10. تقدم ضرورت بر امکان
بسم الله الرحمن الرحیم
10. تقدم ضرورت بر امکان
[در ابتدای جلسه سوالی درباره فنا مطرح شد که توضیح داده شد که فنا بر دوقسم است: فنای شهودی و فنای تکوینی؛ فنای شهودی یعنی سالک به مقامی برسد که جز خدا نبیند و فنای تکوینی هم یعنی از تمام حدود ماهوی و نقصهای وجودی خالی شود؛ اما هیچکدام از این دو فنا در مورد مقام ذات معنا ندارد؛ و اشاره شد که به نظر میآید فنای عین ثابت، که در کلمات برخی آمده، معنای محصلی نداشته باشد؛ و بدین مناسبت در مورد برخی سخنان و حکایات مربوط به سید احمد کربلایی نکاتی ارائه شد. همچنین در پاسخ به سوال شخصی که از نسبت بین واقعیت مورد اشاره و مقام اسم مستاثر سوال میکرد بیان شد که فعلا اصل مساله حل شود، تطبیقش بر تعابیری که در آیات و روایت آمده بماند برای بعد.]
چرایی ترجیح مفهوم واقعیت بر مفهوم وجود
تلمیذ: به عنوان یک جمع بندی از مطالب قبل، ممکن است که اشکالی مطرح شود که بالاخره شما از واقعیت به نحو اشاری برای بیان آن موطن نهایی استفاده کردید. اگر قرار باشد باشد به نحوا اشاری استفاده کنیم، خوب از خود مفهوم وجود هم به نحو اشاری، نه فقط درباره این موطن مورد اشاره با لفظ واقعیت، بلکه حتی در مورد خود خدا استفاده میکنیم چنانکه میگوییم خدا هست. آیا میتوان در پاسخ چنین گفت که «چون شمول توصیفیِ مفهوم واقعیت فراتر از شمول توصیفیِ مفهوم وجود است (چنانچه به مواطن طبایع، عدم، استلزامات و ... به نحو توصیفی از مفهوم واقعیت میشد استفاده کرد، اما از مفهوم وجود نمیشد) لذا وقتی از لفظ واقعیت به نحو اشارهای استفاده کنیم، کاربردش دقتی بیشتر خواهد داشت در اشاره به مقصود تا وقتی از لفظ وجود استفاده شود»؟
پاسخ: احسنت. این مطلب خوبی است و بعدا باید کلمه واقعیت را در جهت توصیفیاش با لغتهای دیگر که در زبانهای دیگر هست پیجویی شود که آیا لفظی بهتر از واقعیت پیدا میشود یا نه؛ مثلا حقانیت، حقیقت؛ اینها بررسی شود تا ببینیم آیا لفظ بهتری هست یا نه؟
تلمیذ: آقای دکتر دینانی میگفتند ارسطو لفظ وجود را در فلسفه وارد کرد و جایش را محکم کرد و بعدیها هیچکدام نتوانستند از آن فرار کنند. فقط شیخ اشراق خواست کلمه نور را به جای وجود به کار ببرد، اما موفق نشد و دوباره ملاصدرا کلمه وجود را برگرداند.
پاسخ: بله، و حالا علامه طباطبایی میخواهند لفظ واقعیت را وارد کنند ولو که باز ملتزمند به وجود. اعتقاد من این است که [وظیفه ما این است که:] مثالهای دقیق برای اذهان نوع پیدا کنیم و رها نکنیم. هرکجا که بحثی در این زمینهها شد ومیخواهید بحث پیش رود، روی «عدد اول بعدی» سان دهید و رها نکنید. سراغ چیزهایی نروید که زیاد تکرار شده است. این «عدد اول بعدی» کارآیی دارد؛ چون اذهان همه در درکش مشترکند و در وضوح و برهانش مشترکند، و به وضوح نشان میدهد که با آن [وجود توصیفی] جور درنمیآید. اساسا پیشرفت تاریخ علم این گونه است. تعبیر میکنند که فلان دانشمند در فلان زمان «نشان داد» که چنین. این «نشان دادن»ها یعنی هرچه پل پشت سرش بود خراب کرد و کاری کرد که دیگر نمیتوان در علم به عقب برگشت (البته در جایی که واقعا نشان داده باشد که اگر یک مصداق هم بیابیم برای بحث ما [که بحث بر سر امکان و انتظار وقوع چنین کاری داریم] کافی است.
تلمیذ: در جلسه قبل به بحث «ضرورت » وارد شدید و فرمودید که ظاهرا اصلا نیاز به پرداختن به ضرورت نیست. آیا این را میشود توضیح دهید؟
عدم نیاز به «ضرورت» در برهان صدیقین
برای این بحث یک مقدماتی را عرض کنم:
در منظومه بحثی بود که:
و الشیخ الاشراقی ذوالفطانه قد قصر القضیه فی البتانه
شیخ اشراقیِ فطن گفت ما اصلا قضایای غیر از ضروریه نداریم. آیا ممکنه نداریم؟ خیر. مطلبی که او گفته حرف واضحی است و کسی نمیتواند حرف او را انکار کند. فقط صحبت سر تحلیل این ضرورت است. او گفته شما هر قضیهای را که میگویید ولو که ممکنه هم باشد، این ممکن بودنش ضروریه است. مثلا زید نسبت به مفهوم وجود، ممکنالوجود است؛ اما این ممکنالوجود بودنش ضروری است. دیگر نمیشود گفت ممکن است ممکنالوجود باشد. در هر قضیهای وقتی مجموع موضوع، محمول، نسبت، و کیفیت نسبت (کیفیات ثلاث که امتناع و وجوب و ضرورت بود) را در نظر بگیریم میبینیم بستر این مجموع ضرورتی است که غیر از آن نمیتواند باشد. همان چیزی که ما گفتیم که این برهان میخواهد به آن اشاره کند. از این ضرورت نمیتوان فرار کرد. این حرف بسیار خوبی است و لذا مرحوم سبزواری هم میگوید ذوالفطانه. ذوالفطانه بودن او محتملا [اشاره کردن او با این تعبیر به] همین برهان است. یعنی ضرورتی داریم که همه جا هست و در ضعیفترین احتمالات هم این ضرورت هست. میگویید در این احتمال ضعیف بودن حتما احتمالی ضعیف است.
همچنین در مانحن فیه. واقعیتی که مقصود و مرمای این برهان است همیشه همراه ضرورت هست. اصلا نیاز نیست که ما قید ضرورت به آن بزنیم. ما واقعیت بدون قید ضرورت نداریم. اینکه چیزی واقعیت داشته باشد و بالامکان باشد! آخر واقعیت داشتن که بالامکان نمیشود. همین که میگویید واقعیت، یعنی ضروری. زیرا واقعیت اصلا تقسیم ندارد که بگوییم چگونه واقعیتی؟ حتی چیزی که ممکنالوجود است، به عنوان اینکه یک واقعیتی است ممکنالوجود، ضروری است. پس آن «واقعا» که در برهان بود، که اشاره است به آن واقعیتی که مقابل ندارد، آن واقعیت اصلا نیاز نیست برایش «ضرورت» را بگویید. دو وجه ندارد. سراغ هر واقعیتی بروید در آنجا ضروری است.
اما در منطق و فلسفه اسلامی چه میگفتند و در آنجا (غرب) چه گفتند. آنجا (نزد غربیها) گفتند ما نمیدانیم ضرورت چیست و مفهومی است متاخر از امکان. امکان را میفهمیم: یعنی میشود این طوری بشود. حالا ضرورت چیست؟ گفتند اگر در همه عوالم ممکن این صادق است، ضروری است و اگر در همه عوالم ممکن کاذب است، میشود ممتنع؛ و اگر در برخی هست و در برخی نیست، میشود ممکن. پس ضرورت را به امکان برمیگردانند.
اما در بحثهای ما ضرورت اقدم از همه اینهاست. ضروت ایجاب، ضرورت سلب (که امتناع میشود) و سلب الضرورتین (امکان بالمعنیالخاص).
حالا کدام از این دو قول درست است؟ به نظر من میرسد که «عوالم ممکن»ی را که آنها [در این مقام] گفتند فاصله گرفتن از فطرت بشر است. بلا ریب حرف این طرف درست است که اصالت با ضرورت است. رمزش به گمان من این است که چون نتوانستند تحلیل کنند [چنین گفتند]. وقتی میخواستند منطق را، به قول خودشان نمادین کنند، برای این تمایز «نبودن» و «نشدنی بودن» تمایزی نتوانستند بگذارند و لذا از طریق جهانهای ممکن جلو آمدند و گفتند «در همه جهانهای ممکن نباشد» دقت کنید: باز برای «نشدنی» نماد نساختند. من نمیدانم که الان برای این نماد دارند یا خیر؟ میگویند «نشدنی» یعنی در همه جهانهای ممکن نیست. خوب نباشد، چرا میگویید استحاله؟ ما میگوییم علاوه بر اینکه در همه جهانهای ممکن نیست، اما نشدنی هم هست که باشد. فرق میکند. یعنی دوام سلب با ضرورت سلب متفاوت است.
خلط «ضرورت» با «دوام» در منطق جدید
حالا ببینید: وقتی میگویید چیزی ضروری است یا امتناع دارد، کاری ندارید با همه جهانها. به ریخت خودش نگاه میکنید. وقتی میگویید چهار بالضروره زوج است، نمیگویید در هر عالمی زوج است. آن لازمهاش است. عقل شما یک تحلیل دقیق در همینجا انجام میدهد و رمز کار را میفهمد. عقل میگوید «بالضروره چهار زوج است؛ پس در هر عالمی هم بیاید زوج است»؛ نه اینکه بگویید «در همه عوالم ممکن چهار زوج است، پس بالضروه چهار زوج است». و نظیر این، اقامه برهان است بر اینکه 2 √ (رادیکال 2) نمیتواند به صورت عدد گویای کسری a/b ظاهر شود یعنی برهان میگوید a و b یا زوج هستند یا فرد و یا مختلف، و چون هیچکدام نمیتواند باشد پس در همه عوالم ممکن هم نخواهد بود. برای امتناع هم همین طور. آیا میگویید در همه جهانهای ممکن نقیضین با هم جمع نمیشوند پس ممتنع است؟ نه. بلکه میگویید نقیضین نمیتوانند جمع شوند پس در همه عوالم ممکن هم نیست. این نکته خیلی مهمی است.
لذا ما باید برگردیم و قبل از این تحلیل کنیم که ضرورت یعنی چه؟ ما در منطق میگفتیم: «کیفیت نسبت». (اگر یادتان باشد گفتیم خود همین دلیلی بر بطلان خیلی از مطالبی است که در خصوص معانی حرفیه بیان میشد. از طرفی میگویید نسبت رابطهای است بین طرفین؛ از طرف دیگرمیگویید نسبت یک کیفیتی دارد که وابسته به طرفین نیست و تقسیم کلی هم میکنید و میگویید نسبت بین هر موضوع و محمولی یکی از کیفیات ثلاث است: ضرورت، امتناع یا امکان. پس معلوم میشود خود نسبت هم میتواند یک کیفیتی داشته باشد؛ یعنی خود نسبتها با هم فرق میکنند.) الان که میگویید حتمیت آیا یعنی در همه عوالم ممکن صادق است؟ به نظرم مهمترین اشکال بر این سخن این است که:
وقتی میگویید ضرورت یعنی در همه عالمهای ممکن؛ این یعنی «اگر در یک عالم شد، هنوز ضرورت نیست، باید صبر کنید و عوالم دیگر را هم ببینید؛ اگر در همه شد آنگاه ضرورت میشود». در حالی که: ما نقل کلام میکنیم بر سر شخص این عالمی که شده و میگوییم همینجا این ضروری است. شما میگویید باید در عوالم دیگر هم بشود تا ضروری باشد، ما میگوییم چکار داریم با عوالم دیگر. در شخص همین عالمی که رخ داده، میگوییم حتما، و از این عالم جدا شدنی نیست. این فرق میکند تا در همه عوالم ممکن باشد. در هر عالمی هست، جداشدنی از آن عالم نیست. در مورد امتناع هم ما کاری نداریم با همه عوالم ممکن؛ میگوییم در هر عالمی که دست بگذاریم نشدنی است در خود همین عالم؛ نه اینکه همه عوالم ممکن را باید برویم و ببینیم بعد که در همه نشد بگوییم ممتنع. امتناع در همین یکی هم نشدنی است. پس این مفهوم نشدنی یک عنصر منطقی است که برای همه ما واضح است، اما با این چیزهایی که میگویند هنوز آن را جلا ندادهاند.
تلمیذ: ظاهرا اینها «جهت قضیه» را دارند به «سور» برمیگردانند. به جای «بالضروره» میگویند «در همه عالمها»
پاسخ: بله، و لذا ما قضیه شخصیه داریم که بالضروره است. اصلا سور بردار نیست، اما ضروریه است. من نمیدانم اینها را چه میکنند.
سوال: به نظر میآید کلمه نشدنی با ممتنع فرق دارد. شدن یعنی چیزی که نبود و بعد شد؛ و در قضایای ممکن بحث میشود. اما ممتنع ناظر به این نیست.
پاسخ: ببینید: چون سابقه بحث در منطق ارسطویی بوده برای من خیلی عجیب است که آنها این حرفها را میزنند. در منطق ارسطویی دوام را از ضرورت تفکیک میکردیم؛ حالا اینها آمدهاند قضیه دائمه را گذاشتهاند به جای قضیه ضروریه؛ دائمه یعنی هرزمان باشد. آنها میگویند هر جهانی که باشد.
یکی از حضار: یعنی دائمه زمانی بود، این مکانی (به معنای اعم از مکان فرضی) است.
پاسخ: یعنی فضای کل عالم ممکن. این دائمیه است نه ضروریه. ضرورت، امتناع سلب است؛ ضرورتِ اثبات، در یک مورد هم هست. اینها چیزهایی است که باید دنبالش برویم ببینیم چکار کردهاند. (دقیقه28)
ضرورت مربوط میشود به جوهره موضوع و محمول و در همه عوالم علیالسویه است.
یکی از حضار: مثلا در فضای اقلیدسی و غیر اقلیدسی تفکیک میکنند. میگویند مجموع زوایای مثلث در تمام عوالم برابر دو قائمه نیست.
پاسخ: خیر. این قید دارد. در تمام عوالم اقلیدسی این قضیه ضروریه است. هر عالم اقلیدسی ممکن چنین است. خلاصه اینکه ضرورت را تعریف کنیم به «در همه عوالم ممکن» فرار کردن از یک مطلب ارتکازی است که ضرورت یعنی حتمیت نسبت، نه همه جا آمدن. همه جا آمدن، دوام است؛ از نظر منطقی عنصرش تفاوت دارد با حتمیت. همه جا آمدن، دوام مصداقی و «سوری» است (سور منطق)، اما ضرورت، کیفیت نسبت است در هر قضیهای؛ اینها با هم فرق دارند.
آیا ضروری شدن قضایا دست خدا را میبندد؟
[از دقیقه 30 به بعد پرسش و پاسخهایی شد که شخصی میخواست معنای موجهی از این جهانهای ممکن برای ضرورت ارائه دهد که موفق نشد و سپس بحثی شد که اینها (که قضایای ضروریه داریم و ...) دیدگاه مبتنی بر مبنای خاص است و اگر مبنای عوض شود همین هم عوض میشود که حاج آقا اشاره کردند به عرصه ریاضیات که چگونه ضرورتها معلوم میشود و اینکه ریاضیدانان دنبال کشفاند نه دنبال فرض، و اینکه چگونه بعد از فراز و نشیبهای فراوان یک مطلب کشف میشود و پروندهاش برای همیشه بسته میشود مانند گنگ بودن عدد پی یا گنگ بودن جذر 2 که براهینی آمده که کسی که وارد ریاضیات شود شک نمیکند که امکان ندارد عدد پی یا جذر عدد 2 عددی گویا شود. از آنجا که بسیاری از مطالب یا قبلا بیان شده بود یا چند بار تکرار شد، از پیاده کردن متن صرف نظر کرده و علاقمندان را به فایل صوتی ارجاع میدهم. فقط در ضمن این بحثها در دقیقه 46 و در اواخر بحث دو سوال مطرح شد که خلاصه پرسش و پاسخ چنین است:]
سوال: اگر برخی قضایا ضروریه باشند دست خدا بسته میشود و قدرت خدا محدود میگردد؟
پاسخ: معنای سابقیت خدا بر مطالب نفسالامری و بر ثابتات ازلیه غیر از سابقیت خدا بر کائنات است؛ معنایش این نیست که خدا با قدرتش چنین کرده است. اگر این طور باشد که همه مقاصد ما به هم میریزد. قدرتنمایی خدا در آنجا غیر از ایجاد کائنات است اصلا دو سنخ است. خود قدرت هم یک طبیعت است در آن موطن. اینکه بینهایت عدد مسبوق به هویت غیبیه است به نحو ثبوت ازلی فرازمانی فرامکانی؛ اینها از مقدمات اولیه بحث است.
معرفت جهانشمول ممکن است
سوال: معرفتشناسان این را که یک حقیقتی را بتوان کشف کرد نمیپذیرند. هر حقیقتی وابسته به ذهن ما و موقعیت ماست. اگر ما طور دیگری بودیم شاید تناقض هم ممکن بود.
پاسخ: اینکه انسان میتواند به حقیقت برسد و تمام شود در مسائل ریاضی بسیار ملموس است. حقایق ریاضی هم حق است هم محصور در زمان و مکان نیست؛ لذا ریاضیدانان چیزی را فرض نمیگیرند، اعتبار نمیکنند؛ بلکه حقیقتی را کشف میکنند؛ میدانند دنبال چی هستند، دنبال واقعیتی هستند که آن را کشف میکنند. آن چیز کجا بود؟ یک حقیقتی بود که محقق دنبالش رفت و آن را کشف کرد. معرفتشناسی که در ریاضیات کار کرده باشد، چنین حرفی نمیزند.