6. شروع بررسی مقاله «نقد برهان صدیقین علامه طباطبایی»
بسم الله الرحمن الرحیم
6. شروع بررسی مقاله «نقد برهان صدیقین علامه طباطبایی»
مقدمه
[بحث قبلی مدتی فاصله افتاد تا اینکه به اصرار تلمیذ قرار شد از تاریخ 7 بهمن تا 21 بهمن جلسات بحث اصول فقه متوقف شود و ادامه این بحث پیش برود. فایلهای صوتی جلسات مذکور را یکی از دوستان تدریجا در اینجا قرار میدهند. با توجه به اینکه در آنجا بعد از مدتی ممکن است فایلهای مذکور به صفحات عقبتر منتقل شود لینک خاص این جلسه را هم در اینجا می توانید بیابید.
در بسیاری از جلسات بحث تفسیر و جلسات بحث اصول فقه، مباحثی درباره اوسعیت نفس الامر از وجود، و تاثیر آن در بازتدوین نظام کلاسیک فلسفه اسلامی مطرح شده است. از مواردی که این بحث خود را خوب می نمایاند بحث برهان صدیقین علامه طباطبایی است. قبلا بارها اشاره شده بود که برهان صدیقین علامه در فضای همین «نفس الامرِ اوسع از وجود» برقرار است و باید در فضایی فراتر از فضای کلاسیک صدرایی شرح داده شود. قبلا یکبار این بحث آغاز شد اما به اتمام نرسید و مقرر شد انشاءالله از امروز سهشنبه (7/11/93) تا (21/11/93) این بحث ادامه یابد با بررسی مقاله «نقد برهان صدیقین علامه طباطبایی» نوشته آقای محمود مروارید. نقد این مقاله قبلا یک جلسه انجام شده بود که انشاءالله قرار شد ادامه یابد. به سبک سابق مباحث را پس از تقریر به رویت حاج آقا می رسانم و نکاتی که ایشان به متن اضافه می کنند که در جلسه مطرح نشده با رنگ آبی مشخص می کنم و اگر مواردی از متن مقاله آقای مروارید مطرح شد انشاء الله با رنگ قهوه ای خواهم آورد.]
سابقا مقالهای [ با عنوان «باخدایی گام به گام] در رد آتئیستهای مثبتگرا (کسانی که گمانشان بر این است که دلیل ندارند که اثبات میکنند خدا نیست، نه اینکه فقط ادله اثبات خدا را به چالش بکشند) نوشته شد و قرار بود که در ابتدا دلایل آنها را بررسی کنیم. در آن مقاله (و بحثهایی که پیرامون آن مطرح شد) مطالبی آمد که به عنوان مقدمه بحث حاضر لازم است [لذا خواهشمند است که کسانی در جلسه برای بحث و اشکال وارد شوند که قبلا آن بحثها را مطالعه کرده باشند.]
در این راستا به مقاله آقای مروارید (که نقد برهان صدیقین علامه طباطبایی است) رسیدیم. به این مقاله شخصی [آقای عسگری سلیمانی امیری] پاسخی دادهاند و خود آقای مروارید مجددا پاسخی دادهاند. پاسخ ایشان [آقای سلیمانی امیری] در همان فضای ادبیات کلاسیک است و غیر از فضایی است که در مطالب آقای مروارید مطرح شده است. من زمانی که بحثهای فلسفه را میخواندم علیرغم رفت و برگشتهای طولانی و چندین ساله میدیدم که برخی از مبانی کلاسیک صاف نمیشود. پس از مطالعه نقد آقای مروارید، به نظرم رسید که این نقد موجب غَلتِ علمی بحث می شود.
تاریخچه برهان صدیقین
نکتهاش هم در این است که همان طور که خود علامه در تعلیقه خود به این نکته اشاره کردهاند (و آقای جوادی آملی هم در مجلهای که حدود 40 سال قبل با عنوان «معارف جعفری» در قم منتشر میشد، همین را توضیح داده و آقای مروارید هم در مقالهاش بدان اشاره کرده) [هدف از برهان صدیقین، کوتاه کردن راه رسیدن به خداست به نحوی که بدون هیچ مقدمهای که بحث بخواهد، به اثبات مبدأ برسیم.] وقتی ما آدرس کسی را بخواهیم کسانی که با او رفاقت صمیمی داشته باشند میتوانند سریعترین و بهترین آدرس رفیق خود را به ما بدهند. در برهان صدیقین هم هدف همین است که اقصر طرق به مبدأ عالم را در اختیار ما قرار دهد. سابقهاش هم این بوده که بعد از اینکه فلاسفه قدیم با طرح مباحثی همچون برهان حدوث و برهان حرکت، واجب را اثبات میکردند، ابنسینا برهان وجوب و امکان را آورد که نیاز نباشد برای رسیدن به آدرس خدا از زمان و زمانیات و رفتن سراغ اولین موجود زمانی و ... کمک بگیریم. گفت به هرچیزی که نگاه میکنی ممکنالوجود است و از او به واجب پیمیبری. نوبت به آخوند ملاصدرا که رسید ایشان هم برهان صدیقینی آورد که فرق داشت [حتی ممکنالوجود ها را هم واسطه قرار نمیداد]، اما باز هم به مقدماتی نیاز داشت، یعنی باز هم باید بحث کنید و چیزهایی را مبنا قرار دهید: اصالت وجود، وحدت حقیقت وجود، تشکیکی بودن وجود. آیا میشود کسی برهانی بیاورد که اصلا بحث نخواهد؟ همین که میگویی اصالت با وجود است، یک عده وارد بحث میشوند و مخالفت میکنند. در گام بعدی هم همین طور. اگر اصالت وجود را پذیرفتیم آیا حتما وحدت حقیقت وجود را هم میپذیریم؟ مشاء میگفتند وجودات حقایق متباینهاند. مرحوم ملامهدی نراقی کتابی دارد به نام قر?العیون (که بسیار مهم است زیرا وی معاصر ملاعلی نوری بوده است، ملاعلی نوری کسی است که حکمت متعالیه را رونق بخشید و آن را به فضای مسلط تبدیل کرد. ملا مهدی نراقی چون معاصر وی است، هنوز تحت ابهت حکمت متعالیه قرار نگرفته و لذا راحت و بیدغدغه اشکال خود را مطرح میکند و یک نحوه آزادی داشته در این بحث.) ایشان اشتراک معنوی وجود و اصالت وجود را قبول دارند، اما وحدت حقیقت وجود را خیر، و به نقد ادله آخوند ملاصدرا در این باب میپردازند. یعنی منافاتی نمیبیند بین پذیرش اصالت و اشتراک معنوی وجود با انکار وحدت حقیقت وجود. پس به هر حال برهان ملاصدرا هم جای بحث دارد.
روی این حساب، علامه طباطبایی سعی کرده برهانی بیاورد که نیاز به هیچ بحث و مقدمهای نداشته باشد. فقط کافی است سوفسطایی نباشی، (حتی سوفسطایی باش، اما سوفسطایی مریض نباش) آنگاه ما برایت اثبات میکنیم واجبالوجود را. پس انگیزه اصلی این برهان، برداشتن همه وسائط علمی و مبانی محل اختلاف است. لذا تعبیر خود ایشان در تعلیقه 3 (اسفار، ج6، ص14) این است که: «من هنا یظهر للمتامل ان اصل وجود واجب بالذات ضروری عند الانسان و البراهین المثبته تنبیهات بالحقیقه»
خلاصه این برهان هم انگیزه خیلی خوبی دارد و هم مقصد خیلی عالیای.
ثمره مترتب بر نقد آقای مروارید: حرکت به سمت درک اوسعیت نفسالامر از وجود
آقای مروارید به نحو تحلیلی وارد شده که به گمانم صرف تکرار حرفهای حکمت متعالیه، جواب حرف ایشان نیست.
ایشان مقاله ای نوشته و شخصی پاسخ داده که بر اساس مبانی رایج کلاسیک خواسته پاسخ دهد و ایشان هم مجددا پاسخی داده است. [سه مورد مذکور به ترتیب عبارتند از:
1. مقاله آقای محمود مروارید با عنوان «تاملی در برهان صدیقین به تقریر علامه طباطبایی» در فصلنامه نقد و نظر، شماره 45 و 46، بهار و تابستان1386.
2. مقاله آقای عسگری سلیمانی امیری در نقد نظر آقای مروارید با عنوان «پیراستگی برهان صدیقین علامه طباطبایی» در فصلنامه نقد و نظر؛ شماره 47 و 48، پاییز و زمستان 1386.
3. مقاله دوم آقای مروارید در پاسخ به نقد آقای سلیمانی امیری و تبیین بیشتر مراد خویش با عنوان «باز هم برهان صدیقین علامه طباطبایی» در فصلنامه نقد و نظر، شماره 53، بهار 1388]
به نظر میرسد مقاله آقای مروارید ثابت میکند که مقصدی که علامه دارد و محتوای این برهان، اوسع و اشمل و امتن از بیان کلاسیکی است که در حکمت متعالیه بیان میشود. (البته ایشان دنبال این نیست، بلکه دارد در استدلال علامه مناقشه میکند اما مقصود ما ثمرهای است که بر این مقاله میتواند مترتب شود.) یعنی آن نظام فلسفی مدون نسبت به این برهان [چیزی یا چیزهایی] کم دارد. چیزی در دل این برهان هست که این نظام کلاسیک نمیتواند آن را نشان دهد و زمینه را برای درک اینکه برهان علامه در فضای اوسعیت واقع از وجود باید مطرح شود، مهیاتر می کند.
ضرورت بازتدوین نظام کلاسیک فلسفه اسلامی
خوب، ممکن است بگویند چکار داری به فضای کلاسیک؟ اگر این برهان تو را به مقصد میرساند دیگر اینکه حالا فضای کلاسیک بتواند آن را پوشش دهد یا نه، چه اهمیتی دارد؟
دقت کنید: اولین پیشگام این بحث [= ارائه روشی برای نشان دادن راهی به سوی مبدا متعال] خود انبیا هستند و بالاترین معجزهشان، به نظر من، همین بوده که وقتی دست ما را میگرفتند که در محضر خدا بایستیم به ما گفتند اولین حرفی که میخواهی بزنی، بگو «الله اکبر»؛ و بعد خودشان یاد دادند که الله اکبر، نه اکبر من کل شیء، که این هم محدود کردن خداست، بلکه اکبر من ان یوصف. (که بحث اینها قبلا گذشت) حالا ایشان [علامه] و دیگران میخواهند این مقصد عظیم را توضیح دهند که بگویند چرا «اکبر من کل شیء» غلط است و او «اکبر من ان یوصف» است.
به هر حال، هرکسی که میخواهد خودش به مقصد برسد، هر بیانی که او را به مقصد برساند برایش خوب است. این نکته سر جای خود محفوظ؛ و ما هم در اینجا بحثی نداریم. اما نکتهای که [مخصوصا] در زمان ما مطرح است این است که یکبار [نمیخواهیم فقط خودمان به مقصد برسیم، بلکه] میخواهیم آن مقصد عالی را با یک نظام مدون کلاسیک برای معاندین این ایده به سرانجام برسانیم. وقتی شاگرد این کلاس بخواهد با معاند بحث کند با یک نظام فکری کامل از عهده این برمیآید و اینجاست که این تدقیقها جا دارد.
محصول سخنان آقای مروارید، از نظر من، این است که نظام کلاسیکی که خود علامه طباطبایی مدافع آن است، نمیتواند برهان ایشان را به سرانجام برساند. لذا چیزهای دیگری مزید بر این نظام مدون لازم است تا تدوین شود و بتوانیم برای همه اذهان واضح کنیم که وقتی بعدیها آمدند درک کنند که این برهان علامه واقعا ما را به مقصد میرساند.
سوال: اگر برهان صحیح باشد به مقصد میرساند؛ و اگر نباشد نمیرساند. اینکه ممکن است مرا به مقصد برساند در عین حال قابل مناقشه باشد یعنی چه؟
پاسخ: اساسا نظامهای فکری برای خروجی یک برهان صحیح، نقش معد را ایفا میکنند:
والحق ان فاض من القدس الصور و انما إعداده من الفکر
سوال: ولو سیر استدلال غلط باشد؟
پاسخ: بله. مگر نمیگویید گاهی دلیل غلط است، اما مدلول صحیح است؟ آیا برای شما رخ نداده که در یک کلاسی، استاد نیمی از برهان را گفته و هنوز تمام نکرده، شما بگویید دیگر نتیجه را فهمیدم و نیازی به توضیح نیست؟ اینها نشان میدهد که برهان معد است برای وصول به مقصود، [نه علت فلسفی که تلازم ضروریه وجودی و عدمی با معلول داشته باشد]. اما همین برهان را که برای من معد بوده اگر کسی آمد و در آن خدشهای کرد باید بتوانیم جواب دهیم.
سوال: آیا اگر این ضعف را داشته باشد ممکن نیست ما را منحرف کند. اگر مبنای شما اوسعیت نفسالامر از وجود است؛ اما مبنای خود علامه مساوقت این دو است؛ آنگاه علامه میخواهد وجود را برای خدا اثبات کند، اما شما مثلا یک نفسالامریتی را که اوسع از وجود است بحث میکنید، خوب همان سخن موجب یک انحراف نمیشود؟
پاسخ: این تعابیر وجود و نفسالامر و واقع و ...، تعابیر کلاس است. ببینید من مطلب را این طور بیان میکنم: ما میخواهیم اثبات کنیم که واجب الوجودی داریم. حالا این «داریم» را تعبیر میکنیم به «هست». مقصودمان همان است، نه لزوما وجود مقابلی. مثلا وقتی میگفتیم بینهایت عدد اول داریم، آیا این یعنی بینهایت عدد اول وجود دارد به معنای وجودی که ما در مقابل عدم میفهمیم؟ آنچه مقصود و خروجی برهان است این است که ما مبدا مطلق داریم؛ و این انحرافی ایجاد نمیکند [چون فقط داریم به واقعیت او یک اشاره میکنیم] اما اگر طوری بیان شود که سراغ صفات و خصوصیات او برویم ممکن است انحراف ایجاد بشود. در واقع فعلا ما در بین دو خط مادی و الهی داریم قضاوت میکنیم. در اینجا در اینکه مبدا مطلق داریم اختلافی نیست و اگر کسی این را گفت در خط الهیون است؛ حالا اگر برهانش در صفات و ... مشکلی داشت و حتی انحرافی ایجاد کرد، باز نمیگوییم تو جزء خداناباوران هستی.
اما برای شروع کار چند نکته را یادآوری میکنم:
1) توجه قدما به هردو مولفهی «شیء» و «امر واقع» در مطابقت
برخی اوقات در مباحث کلاسیک چند تا مبنا پیدا میشود که پیدا شدن آنها در عرض هم نبوده است. یعنی در چندتا محیط مختلف حرفهایی زده شده که بعدا کسی اینها را جمع میکند و میگوید چندتا مبناست. در این وسط باید خیلی دقت کنیم که گاهی سخنانی که در دو محیط جداگانه با عبارات متفاوت بیان شده، چه بسا به همدیگر برگردند و قابل جمع باشند.
[علت این تذکر این است که] از اموری که به نظر میرسد در مقاله ایشان [آقای مروارید] از این جهت اشتباه شده این است که ایشان به تبع بحثهای غربی، بین «شیء» و «امر واقع» تفکیک میکنند [و به گونهای بحث میکنند که وقتی منطقیون و فلاسفه مسلمان تعبیر «مطابقت با شیء» را به کار میبرند، گویی به عنوان دیدگاهی است که در غرب در مقابل «مطابقت با امر واقع» مطرح شده است.] کسانی که در منطق و فلسفه اسلامی کار کردهاند میدانند که هردوی اینها منظور منطقیون و فلاسفه مسلمان بوده است.
این را اضافه کنید به وجود دو کلمه «شیء» و «امر» در زبان عربی. «امر» گاهی به معنای دستور است که جمع آن میشود: «اوامر». اما گاهی به معنای شیء و شأن و حال است که جمع آن میشود «امور». این دومی را در برخی کتب لغت اصلا ترجمه نکردهاند و گفتهاند همان که جمعش امور است. کلمه شیء در عربی خیلی واضح بوده است و در کتب فلسفی میگفتند «الشیئیه تساوق الوجود» و عرف عام هم همراهی میکرده است. اما چیزهایی در عربی بوده که «شیء» نبوده و میگفتند «امر»؛ که در قرآن هم زیاد آمده است: اذا جائهم أمر من الامن او الخوف أضاعوا به، الی الله تصیر الامور، الیه یرجع الأمر کله، و ... . در چنین مواردی «امر» یک معنای الطف و اوسعی دارد نسبت به «شیء». در بحثهای کلاسیک در مواردی رسیدهاند به قضیه صادقهای که ما به ازای مشت پرکن دارد که میگوییم ما به ازایش این «شیء» است. اما به جاهایی رسیدهاند که صادق است واین طور ما به ازایی ندارد، بعد گفتند بگوییم «نفس الشیء» که جور در نمیآید. دیدند بهترین کلمه «نفسالامر» است؛ یعنی این «امر» همان «شیء» است با معنای اوسع. این «نفسالامر» یک اصطلاح خیلی زیبا در کتب علمای اسلامی است که از تعبیر «امر» استفاده کردند برای حوزههایی که حالت مقولی ندارند و ما به ازای مشت پرکن ندارند، اما در عین حال صادقند و مطابقی میخواهند. (ظاهرا در زبان فارسی ما در مقابل این «امر» معادل ویژهای نداریم. به «شیء» میگوییم «چیز» اما برای این امر هم همین کلمه «چیز» را میآوریم. شغله امرٌ را میگوییم چیزی مشغولش کرد. لذا در بحثهای تخصصی در زبان فارسی هم در این موارد همان تعبیر «نفسالامر» عربی را استفاده میکنند.) و به احتمال زیاد، تعبیر آرمسترانگ که آقای مروارید در تعلیقه 26 آوردهاند (stateof affairs) معادل همین اصطلاح قدیمی نفسالامر است که ترجمه کردند به «وضعیت امور». کلمه وضعیت اشاره به واقعیت آنها دارد.
خلاصه اینکه این تقسیمبندی که ایشان در نظریه مطابقت انجام میدهند و میگویند شیء و امر واقع مثبت و امر واقع منفی، این را نمیتوان به علمای مسلمان هم تسری داد و گفت آنها اگر تعبیر شیء را به کار بردند همان قول اول است و به امر واقع توجه نداشتهاند. نهتنها در علمای اسلامی، که اصلا چنین تقسیمی برایشان مطرح نبوده، بلکه حتی در میان خود غربیان هم میتوان مشاهده کرد که لزوما این گونه نیست. مثلا در مقاله خود آقای مروارید در پاورقی 14 نظریه ماینونگ مطرح شده است که درباره اوسعیت نفسالامر است. اسم کتاب وی «on theory of object» است یعنی در همان فضا هم از کلمه «object» (= شیء) برای اشاره به امر واقع منفی هم استفاده کرده است، چون قبل از مطرح شدن امر واقع توسط راسل بوده است. پس نمیتوان گفت که چون علمای مسلمان میگفتند «شیء» منظورشان امر واقع نبوده است. اگر کسی در اقوال قدما تتبع کند خواهد دید که واضح است که سخن بسیاری از علمای اسلامی همین امر واقع بوده است. چون این تقسیم در آنجا مطرح نبوده، نمیتوان اقتضائات این را به آنجا تسری داد. و اما اینکه بگوییم امر واقع، نوع خاصی از وجودشناختی است که نزد پیشینیان مطرح نبوده است پس در آینده انشاءالله تعالی بررسی میکنیم و به طور خلاصه هرچند اسم آن نبوده، محتوای آن بوده است یا نقد شده است.
2) مطابَقِ استحاله تناقض
نکته دیگری که در ورود بحث تذکر آن مفید است این است که تمرکز کنیم بر روی اصل استحاله تناقض، که اگر صادق است- که هست و کسی تردید ندارد- مطابَقش چیست؟ دقت کنید استحاله با معدوم فرق دارد. این طور نیست که نقیضین فقط با هم جمع نشوند، بلکه «محال» است که جمع شوند. «استحاله»ی اجتماع نقیضین مفادی بیش از «عدمِ» اجتماع نقیضین دارد. اینها بحث امر واقع منفی را مطرح کردهاند، آیا این بحث میتواند مشکل استحاله تناقض را هم حل کند؟ استحاله تناقض صادق است، یعنی فقط فرض ذهن ما نیست و اگر ذهن ما هم نبود، باز واقعی بود. میزان صدق و واقعیت آن چیست؟ نظریه مکمل صدق (صدقساز) که آقای مروارید در این مقاله از آن یاد کردهاند، میتواند مشکل معدومات و امر واقع منفی (یعنی قضایای سالبه معمولی) را حل کند؛ اما استحاله را چطور؟
پس ما [انشاءالله] سه تا بحث داریم:
- اوسعیت نفسالامر از وجود به نحوی که طوری دربارهاش صحبت کنیم که برای بعدیها تردیدی نماند که این اوسعیت را نمیتوان کاری کرد. [= نمیتوان کنار گذاشت و انکار کرد.]
- از استحاله تناقض که برای ذهن عموم بشر یک مطلب خیلی واضح است کمک بگیریم برای شناخت اینکه مناط صدق چیست و کدام مبنا [درباره مناط صدق] میتواند این را تبیین کند؟
- استحاله که نفسالامریت دارد، این نفسالامریتش به چیست؟
میدانید که خواجه نصیرالدین طوسی رسالهای درباره نفسالامر نوشته که خوب است مطالعه شود. البته ایشان با آن ذهن قوی که دارد، باز علامه حلی که شاگرد ایشان بوده در شرح تجرید میگوید از ایشان درباره نفسالامر سوالی کردم که لم یات بجواب مقنع. شخصی است به نام شمسالدین محمد کیشی (که علامه حلی شاگردیش را کرده و میگوید من در میان اهل سنت منصفتر از او سراغ ندارم) نقدی دارد بر رساله نفسالامر خواجه، به نام «روض? الناظر» که شرحی است بسیار نقادانه و قوی و یک غلتی به بحث داده، یعنی مسائلی مطرح میکند که بحث را جلو میبرد. (این رساله در «مجموعه آثار شمسالدین محمد کیشی» توسط انتشارات انجمن حکمت و فلسفه ایران در سال 1390 منتشر شده است)