سفارش تبلیغ
صبا ویژن

17. تفاوت برهان صدیقین علامه با برهان از او به سوی او + برهان بر

بسم الله الرحمن الرحیم

17. تفاوت برهان صدیقین علامه با برهان از او به سوی او + برهان بر الظاهر بودن خدا

[با اینکه بحث فعلا متوقف شد، اما امروز قبل از شروع بحث اصول سوال پرسیدم و نیز در اواسط بحث، که کاملا مرتبط به بحثهای قبل بود لذا این دو قسمت در ادامه ارائه می‌شود:]



تفاوت برهان از او به سوی او با برهان علامه طباطبایی

تلمیذ: به نظر می‌رسد این برهان سوم شما (از او به سوی او) همان برهان علامه طباطبایی است که دارد مرتبه واقعیت و نفس‌الامر را که همان مرتبه فیض اقدس است اثبات می‌کند. البته این را خود شما هم در جلسه قبل اشاره کردید که این برهان برخلاف دو برهان قبلی، در مقام اثبات مرتبه فوق فیض اقدس نیست؛ اما عرض بنده این است که اساسا این همان برهان علامه است. در آنجا بر واقعیتی که به عنوان بستر و و مبنای همه واقعیات است تکیه شده در اینجا هم همین واقعیت که لابد منه است محل تاکید قرار گرفته است. آیا بین این دو شما فرقی می‌گذارید؟

پاسخ: نکته‌ این برهان [و تفاوتش با برهان علامه در این] است که همان وقت که شروع می‌کند که برای انکار گام بردارد، روی فرض خود واقعیت [سوار شده و] دارد انکار می‌کند. اینکه وقتی [واقعیت را] انکار می‌کند، [واقعیت] حضور دارد یک مطلب است؛ اما اینکه وقتی درصدد انکار [واقعیت و خدا] برمی‌آید با تکیه بر خود او انکار را انجام می‌دهد [مطلب دیگری است]. یکبار ما یؤول الیه را در نظر می‌گیریم، حرف شما درست است [یعنی این مفاد برهان علامه است] اما از او می‌رود؛ یعنی وقتی می‌رود انکار کند قبول دارد که الان من بحقٍ [دارم انکار می‌کنم]؛ روی حساب به اعتماد به یک واقعیت دارم انکار می‌کنم. به نظر می‌آید مقداری مؤونه‌اش اضافه است.

البته بالمآل یک چیز است؛ اما یکبار [= در برهان علامه طباطبایی] نکته این است که هرکجا بروی از مدخول «الی» بیرون نیست. اما یکبار می‌خواهید «مِن» را هم جلا بدهید، اصلا شروعِ تو (منه)، الیه است. از او داری شروع می‌کنی. داری فرض می‌گیری آنچه من می‌خواهم و درصددش هستم که به سوی [انکارِ] او بروم [هم به او تکیه کرده‌ام.]

[ تلمیذ: آیا می‌توان چنین تعبیر کرد: مفاد برهان علامه طباطبایی این است که هر حرکت فکری که بکنیم، وقتی از بیرون به حرکت خود نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که چاره‌ای جز پذیرش او نداریم؛ یعنی هر حرکتی که می‌کنیم بلافاصله او را در برابر خود می‌بینیم؛ اما در این برهان، نشان داده می‌شود که اساسا قبل از حرکت، باید به او تکیه کنی تا حرکت کردن فکر (ولو در انکار او) میسر شود. استاد: خوب است.]

[تلمیذ: روایتی در افواه از حضرت امیر معروف است که ما رایت شیئا الا و رایت الله قبله و بعده و معه. به نظرم رسید شاید بتوان گفت برهان علامه «معه» را نشان می‌دهد و برهان از او به سوی او، «قبله» را نشان می‌دهد. (بعدا در جلسه فرمودند «این هم خوب است» و ضمنا ایشان هم این حدیث را در کتب روایی مشاهده نکرده‌اند.) و بعد به نظرم رسید اینها در فهم ارتکازی حقیر غیر از «الظاهر» است. الظاهر یعنی ظهور اولا و بالذات مال اوست و در هر مشاهده‌ای او را بالعیان می‌بینیم. پاسخ: اگر منظور، ظاهر باشد با انفصال از باطن، که برهان نمی‌خواهد و هر زندیقی هم معترف است؛ اما اگر ظاهرِ آن باطن منظور است پس بالاخره لبه تیز برهان باید ناظر به آن باطنِ برای ظاهر باشد. [ادامه نوشته تلمیذ:] برهان علامه معیت را می‌رساند (با هر چیزی او را می‌بینیم) برهان شما هم ابتدائیت را می‌رساند (قبل از هر چیزی او را قبول کرده و به وسیله اوست که هر چیزی را می‌بینیم) اما اینکه او را بالعیان و فوق هر چیز می‌بینیم به نظرم متفاوت است. ظاهرا علامه در ذیل آیه اولم یکف بربک انه علی کل شیء شهید، شهید را به معنای مشهود گرفته است. آیا مشهود علی کل شیء با معیت و قبلیت فرقی ندارد؟ پاسخ: اگر شهید به معنای مشهود باشد مناسب است با لام بیاید [به صورت:] «انه لکل شیء شهید» نه «علی کل شیء شهید».

حدیث حضرت امیر را هرچه گشتم در کتب روایی نیافتم. فقط در سه کتاب یافت شد: شرح اصول کافی ملاصدرا، منهاج الفلاح و درخشان پرتوی از اصول کافی. البته این تعبیر در روایت کافی هست: «قبل کل شى‏ء لا یقال شى‏ء قبله و بعد کل شى‏ء لا یقال بعد» و در دو منبع اول هم فقط قبله را داشت و در سومی هم به صورت قبله و معه و هم به صورت قبله و بعده نقل کرده آن هم بدون هیچ سندی یا کتابی از کتب حدیث.

ضمنا روایت بنوره عاداه الجاهلون هم به نظر می‌رسد متناسب با برهان علامه باشد که خوب است تکمیل شود (چون برای سه برهان خود روایاتی ارائه شد اما برای برهان علامه خیر)] پاسخ: چون باء در بنوره آمده، مناسب (از او) است نه )به سوی او( چون یا باء ملابسه است و یا [باء] استعانت، که هر دو مناسب (با او از او) است.

آیا برهانی هست که خدا را به عنوان الظاهر نشان دهد؟

[در بحث اصول بحثهایی درباره ظاهر و باطن مطرح شد، به این مناسبت این سوال مطرح شد در دقیقه‌ی 20 تا 27:]

تلمیذ: برهانهایی که شما فرمودید، و تقریبا همه برهانها ما را به سمت خدا به عنوان «هو الباطن» می‌برد، اما خدا «الظاهر» هم هست. آیا برهانی داریم که خدا را به عنوان «الظاهر» به ما معرفی کند. چون همه برهانها دارد می‌گوید پشت پرده همه چیز خداست. آن واقعیتی که پشت هر واقعیتی است خداست. این می‌شود: الباطن. آیا برای «الظاهر» هم برهانی هست؟

پاسخ: [مصداق این مطلب] براهینی است که معمولامفادشان وصفی است که به صورت اسمی از اسماء حسنای الهی ظهور کرده است. مثلا حکیم، خبیر، علیم، ناظم کل، محرک کل. مفاد برهان در اینها به یک نحوه، اسمی از اسمای الهی است، یعنی وقتی نظم را به برهان می‌آورید خدا را به عنوان أنه ناظمٌ لهذا النظم درک کرده‌اید. ناظم بودن وصف و اسم است برای خدا که ظهور کرده در خلقِ او. این نظم یک نحوه ظهور است البته ظهور فعلی. و همچنین است ظهور ذات در ملابس صفات.

تلمیذ: در اینها هم باز باطن است. در اینها ما نظم را درظاهر می‌بینیم، از این ظاهر پی می‌بریم به ناظمی که پشت آن است. پس باز برهان برای «الباطن» شد.

پاسخ: اگر این طور منظورتان است، (قطع نظر از آنچه در اتصال ظاهر به باطن عرض شد) همین برهان علامه طباطبایی این کار [خواسته شما] را انجام می‌دهد. [برهان ایشان] ذهن را می‌برد به سوی چیزی که مشهودِ کل بود و انسان به هر جا نگاه می‌کرد، امکان نداشت از احاطه و حضور او شانه خالی کند. اگر به این معنا ظهور منظورتان است این برهان خوب بود. هرجا که براهین، [درک] واضحی به شما بدهد از احاطه و حضور خحدای متعال در همه‌ چیز. در توحید صدوق بود که یا موجود من طلبه. من طلبه وجده. نه اینکه «وجده» به معنای [وجد] هویت غیبیه الهیه باشد. اصلا این تعبیر با آن [مقام] مناسبت ندارد. با این بیان می‌شود موارد متعدد پیدا کرد؛ یعنی مواردی که ناظر است به آن حالی که برای معرفت خداوند متعال بیان شده به نحوی که او را به مخاطبه، به مشافهه، به حرف زدن و مانند آن می‌یابد. و برای فطرت بشر هم این [حاصل] هست. مثلا وقتی حضرت فرمودند وقتی کشتی در دریا چهارموجه می‌شود، مراجعه می‌کنید به یک منجی. آیا منجی‌ای که حاضر نیست و از او خبر ندارید و مثلا پشت کوه قاف است، یا منجی‌ای که با تمام وجود می‌بینی که آنجا حاضر است و می‌توانی با او حرف بزنی و از او نجات بخواهی. حضور او را می‌بینی. این هم یکی از براهینی است که لازمه‌اش آن است [که مصداق الظاهر را به ما نشان دهد].

حکایت

شخصی بود در مجلسی و سخنان کمونیستی می زد. بعد که مجلس تمام شد، بین خودش و رفیقانش مشغول صحبت شدند. من هم در گوشه‌ای بودم که صحبتهای آنها را می‌شنیدم. برایم جالب بود که کسی که داشت چنان صحبتهایی کمونیستی‌ای می‌کرد، [وقتی در حالت فطری قرار گرفت چگونه شد:] داشت می‌گفت که رفتیم و ماشین سوار شدم و به دهی رفتم و حوالی ساعت 11-12 شب داشتم برمی‌گشتم. به منطقه‌ای رسیدم که می‌گفتند اینجا خطر دارد و پلنگ هست و ... . جاده هم خلوت بود و کسی نبود. یکبار دیدم ماشین چپ و راست می‌رود؛ دیدم چاره‌ای نیست پیاده شدم ببینم مشکل چیست. در ماشین را باز کردم و پایین آمدم و گفتم: «ای خدا! ماشین پنچر شده است.»

خودش هم متوجه نبود؛ اما دقیقا آنجا که محل ترس و اضطراب است همین آدم کمونیست می‌گوید «ای خدا». آیا در آن لحظه فقط یک لفظی گفته، یا فطرتش یک حی و حاضر را می‌یابد که الان نوبت اوست. هم حاضر است و هم نوبت نوبت اوست. اسباب ظاهری از دست رفته و هیچکس دیگری هم نیست و کار فقط کار اوست.

تکلمه: مثالی دیگر برای درک نفس‌الامریِ طبائع و استلزامات، عدم امکان تکرار فهم است؛ یعنی همان طوری که سابق عرض کردم که مثلا مساوات زوایای مثلث با قائمین، دوتا نمی‌شود از آن فرض کرد، همان طور ممکن نیست دوبار آن را فهمید. ممکن است دوبار آن را در ذهن احضار کرد اما نمی‌شود در حالی که آن را فهمیده‌ام دوباره بفهمم، و این خود برهانی است بر اینکه موطن درک عقلانی، موطن وجود و عدم و موطن فرد نیست که قابل تکرار باشد، به خلاف وجود ذهنیِ این فهم، که قابل اخطار و احضار متعدد است. [تلمیذ: استاد این را در همینجا یادداشت کرده و فرموده‌اند خوب است این در جای مناسب قرار داده شود. بنده آن را (ذیل جلسه 13) نیز قرار دادم.]