9.2. مقصود از «واقعیتِ» مورد اشاره در برهان صدیقین
ادامه مطلب برگه نهم
ثمره درک واقعیت مشار الیه این برهان در درک معارف توحیدی
این موضع را اگر درک کردید، بعد که انس گرفتید بالاترین مشکل معارفی حل میشود. حتی اینکه میگویند مقامی هست که اسم، و مألوه و متعلَقِ اسم مطرح نیست، اینها را به وضوح درک میکنید. و همچنین آن روایت تحف العقول خیلی زیباست و ما به بهترین وجهی اینها را در فرمایشات معصومین داریم. امام صادق سلام الله علیه راه را بر همه بستند: فرمودند من عبد الاسم دون المعنی فهو کذا و من عبد المسمی دون الاسم فهو کذا من عبد الاسم و المسمی معا فهو کذا. [ظاهر دو روایت در هم آمیخته شدهاند. البته مضمونا معادلند اما الفاظ اندکی تفاوت دارند. روایت تحف العقول که عبارات بعدی ناظر به آن است ابتدایش چنین است: َ قَالَ الصَّادِقُ ع مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِکٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِالاسْمِ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَقَرَّ بِالطَّعْنِ لِأَنَّ الِاسْمَ مُحْدَثٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللَّهِ شَرِیکاً وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الْمَعْنَى بِالصِّفَةِ لَا بِالْإِدْرَاکِ فَقَدْ أَحَالَ عَلَى غَائِبٍ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الصِّفَةَ وَ الْمَوْصُوفَ فَقَدْ أَبْطَلَ التَّوْحِیدَ لِأَنَّ الصِّفَةَ غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُضِیفُ الْمَوْصُوفَ إِلَى الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ بِالْکَبِیرِ وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ قِیلَ لَهُ فَکَیْفَ سَبِیلُ التَّوْحِیدِ قَالَ ع بَابُ الْبَحْثِ مُمْکِنٌ وَ طَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ إِنَّ مَعْرِفَةَ عَیْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَیْنِه (تحف العقول، ص 327). تعابیر مذکور در روایات دیگری است از جمله دو روایت زیر از کافی (ج1، ص87): ٍ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ عَبَدَ اللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ کَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ کَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَکَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِیقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَیْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِی وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَیْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِی سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِیَتِهِ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع حَقّا» و « یَا هِشَامُ اللَّهُ مُشْتَقٌّ مِنْ إِلَهٍ وَ الْإِلَهُ یَقْتَضِی مَأْلُوهاً وَ الِاسْمُ غَیْرُ الْمُسَمَّى فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ کَفَرَ وَ لَمْ یَعْبُدْ شَیْئاً وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ کَفَرَ وَ عَبَدَ اثْنَیْنِ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى دُونَ الِاسْمِ فَذَاکَ التَّوْحِیدُ أَ فَهِمْتَ یَا هِشَام»] همه راهها را بستند. سدیر چه گفت؟ گفت همه راهها را بستید، چکار کنیم؟ فَکَیْفَ سَبِیلُ التَّوْحِیدِ؟ امام چه گفتند؟ فرمودند: «بَابُ الْبَحْثِ مُمْکِنٌ وَ طَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ» بعد جملهای گفتند که همه این بحثها از آن درمیآید. فرمودند: «إِنَّ مَعْرِفَةَ عَیْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَیْنِه» (تحف العقول، ص327). چرا عباد الله المخلصین خوب توصیف میکنند؟ چون اول میبیند بعد وصفش را میگوید. توصیفی بعد از مشاهده. اما آن که غایب است اول باید وصفش را بداند، چون عین را ندیده است. میگویند اگر میخواهی موحد باشی، اول باید شاهد را ببینی، بعد توصیفش کنی والا توصیفت لفاظی است. ادامهاش چه میفرماید: [قِیلَ وَ کَیْفَ نَعْرِفُ عَیْنَ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ قَالَ ع] «تَعْرِفُهُ وَ تَعْلَمُ عِلْمَهُ» اول او را میبینی، علم او را مییابی، بعد «[وَ] تَعْرِفُ نَفْسَکَ بِهِ» حتی اگر میگویی «انا» و خودت را میشناسی، به او میشناسی. [در جای دیگر آمده است:] «لَا یُدْرِکُ مَخْلُوقٌ شَیْئاً إِلَّا بِاللَّهِ [وَ لَا تُدْرَکُ مَعْرِفَةُ اللَّهِ إِلَّا بِاللَّهِ» (توحید صدوق، ص143)] حتی خودش را.[1] اول شما خدای متعال را میشناسی و از طریق او خودت را میشناسی در تمام لحظات.
سوال: ما نتوانستیم بین این واقعیت ورای همه چیز که مشهود ماست با خدا ارتباط برقرار کنیم. این واقعیتی که مقابل ندارد خود خداست یا چیست؟
پاسخ: این بحث قبلا مفصل مطرح شده است که اگر مروری بر آنها بشود خوب است. خلاصه عرض کنم این که الان مشهود ماست بستر نفسالامر است. این بستر را در اصطلاحات کلاسیک به یک معنای مضیقی میگویند فیض اقدس. فیض است، نه خود خدا، اما نه به این معنا که دیگر هیچ ربطی [به شناخت خدا] ندارد. ما معرفت درست و حسابی پیدا میکنیم اما نه به مقام ذات که اصلا ممکن نیست. اینکه مشهود ماست بزرگترین مجلای الهی است که نامش را میگذاریم فیض اقدس؛ یعنی فیضی است از ناحیه او که مقدستر از عالم «کن» و عالم وجود و عدم است. آن را عقل به صورت واقعیت بلامقابل درک میکند.
نکته این است که برخی این را میبینند و همین جا میایستند و میگویند این واجبالوجود است. خیر. اینجا جای ایستادن نیست. این بستر بستری است که وقتی با آن انس میگیرید باز غیبوبت مبدأ مطلق را حفظ میکند.
تلمیذ: من فکر میکنم بعد از چند سال کم کم دارم میفهمم چه میفرمایید!
پاسخ: اینها باید کم کم حل شود. ببینید دنبال آن روایت [تحف العقول] حضرت چیزی میگویند که اصلا شوخی نیست. «تَعْرِفُ نَفْسَکَ بِهِ وَ لَا تَعْرِفُ نَفْسَکَ بِنَفْسِکَ مِنْ نَفْسِکَ» بعد چه گفتند؟
یکی از حضار: «وَ تَعْلَمُ أَنَّ مَا فِیهِ لَهُ وَ بِهِ کَمَا قَالُوا لِیُوسُفَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی فَعَرَفُوهُ بِهِ وَ لَمْ یَعْرِفُوهُ بِغَیْرِهِ [وَ لَا أَثْبَتُوهُ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوب]»
پاسخ: ببینید حضرت کار را تمام کردند. یوسف را میدیدند و نمیدانستند موصوف به اخوت است برای آنها. خودش را میدیدند اما نمیدانستند این همان یوسف است. آیا حضرت بهتر از این مثال بزند؟ آیه شریفه میفرماید: «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید» (سوره ق، آیه 22). میفرماید: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُون یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبین» (سوره نور آیات 24-25) آیا «یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبین» یعنی قبلش حق مبین نبود؟ بود. همان که در شب اول قبر هم آمده. وقتی آن وحشت تنهایی را حس میکند میبیند از آن عمق و سویدای وجودش صدا میآید که بنده من! تو را تنها گذاشتند و رفتند؟ از آن روز تا حالا من با تو بودم، تو با من نبودی. یعنی او حالا با ما هست. اگر میخواستی در دنیا با من باشی، خوب بودی. لطف انبیا و اولیای خدا در همین است. آنچه در قبر برای ما حاصل میشود در دنیا برای آنها محقق میشود. لذا این روایت تحف العقول چیز کمی نیست. هزار بار آدم این روایت را بخواند باز میبیند زوایای بحث برایش روشن میشود. آنچه که این اولیای خدا به ما میگویند چیزی نیست که قرار باشد بعدا بفهمیم که چیز علاوهای فهمیدیم. بلکه آن چیزهایی که میدانم را برای ما میگویند. [این] فطرت است «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»
حکایت
یادم میآید سابقاً در فضای کلاس برهانها را دسته بندی میکردند برهان بر اصل وجود، برهان بر وحدت وجود. در مسیر مسجد بودم با حاج آقا [بهجت] برخورد کردم پرسیدم اینکه آیه میفرماید «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» (روم، آیه 30) و امام در ذیلش میفرماید فطرهم علی التوحید، این توحید یعنی اصل وجود خدا یا خصوص یکی بودن خدا؟ کانه حس کردم که اشکی در چشمشان آمد و گفتند: «نه، همان خودِ یکی، با وصف یگانه» اصلا فطرت بر همان یگانگی است وگرنه اینکه بگوییم اصل و وحدت را جدا کنیم اینها در کلاس درآمده است و تا آخر سر نمیرسد.
ضرورت تدوین آیات و روایات برای القای معنای عمیق توحید به عرف عام
قبلا هم گفته ام که حاج آقا حسین خوانساری میگفت اگر کسی بگوید من امام زمانم به او میگویم اول بیا شبهه ابنکمونه را برای من حل کن تا بفهمم امام زمانی. این شبهه مال کلاس است. اما اگر آن طور که از روز اول معصومین به ما گفتند عبارات را جلا دهیم میبینیم که نمیشود بگویند مبدأ را قبول کردی ولی وحدتش هنوز قبول نشده. اگر این طور کردی یک مبدأ خیالی درست کردهای که تا آخر هم باید صد تا برهان بیاوری و بعد هم ابن کمونه جلویت میایستد. این طور نیست؛ [بلکه] فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون.
هرچه بتوانید عبارات روایات و آیات را کنار هم طوری تنظیم کنید که معدی باشد که طلبههای جدیدی که میآیند قلوبشان از مسیر این معدات نورانی معصومین مطلب را بگیرد، دیگر کار تمام است. مهم این است که کسی بتواند اینها را طوری منظم کند که ... . گاهی میبینید فرمایشات اینها را چنان درهم و برهم جور میکنند که تا آخر عمر خدای عرفی را هم که میدانست فراموش میکند. خلاصه به ما اجازه دادند که اگر بحث میکنیم صادق باشیم در بحث و نخواهیم که یک حرفی را همین طوری به کرسی بنشانیم، خدا کمک میکند.
اینها درباره واقعیت.
ضرورت محل بحث در برهان صدیقین: آیا اصلا بحث از ضرورت نیاز است؟
اما ضرورت. ایشان [آقای مروارید] در همین مقاله اول میگویند:
«حال، با توجه به این نکته، هسته اصلى برهان علامه را مى توان در دو مرحله چنین تقریر کرد: مرحله اول: گزاره (واقعیتى وجود دارد)، بى آن که جهت ضرورت به آن افزوده شود، یک گزاره بدیهى است. افزون بر این، اگر جهت ضرورت را به آن بیفزاییم، باز هم گزاره به دست آمده (یعنى (ضرورتاً واقعیتى وجود دارد)) صادق است. از دیدگاه آیت الله جوادى، صدق گزاره اخیر نیز بدیهى است، و تصور آن براى تصدیق به آن کفایت مى کند.»
و تا آخر این مقاله «ضرورت» را اضافه میکنند. گمان من این است اینکه آقای طباطبایی این را اضافه نکردند چون ربطی به برهان ندارد. چقدر از این مقاله صرف بحث از ضرورت شده [که نیازی نبوده است]؟ این سوال جدی است که اصلا آیا نیازی هست ضرورت را اضافه کنیم یا خیر؟ با این توضیحاتی که این چند روزه بیان شد، آن مقصد و مرمایی که برهان میخواهد بگوید این واقعیتی که ایشان شروع میکند نیست.
تعبیر علامه قابلیت فاصله گرفتن از مقصود اصلی برهان را دارد
شروع بحث علامه چنین است: «و هذه هی الواقعیة التی ندفع بها السفسطة و نجد کل ذی شعور مضطرا إلى إثباتها، و هی لا تقبل البطلان و الرفع لذاتها حتى أن فرض بطلانها و رفعها مستلزم لثبوتها و وضعها. فلو فرضنا بطلان کل واقعیة فی وقت أو مطلقا کانت حینئذ کل واقعیة باطلة واقعا»(اسفار، ج6، ص14)
در مسیر برهان کلماتی میآید که فضای کلاسیک در آن قوی میشود و فضای کلاسیک، برهان را از آن لطافت اولیهاش میاندازد. ایشان از این جمله شروع کردند که: «هذه هی الواقعیة» اینجا حیث اشارهای واقعیت مد نظر است. بعد گفتند «و هی لا تقبل البطلان و الرفع لذاتها حتى أن فرض بطلانها و رفعها مستلزم لثبوتها و وضعها» اما بعد گفتند: «فلو فرضنا بطلان کل واقعیة» ای کاش کلمه «کل» در اینجا نمیآمد. کلمه «کل» واقعیت اشارهای را از فضای اشاره به فضای توصیف آورد. یعنی الان مدخول «کل» نمیتواند واقعیت اشاری باشد؛ چون قضایای کاذب بیرون رفته است. کل واقعیة یعنی چه؟ قضیه کاذبه که در کل واقعیة نیست. هیچکس نیست بگوید «عدد5 زوج است» جزء کل واقعیة است. این مدخولِ «کل» قضایای کاذبه را شامل نمیشود. اما آن الواقعیه اول، در قضایای کاذبه هم بود، چون هر قضیه کاذبه، واقعا کاذب است. الان «کل واقعیت» واقعیت خاص شد که مقابل دارد. لاواقعیت مقابلش است.
سوال: این به خاطر تعبیر «بطلان الواقعیه» است و مشکل در «فرض بطلان» است که آن را توصیفی کرد. یعنی واقعیت اگر بخواهد بطلانبردار شود مقابل پیدا میکند.
پاسخ: وقتی بطلان در کار آمد فضای توصیف شد. در فضای توصیف برهان سرنمیرسد. خصوصا که ایشان مبنایشان همان مبنای متن است که «ان للوجود حقیقه عینیه» یعنی خودشان اصلا همراه ما نیستند که ما داریم از فضای اصالت وجود فاصله میگیریم. ایشان در صحنه خودآگاه ذهنشان اصلا ما را تصدیق نمیکنند که « برهان من لازمهاش این باشد که از اصالت وجود دست برداریم» اوسعیت نفسالامر را استقلالا اصلا قبول نداریند. لذا الان مضاف الیه «کل» نزد ایشان «کل واقعی?» که «حقیق? وجودی?» است. نهتنها توصیفی است بلکه توصیفی در محدوده وجود. لذا آن سوالات مطرح است. لذا ایشان [آقای مروارید] این سوالات را مطرح میکنند. خیلی زیبا آن برهان ایشان را در چند مقدمه میریزند و سوالات را مطرح میکنند. لذا اولی که شروع میکنند میگویند « و هذه هی الواقعیة» که عرض بنده این است که مرمای برهان اینجاست؛ اما وقتی میگویند «فرضنا بطلان» لفظ از اشارهای بودن در آمد و توصیفی شد و حالا دیگر اشکال از آسمان میریزد. اگر متوجه اینها باشیم براحتی میتوانیم از اشکالات پاسخ دهیم.
سوال: پس اگر بخواهیم تقریر خوبی بکنیم فقط همان الواقعیه را باید بگوییم نه این بطلان را.
پاسخ: بطلان و ... هم خوب است. با اینها میخواهیم اشاریت مفهوم را فعال کنیم اگر توصیف هم آمد آن را آگاهانه از کار بیندازیم و اشاریت را فعال کنیم.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
(بعد از اتمام جلسه، یکی از حضار درباره اینکه این کار شما فلسفی است یا غیرفلسفی سوالی کرد که ظاهرا سوال ابهام فراوان داشت و به سرانجام هم نرسید و کسانی که مایلند به فایل صوتی مراجعه کنند دقیقه55)
[1] . [تلمیذ: چون چند عبارت قبل و بعد این تعبیر بسیار زیبا و مرتبط با بحث بود تیمنا و تبرکا تقدیم میشود: «مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِحِجَابٍ أَوْ بِصُورَةٍ أَوْ بِمِثَالٍ فَهُوَ مُشْرِکٌ لِأَنَّ الْحِجَابَ وَ الْمِثَالَ وَ الصُّورَةَ غَیْرُهُ وَ إِنَّمَا هُوَ وَاحِدٌ مُوَحَّدٌ فَکَیْفَ یُوَحِّدُ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ عَرَفَهُ بِغَیْرِهِ إِنَّمَا عَرَفَ اللَّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللَّهِ فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ بِهِ فَلَیْسَ یَعْرِفُهُ إِنَّمَا یَعْرِفُ غَیْرَهُ وَ اللَّهُ خَالِقُ الْأَشْیَاءِ لَا مِنْ شَیْءٍ یُسَمَّى بِأَسْمَائِهِ فَهُوَ غَیْرُ أَسْمَائِهِ وَ الْأَسْمَاءُ غَیْرُهُ وَ الْمَوْصُوفُ غَیْرُ الْوَاصِفِ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُؤْمِنُ بِمَا لَا یَعْرِفُ فَهُوَ ضَالٌّ عَنِ الْمَعْرِفَةِ لَا یُدْرِکُ مَخْلُوقٌ شَیْئاً إِلَّا بِاللَّهِ وَ لَا تُدْرَکُ مَعْرِفَةُ اللَّهِ إِلَّا بِاللَّهِ وَ اللَّهُ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقُهُ خِلْوٌ مِنْه»] استاد: بنده مکرر عرض کردم که این جمله «لایدرک مخلوق ...» عبارتی است که امام صادق (ع) بر سر در مدرسه اپیستمولوژی نوشتهاند که بشر سالها طول میکشد تا این تابلوی مدرسه را رمزگشایی کند.