سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوابیه آقای مروارید به نقدهای بر مقاله ایشان

بسم الله الرحمن الرحیم

[جناب آقای مروارید (نویسنده مقاله نقد برهان صدیقین علامه طباطبایی) از بحث حاضر مطلع شدند و نکاتی را درباره آنچه در جلسه قبل مطرح شده بود نوشته اند که در اینجا تقدیم می شود. (مواردی که رنگ قهوه ای شده از اصل مقاله خود ایشان است. مواردی که با رنگ مشکی است مطالب حاج آقا در جلسه قبل است. مطالبی که با رنگ سبز مشخص شده پاسخهای آقای مروارید است]

بسمه تعالی

ابتدا بسیار تشکر می‌کنم از استاد ارجمند که مکتوب حقیر را مطالعه فرمودند، و نکات مفیدی را یادآور شدند. بسیار مشتاق هستم یادداشتهای مربوط به بخشهای دیگر مقاله را نیز دریافت کنم، که این امر مسلما مزید فایده برای حقیر خواهد بود ... در ادامه، چند نکته کوتاه عرض می‌شود، هرچند شاید لازم باشد برخی موارد با تفصیل بیشتری مطرح شود.


آدرس صفحه و سطر بر اساس چاپ مجله نقد و نظر است

[از ص5، 6 سطر مانده به آخر (در هر حال استدلال علامه الخ) تا 2 سطر مانده به آخر ص8 (از این رو تفکیک میان آنها صحیح به نظر نمی رسد) و از ص10 سطر 9 (ب: مطابقت با امر واقع منفی) تا آخر ص10 (ولی قابل تحویل به آنها نیست) خوانده شد]

اگر این جزوه را پی جویی کنید در آن سرنخهای خیلی خوبی برای پیشبرد مباحث علمی می بینید. این تأمل واقعا برهان آقای طباطبایی را جلو می برد یعنی فضاهای جدیدی را در برهان مطرح می کند که قابل بحث است

ص7، س2 : به ازای هر گزاره صادق شیئی وجود دارد که صدق آن گزاره به واسطه مطابقت با آن شیء است

 ایشان بعدا می گویند: دو مبنا داریم یکی مطابقت با شیء و دیگری مطابقت با امر واقع اما معلوم نیست آنهایی که به صورت اول تعبیر کرده اند این «شیء» را خیلی مهم بدانند امر واقع با این شیء یکی است در غرب اسمش را آنطور گذاشتند در شرق این طور گفتند مقصودِ هر دو یکی است فقط دو لسان است.

واژه «شیئ» (و معادل آن object)، به دو معنا به کار می‌رود، که در مقاله به صراحت میان آنها تفکیک نکرده‌ام، هر چند به تلویح این تفکیک بیان شده است. فعلا برای سادگی فرض را بر این می‌نهیم که لوح نفس الامر و واقع، دقیقا منطبق است بر لوح وجود، و به تعبیر دیگر، این دیدگاه ماینونگی را رد می‌کنیم که برخی از اشیائی که تقرر دارند، وجود ندارند. حال با در نظر گرفتن این فرض، گوییم: واژه شیئ به دو معنا به کار می‌رود:

الف) معنای عام، که معادل است با «موجود». طبق این کاربرد، هم اشیائ متداول (مانند انسانها، درختها، الکترونها) شیئ هستند، هم صفاتْ شیئ هستند، و هم امور واقع (به معنای خاص کلمه که در پاورقی 18 بدان اشاره شده است و توضیح کوتاهی نیز درباره آن خواهم داد) شیئ هستند.

ب) معنای خاص. در این معنا، شیئ دربرابر صفات و امور واقع (به معنای خاص) به کار می‌رود.

در ص 7 سطر 2، نظریه حداکثری مطابقت با عالم وجود، اینگونه صورتبندی شده است: به ازای هر گزاره صادق شیئی وجود دارد که صدق آن گزاره به واسطه مطابقت با آن شیء است. منظور از «شیئ» در اینجا، شیئ به معنای عام کلمه است. اما در ص 10 که همین نظریه مطابقت به دو دسته «مبتنی بر شیئ» و «مبتنی بر امر واقع» تقسیم شده است، منظور از «شیئ» (در «تقریرهای مبتنی بر شیئ»)، شیئ به معنای خاص کلمه است. «امر واقع» در حقیقت قسیم شیئ به معنای خاص است. و از سوی دیگر، هر دوی اینها (یعنی هم امر واقع و هم شیئ به معنای خاص) از اقسام شیئ به معنای عام به شمار می‌آیند.

باید توجه داشت که اختلاف میان نظریه مطابقت مبتنی بر شیئ (به معنای خاص)، و نظریه مطابقت مبتنی بر امر واقع، اختلافی اساسی است، هرچند هر دو در ذیل رویکرد کلی نظریه مطابقت با شیئ (به معنای عام) قرار می‌گیرند


ص8، س8: به این ترتیب ادعا می شود که مطابق گزاره هایی که موضوع آنها اموری معدوم یا ممتنع است گزاره هایی که موضوع آنها ماهیت است قضایای حقیقیه گزاره های اخلاقی و چه بسا موارد دیگر در این عالم قرار دارد

این  گزاره ها یکی از 10 ، 12 موردی است که قبلا عرض شد و نفس الأمر یک عالم نیست واقعا حوزه های متعدد است که هر کدام حکم خاص خودش را دارد

ص8، سطر15: مطابق دیدگاه استقلالی نفس الأمر عالمی متمایز از عالم وجود است

من خیالم می رسد دیدگاه استقلالی -در مقابل تبعی- درست است شواهد عدیده بر آن است اما نه این که عالمی متمایز از وجود خارجی و ذهنی باشد نفس الأمر محیط به عالم وجود است عالم وجود یکی از حوزه های نفس الأمر است [این معنا از نفس الأمر در پاورقی 12 آمده است]

ص8، 4 سطر به آخر: دیدگاه استقلالی با مشکل مهمی مواجه است و آن این که ثبوت، تقرر، تحقق، شیئیت و واقعیت همگی مساوق یا مترادف با وجود هستند از این رو تفکیک میان آنها صحیح به نظر نمی رسد

این مشکل اصلا مهم نیست بلکه آنها که واقع را مساوق وجود می دانند مشکل مهم دارند. قبلا براهین اوسعیت واقع از وجود را عرض کردم

یکی از فضاهای مهم، براهین ریاضی است بیش از هزار سال است که برهان اقامه شده بر این که بی نهایت عدد اول ثابت و محقق است اما اگر بگویید: إنّ الشیئیة تساوق الوجود باید بگویید همه این اعداد موجودند و معروض می خواهند در صورتی که منظور از بی نهایت عدد اول، بی نهایت چیزهایی که عدد اول بر آنها عارض بشود نیست.

یک گرایش مهم در فلسفه ریاضیات(که در حقیقت گونه‌ای افلاطونگرایی به شمار می‌آید) این است که اعداد عرض نیستند که برای وجود داشتن، معروض بخواهند؛ بلکه اموری مجرد و فرا-زمانی فرا-مکانی هستند. بنابراین، می‌توان گفت بی نهایت عدد بالفعل موجود است، و لذا لازم نیست موطن اعداد را عالم نفس الامر (به معنای خاص که متمایز از عالم وجود است) در نظر گرفت. بلکه موطن اعداد همان عالم وجود است.

ایشان اینجا می گویند: اوسعیت واقع از وجود با مشکل مهمی مواجه است اما وقتی می خواهند نظریه آنها را تقریر کنند (امر واقع منفی یا دیگری) آن دیگر با مشکل مهم مواجه نیست چه فرقی کرد؟ باؤک تجرّ بائی لاتجرّ؟ من که می گویم اینها فقط در لفظ دوتاست مقصودشان یکی است که ان شاء الله می رسیم.

گمان نمیکنم در لفظ دو تا باشند، و مقصود یکی باشد. دیدگاه استقلالی نفس الامر (که از جهاتی مشابه دیدگاه ماینونگی است) کاملا با دیدگاه امثال راسل و آرمسترانگ تفاوت دارد. منتظر توضیحات آتی استاد هستم.

ص10، سطر10: می توان تقریرهای گوناگون نظریه مطابقت را به دو دسته تقسیم کرد: تقریرهای مبتنی بر شیء و تقریرهای مبتنی بر امر واقع

ما وقتی نفس الأمر می گوییم خود شیء یعنی واقعیتش. مقصود از نفس الأمر و امر واقع یکی است.

فرمایش استاد نیاز به توضیح بیشتری دارد. در این بحث، «امر واقع» یک اصطلاح فنی خاص است. راسل و آرمسترانگ (و بسیاری دیگر) قائل بودند که به جز اشیائ متعارف (مانند انسانها، درختها، اجرام و...)، و صفاتی که این اشیاء دارند (مانند صفتِ سفیدی، داغی، کروی بودن و...)، موجودات دیگری هم در عالم هستند، که نام fact یا state of affairs را بر آن نهادند، و من در مقاله به «امر واقع» ترجمه کردم. این «امر واقع»، در نزد قائلان به آن، مسلما معادل با «شیئ» (چه به معنای عام و چه به معنای خاص آن) یا «واقعیت» (به معنای عام آن)، یا «نفس الامر» (چه به معنای عام و چه به معنای خاص آن) نیست، بلکه زیر مجموعه‌ای از «شیئ» (به معنای عام کلمه) است. بله، شاید کسی بخواهد عبارت «امر واقع» را معادل با «نفس الامر» یا «شیئ» به کار ببرد. لا مشاحه فی الاصطلاح. ولی در بخش از مقاله، غرض گزارش دیدگاه راسل و آرمسترانگ بود، و لذا مناسب است بحث را با رعایت همان اصطلاحات پی گرفت.

از دید قائلان به مقوله امر واقع، دست کم به ازای برخی از جملات صادق (مثلا جمله صادق الف)، عبارتِ «این امر واقع که الف»، بر یکی از موجودات عالم دلالت می‌کند، و آن موجود همان مطابَق جمله الف است. مثلا عبارت «این امر واقع که خورشید داغ است»، بر موجودی از موجودات عالم دلالت دارد، که مطابَق جمله «خورشید داغ است» است. این موجود، نه خود خورشید است، و نه صفت داغی؛ گرچه ارتباط بسیار نزدیکی با خورشید و صفت داغی دارد، و به گونه‌ای خورشید و صفت داغی در ساختار آن موجود دخالت دارند.

حال قائلان به امر واقع منفی، همین ایده را به جملات سالبه نیز سرایت می‌دهند. به باور آنها، عبارت «این امر واقع که سیمرغی وجود ندارد»، بر یکی از موجودات عالم دلالت می‌کند، که مطابق جمله «سیمرغ وجود ندارد» است. به هر روی، امور واقع (چه منفی و چه مثبت) در نزد قائلان به آن، جزو عالم موجودات هستند، نه عالم نفس الامر (به معنای خاص کلمه).پس نمی‌توان گفت: مقصود از نفس الأمر و امر واقع یکی است.

ص10، 7 سطر به آخر: امور واقع یک مقوله وجودشناختی مستقل و متمایز از اشیا، صفات و گزاره ها به شمار می رود

آنها هم که «شیء» می گفتند دید وجودشناختی داشتند. وقتی شما مقصود آنها را تحلیل بیشتر می کنید و مقصود آنها را به زبان دیگر می گویید دو مبنا درست می شود؟

در هر حال، نظریه مطابقت دو تقریر متفاوت دارد:  «تقریر مبتنی بر شیئ» و «تقریر مبتنی بر امر واقع». در مباحث مربوط به نظریه مطابقت در فلسفه معاصر، این دو نظریه به صراحت از هم تفکیک شده اند. با صرف نظر از اینکه فیلسوفان مسلمان به کدام یک قائل هستند، نمی‌توان این دو تقریر را یکی به شمار آورد.همان گونه که پیش از این گفته شد، منظور از «شیئ» در «تقریر مبتنی بر شیئ»، معنای خاص کلمه است، که در برابر صفت و امر واقع قرار دارد.

ص10، 6 سطر به آخر: برای مثال مطابق گزاره «خورشید داغ است» نه خورشید است و نه صفت داغی

آنها هم می گفتند: نه خورشید است نه صفت داغی آنها می گفتند: آن شیء، خورشیدی است که صفت داغی در آن جمع شده

منظور از «خورشیدی است که صفت داغی در آن جمع شده» چیست؟ اگر منظور اشاره به همان «امر واقع» (به اصطلاح راسل و آرمسترانگ) باشد، در این صورت این رای (که مطابَق، خورشیدی است که صفت داغی در آن جمع شده) به همان تقریر مبتنی بر امر واقع باز خواهد گشت، و دیگر تقریر مبتنی بر شیئ نخواهد بود.

مباحث مرتبط با امر واقع پیوند مهمی با بحثهای مربوط به ویژگی‌ها دارد (از جمله نزاع میان نومینالیسم، تروپیسم و رئالیسم) که در جای خود باید مطرح و بررسی شود.

ص10، 5 سطر به آخر: بلکه یک واقعیت است یعنی این واقعیت که خورشید داغ است

آنها هم همین را می گفتند. آنها از این مطلب (واقعیتی وجود دارد که خورشید داغ است) دارند تحلیل ذهنی ارائه می دهند و مبنایش این است که تصورات ما همه منتزع از تصدیقات است. بنابر تعریف دقیقی که آخوند ملاصدرا از تصدیق ارائه داد وقتی نفس واقعیتی را می یابد این یعنی تصدیق بعد ذهن همین واقعیت را تحلیل می کند