفت وجود، بلکه بگویید شأن وجود، طور وجود؛ همان طور که خود آخوند در اسفار چنین تعابیری دارند. وقتی می‌خواهند واقع[ِاینها] را بگوید می‌گوید اطوار، حیثیات، شئون؛ اما وقتی می‌خواهد برهانی کند کلمه وجود را به کار می‌برد برای بیان کلاسیک، که بیان ناقصی است. [وضعیتِ] توصیفیِ لفظ، کم می‌آورد.

 اما اگر می‌خواهید بگویید سه چیز در خارج نداریم؛ یک چیز در خارج بیشتر نداریم که همین خورشیدِ داغ است، این را که ما قبول داریم و آن هویت واحدی که در خارج هست که یک خورشیدِ داغ است، یک امر ذوالشئون است که یکی از شئوناتش داغی است. به این معنا، امر واقع را قبول داریم، و موجود است، و از آن موجوداتی است که نفس‌الامری است، یعنی آن حوزه‌ای است که نفس‌الامر با وجود یکی‌اند. اما اگر می‌گویید من بالخصوص نه خورشید مد نظرم است و نه داغی، ربط و اتحاد این دو را می‌گویم؛ این معنای حرفی است که نفس‌الامریت دارد، اما اگر بخواهد وجود داشته باشد لازمه‌اش تسلسل است؛ زیرا دوباره این رابطه (که ایشان گفتند ساختار) که موجود است باید دوباره رابطه‌ای داشته باشد با خورشید و با داغی. خورشید یک موجود است، داغی یک موجود، و این امر واقع هم یک موجود که باید رابطه‌ای داشته باشد با آن دوتا.

سوال: خوب این وجود ربطی است بین آن دو.

پاسخ: عرض ما همین است. وجود ربطی یک مقوله وجودشناختی ندارد، لذا عرض می‌کردم که روابط و معانی حرفیه حوزه‌ای از نفس‌الامرند که [از سنخ] وجود و عدم مقابلی نیستند.

اگر یادتان باشد [در بحث از معانی حرفیه در اصول فقه] جلد چهارم اسفار را آوردیم آنجایی که آخوند می‌خواست بگوید اضافه موجود است که چه هنگامه‌ای بود. در اینکه اضافه هست چه بیاناتی داشت. آیا «هستِ فلسفی» یعنی وجود محمولی در مقابل عدم داشت؟ واقعیت این بود که نسب و اضافات واقعیت و نفس‌الامریت دارند اما وجود در مقابل عدم ندارد. وجود و عدم، ثالث ندارند اما ثانی دارند. نسب، ثانیِ وجود و عدم محمولی است نه ثالث آنها. [مثال زید فی‌ الدار دوباره مفصل بحث شد از دقیقه 26 تا 29 که چون تکراری بود نیاوردم.]

سوال: اعراض چطور؟ آیا آنها هم عدم مقابلی ندارد؟

پاسخ: در بیان مشهور که دارد. آخوند ملاصدرا از ترکیب انضمامی به اتحادی رفتند و پس از تدقیقاتی که کردند آخرش این را گفتند که ما اصلا وجود رابطی نداریم، عرض هم عین‌الربط به جوهر است، و جوهر هم یک متشأن است نه اینکه چیزی به او منضم شود و لباس او شود. یک وجود مستقل داریم که این دامنه وجود اوست. نهایتا شد وجود رابط. این نظر نهایی آخوند است.

اما قرار شد این جلسه آخر باشد. اگر باز هم فرصت شد این بحث را ادامه می‌دهیم و اگر خود آقای مروارید هم این بحثها را ببینند و اشکالی دارد بیان کنند خیلی خوب است. من مجددا عذرخواهی می‌کنم محضر علامه طباطبایی که ما اصلا معلوم نیست چقدر برهان ایشان را فهمیده باشیم، و محضر آقای مروارید که سبب خیر شدند که اینها را  بحث کنیم و اگر در جایی سخن نابجایی گفتیم ... [ایشان ما را ببخشند]. مقصود ما یک کلمه بود: واضحاتی داریم که بتوانیم این واضحات را با ابزار عقلی روشنتر، برای نسل آینده بشر قابل انتقال کنیم.

[در ادامه این جلسه به تقریر خلاصهای از سه برهان خود پرداختند که در برگه جدا ارائه می شود]