سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شرح مقاله باخدایی گام به گام (1.1)

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با خدایی گام به گام

اصل مقاله در پاسخ به کاری بود که تحت عنوان بی‌خدایی گام به گام نوشته بودند. من هم به نظرم رسید وقتی این قدر بحثهای ما محکم است، حیف است که جوانان ما بی‌خبر باشند و به نظرم رسید با یک زبان ساده‌ای مطالب را بحث کنیم که جوانهایی که در محیط حوزه نیستند و بلکه اصلا در یک محیط بی‌دینی و بی‌خدایی بزرگ رشد کرده‌اند، با همان فکری که خدا در فطرت هر انسانی قرار داده بتوانند مطلب حق را بفهمند؛ ان شاء الله تعالی. 

امام حسین علیه السلام : فکر به موجود بودن او می رسد اما وجود باورانه، نه وجود وصفی. (تحف العقول)

این روایت ابتدایی جمله کوتاهی است از امام حسین علیه السلام که: یصیب الفکر منه بانه موجود وجود الایمان لا وجود الصفه. من برداشتی از این لا وجود صفه داشتم که اساس این مقاله است و آن اینکه همه این برهانهایی که به خیال خود مطرح کرده اند برهانهایی ناظر به وجود در مقابل عدم است؛ در حالی که برهان ما در اثبات خدا ناظر به این وجود نیست (لا وجود صفه). یعنی اساس این مقاله این است که برهان ما بر اساس لا وجود صفه می باشد. [این مطلب قبلا تحت عنوان «اوسعیت واقعیت و نفس الامر از وجود» بحث شده است.]

مطالب این مقاله با فاصله زمانی نوشته شده و بتدریج در وبلاگ ارسال شده و مناسب دیدم همگی را در یک مقاله بیاورم.

مقدمه

افراطی ترین بی خدایان، بی خدایان مثبت گرا هستند که مدعی هستند دلیل دارند بر نبود خدا و قانع نمی شوند که بگویند ما نمی دانیم خدا هست یا خیر؟ بلکه می گویند حتما می دانیم که خدا نیست، و ادعای علم و قطع که امر ساده ای نیست دارند، و توجه کنید به تفاوت این سه: علم به وجود، علم به عدم، عدم علم به وجود یا عدم.

آنهایی که خدا را قبول ندارند دو دسته     اند: (1) شکاکان، که در وجود خدا شک دارند؛ (2) بی خدایان مثبت گرا که ادعا می کنند دلیل داریم که خدایی در کار نیست. آنها می خواهند افراد را گام به گام به سمت بی خدایی ببرند؛ پس گام به گام با خدا شدن در گروی این است که ابتدا از این جزم آنها به سمت شک برویم. یعنی با بررسی دقیق ادله آنها، نشان دهیم که واقعا دلیلی بر انکار خدا ندارند و ادله شان پوچ است. وقتی این قدم را برداریم آنگاه می توان دلیل آورد که خدا هست.


در ابتدا واضح می کنم که تمام اصول و براهین بی خدایی مثبت گرا ناتمام است، و بد نیست به عنوان مقدمه سیر ذهنی خود را بگویم، سالها در اطراف مفهوم وجود و عدم و اصل تناقض فکر می کردم و دفعات متعدد وقتی برایم آسیب پذیری منطقی و فلسفی اینها روشن می شد با خود می گفتم نه تنها اکنون رمز ماندگاری نماز و معارف دینی را می یابم بلکه از نزدیک احساس می کنم که انتخاب مفاهیم عادی نمی تواند باشد، که اگر توفیق بود در این مقاله توضیح خواهم داد.

ببینید وقتی می خواهند به یک خداباور بگویند در پیشگاه خدا بایست و نماز بخوان چند گزینه متصور است که کار خود را با آن آغاز کند؟

خدا موجود است، خدا ثابت است، خدا حق است،خدا حقیقت است، خدا حقیقت وجود است، خدا معبود است، خدا عالم است، خدا قادر است، علیم، حیّ، عظیم، کبیر، خالق است و صدها گزینه دیگر، اما به جای همه اینها می گوید خدا بزرگتر است، دقت کنید نه بزرگ است بلکه بزرگتر است، و در توضیح آن اولیاء دین فرمودند مبادا تصور کنی یعنی خدا از هر چیز بزرگتر است که در این صورت او را محدود کرده ای و از خدا بودن انداخته ای بلکه بزرگتر از این است که وصف شود.

این مطلب یک حالت اعجازگونه دارد که در میان این همه اوصاف، برای شروع صحبت با خدا این تعبیر به کار رود. در روایت خود امام شروع می کند. می پرسد خدا اکبر از چیست، شخص می گوید اکبر از همه چیز. می فرماید خدا را محدود کردی! [سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ الْآدَمِیِّ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَقَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع حَدَدْتَهُ فَقَالَ الرَّجُلُ کَیْفَ أَقُولُ فَقَالَ قُلْ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ‏ أَنْ‏ یُوصَفُ‏. توحید صدوق، ص313؛ کافی، ج1، ص118] خیلی تعبیر عجیبی است. اینکه بگویی از همه چیز بزرگتر است خدا را محدود کرده ای! خیلی دقیق است. اصلا از توصیف شدن بزرگتر است. قبلا هم بحث کرده ایم که اکبر من ان یوصف حتی بانه لایوصف. یعنی اصلا مقام قابلیت توصیف ندارد.

سوال: پس چرا امام سجاد در وقتی در حضور یزید خطبه خواند و یزید خواست خطبه ایشان را قطع کند دستور داد اذان بگویند وقتی حضرت الله اکبر را شنید فرمود الله اکبر من کل شیء [تفسیر نورالثقلین، ج3، ص240]؟ 

پاسخ: اینکه ائمه در مقامات مختلف متناسب با فهم مخاطب و شرایط و موقعیت مطالب را در سطوح مختلف مطرح می کرده اند که جزء واضحات است. الان آن مجلس اقتضای بیش از این ندارد. اولا مخاطب یزید است که چه سطح فهمی دارد؟ ثانیا در یک مجلس سیاسی بیان یک نکته عمیق معارفی که بسیاری نمی فهمند فقط بهانه به دست دشمن دادن است و بس. آنجا باید بر همین حداقل فهم این آیه تاکید شود [که خلاصه شما هرچقدر هم ادعا داشته باشید در مقابل خدا بسیار کوچکید و حریف خدا نمی شوید و همین مقدار برای مخاطب آن جلسه کافی است.]

همانطور که گفتم من در سیر ذهنی خود، از این گزینش احساس اعجاز می کنم، و همان طور که توضیح خواهم داد این خدا شناسی و خدا باوری به قدری رصین و متین است که ماندگاری آن را خرد تضمین می کند چون مبتنی بر اصول منطقی و فلسفی قابل تشکیک علمی نیست، حتی بر اصل تناقض مبتنی نیست که به تفصیل توضیح خواهم داد، و جالب بود برای من که دیدم ادله منطقی و فلسفی بی خدایان مثبت گرا مبتنی بر اصل تناقض است.

آنها خودشان ادله شان را دو قسم می دانند: منطقی و فلسفی. دلیل منطقی آنجاست که خود مفهومی مشتمل بر تناقض باشد که از همین اشتمالش بر تناقض می فهمیم اصل مطلب غلط است؛ اما دلیل فلسفی جایی است که از خارج دلیلی علیه موضوع بیاورند، مثلا وجود شر در عالم را دلیلی علیه وجود خدا می گیرند که اینجا ناسازگاری بیرونی و با مراجعه به عالم خارج مد نظر است.

اما خرد به خردمند دستور می دهد خدایی که مبتنی باشد بر اصلی علمی یا فلسفی یا منطقی که می تواند مورد خدشه و اشکال قرار گیرد را نپذیرد و تنها خدایی را بپذیرد که همه اصلهای زیر بنایی به او باز می گردد.

این نکته مهمی است که همه ادله آنها مبتنی بر اصل تناقض است. آیا استحاله آن خیلی واضح است؟ می دانید در قرن بیستم این وضوح استحاله بشدت تخریب شده است و مخصوصا پیدایش منطقهای چندارزشی این را به چالش کشیده است. یعنی تمام استدلال شما مبتنی بر منطق دوارزشی است، اما اگر کسی مبنای خود را منطق سه ارزشی (منطقی که در آن اجتماع نقیضین محال است اما ارتفاعش محال نیست) یا منطقهای چند ارزشی دیگر قرار داد، استدلالهای شما به درد آنها نمی خورد؛ یعنی برای کسی هم که مثلا به منطق سه ارزشی ملتزم است هم می توانید اثبات کنید که خدا نیست؟

سوال: این گونه نقد، مبنای خود ما را تخریب نمی کند؟ خلاصه ما بعدا که برای استدلالهای خود به این اصل نیاز داریم.

پاسخ: در اینجا دو مطلب هست. اولا ما می خواهیم گام به گام جلو برویم. یعنی فعلا ما در موضع شک هستیم و آنها مدعی اند و می گویند دلیل دارند. می خواهیم ببینیم واقعا دلیل آنها تام و جامع است یا نمی تواند جامع باشد. ثانیا بعدا در وجهه ایجابی مطلب که وارد شدیم خواهیم گفت که حتی حقانیت اصل تناقض هم مسبوق است به وجود خدا. یعنی مبدئیت خداوند به نحوی است که حتی بر اصل تناقض هم تقدم دارد. فعلا همان مطلب اول را توضیح بدهم. ببینید اگر قرار است گام به گام جلو برویم معنایش این است که چیزی را که واضح نشد نپذیریم. نگفتم فقط دلیل، بلکه گفتم: واضح شود؛ مرادم این است که گاهی برای شخص دلیل می آوردند و شخص راهی برای پاسخ نمی یابد اما واقعا مطلب برایش واضح نیست فقط نمی تواند جواب بدهد. ما در این مقاله دنبال این بودیم که مطلب واضح شود نه اینکه فقط دلیل بیاوریم. یعنی آن اندازه که واضح است جلو برویم. می گویم ادله شما مبتنی بر اصل تناقض است و این امروزه محل اختلاف است. می گویی تو هم بعدا با این کار داری. مشکلی نیست؛ هنوز که من ادعای خود را نگفته ام؛ جلو برویم ببینیم چه می شود. سر لفظ که دعوا نداریم. [یعنی اگر بعدا هم هر بحثی کردیم با ملاحظه همین اشکالاتی است که الان بر این اصل مطرح می کنیم و در بحث خود ما نباید بعدا این اشکالات وجود داشته باشد.] (شخصی با امام بحث می کرد و اصرار داشت بر طبیعت. امام بعد از مدتی بحث فرمود آنچه که تو به او طبیعت می گویی ما به او خدا می گوییم. بحث درباره حکمت خدا در عالم بود. البته این بحث ما فقط مبدئیت حکمت در عالم نیست، بلکه مبدئیت مطلق خداست. حالا به این مبدأ مطلق که رسیدی هر اسمی می خواهی روی آن بگذار.)

اصل تناقض

این عبارت مقاله بی خدایی گام به گام است:...

و در نوشتار تناقض چیست؟ آمده:... [عبارات این دو مقاله به علت طولانی شدن و عدم امکان درج در یک صفحه وبلاگی، حذف شد و میتوانید در اینجا آن دو را بخوانید.]



اکنون اشکالات و سؤالات خود را در باره این اصیل ترین اصل بی خدایی مثبت گرا مطرح می کنم، به طوریکه اگر جواب این سؤالات داده نشود تمام براهین اثبات عدم وجود خدا فرو می ریزد، گرچه هر کدام را با قبول اصل تناقض هم جواب خواهم داد:

1- تذکّر اوّل اینکه، عبارات بسیار تحقیر آمیز در کلمات اینها نسبت به علمای دین و فلاسفه و حکمای الهی به چشمم خورد که با خود گفتم باید از نظر علمی خیلی کار کرده و دقیق باشند که به خود اجازه دهند اینگونه بگویند، اما در همان بدو ورود که بحث اصل تناقض را می دیدم با چیز غیر منتظره مواجه شدم، آیا اشتباه به این واضحی از این همه ادعای خردمندی ممکن است؟!!

این  خیلی مهم است. انسان صحبتهای اینها را که می خواند چنان با ادعا و از موضع بالا و با تحقیر نسبت به بزرگان فلاسفه و حکمای الهی حرف می زنند که گمان می رود خودشان خیلی مسلط بر مطالبند اما می بینید در توضیح واضحترین چیزها مثل امتناع تناقض، که مبنایشان هم هست، خطاهای خیلی فاحشی مرتکب شده اند که انسان می فهمد که خیلی از ماجرا دورند.


منظورم این عبارت بود که در بالا هم آوردم:

3- یگانگی در مکان
اگر گفته شود "صندلی که در آشپزخانه است آهنی است، صندلی که در اتاق کار است آهنی نیست" این دو گزاره با یکدیگر تناقض ندارند زیرا در مورد مکان با یکدیگر یگانگی ندارند.


این که واضح است دو صندلی است و لذا دو موضوع است یعنی وحدت موضوع ندارد نه وحدت مکان!!!!

مثال صحیح این است صندلی الف داغ است (کنار بخاری) و صندلی الف داغ نیست (کنار کولر).

2- گفته شد:

تناقض یکی از روابطی است که ممکن است بین دو گزاره (قضیه، گزاره چیست؟) وجود داشته باشد. رابطه بین دو گزاره تناقض است


آیا اصل تناقض فقط مربوط به منطق گزاره هاست یا منطق محمولات را هم شامل می شود؟
و آیا اصل تناقض در خود ابژه ها هم جاری است؟ و حال آنکه آنها اساسا گزاره و قضیه نیستند؟ (کلمه ابژه را از این جهت به جای «موضوع» به کار بردیم که در زبان فارسی، «موضوع» هم به موضوع عینی گفته می شود و هم به موضوع علمی،  مثلا می گویند موضوع این علم. اما در انگلیسی یک تفکیکی شده است. درباره موضوع ذهنی و علمی کلمه(subject) و درباره موضوع خارجی و عینی کلمه ابژه (object) را به کار می برند.( این مطلب که آیا اصل تناقض در ابژه ها به کار می رود یا خیر را قبلا بحث کردیم.

3- گفته شد:

4- یگانگی در زمان
اگر گفته شود "صندلی امروز شکسته است، صندلی دیروز شکسته نبود" میان این دو گزاره تناقض وجود ندارد زیرا این دو گزاره در مورد زمان یگانگی ندارند.


یکی از چالشهای اصل تناقض این است که مشروط به وحدت زمان است، یعنی اگر زمان واحد فرض نگیریم تناقض نخواهیم داشت و حال آنکه اساسا زمان واحد مورد شک است، معمولا می گویند در ( آن واحد )، در حالی که این (آن) چقدر است؟ اگر بگوییم مثلا یک ثانیه است واضح است که خود از دو نیم ثانیه تشکیل شده است، هر چه (آن) را کوچک فرض کنیم کوچکتر هم فرض دارد و از نظر ریاضی و مکانیک نظری تا بینهایت ادامه می یابد، و رسیدن به (آن) در عمل انتقال به حدّ فایده ای برای اصل تناقض ندارد و واحد واقعی زمان به دست نمی دهد، و از نظر مکانیک تجربی هم هر چند تقسیم زمان تا مرز ثابت پلانک جلوتر نمی رود اما بعد از آن برای ما مجهول است نه اینکه به طور یقین به زمان واحد رسیده باشیم، (یعنی مثلا در بیگ بنگ که می گویند زمان قبلی صفر است، نه اینکه به یک آنِ زمانی رسیده ایم که صفر است، بلکه منظورشان این است که اصلا یک چیز مجهولی است که درکی از آن نداریم) و بنابر این می توان احتمال صحت دو قضیه نقیض را در (آن) واحد داد که یکی در نیمه اول (آن) و دیگری در نیمه دوم (آن) باشد.


4- گفته شد:

قضایایی که با یکدیگر در تناقض هستند نه قابل اجتماع هستند نه قابل ارتفاع. یعنی اگر در میان دو گزاره که با یکدیگر تناقض دارند یکی از قضایا صحت داشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت ندارد. و همینطور اگر یکی از دو گزاره صحت نداشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت دارد.


قضیه در محدوده منطق مطرح است و منطق ها در اینکه چند ارزشی باشند تفاوت می کنند که بعض لوازم آن ذکر خواهد شد.

5- گفته شد:

چیزهایی که در تعریفشان تناقض وجود دارد یقیناً نمیتوانند وجود داشته باشند (استعداد وجود ندارند)، مثلاً یک دایره چهارگوش و یا یک مربع به شعاع 2 سانتیمتر و یا یک اسب سفید نامرئی نمیتوانند وجود داشته باشند، یعنی ممتنع الوجود هستند.
از اصل تناقض در بسیاری از استدلالهای منطقی و ریاضی برای اثبات نظریات و گزاره های مختلف استفاده میشود.


اینجا مطلب بسیار مهمی مطرح است و آن اینکه تعریف در محدوده منطق و ریاضیات با تعریف در حوزه فیزیک و علومی که با ابژه و شیئ خارج از ذهن سر و کار دارد تفاوت اساسی دارد، در منطق و ریاضیات تعریف به دست ماست و به خود اجازه نمی دهیم تناقض بگوییم اما در علوم دریافت شده از خارج ذهن کار به دست ما نیست.
مطلبی را متفکرین سابق می گفتند که علم به حقائق اشیاء ممکن نیست و امروزه به نحوی دیگر با متد تجربی با این مسأله مهم مواجه شدیم که بسیاری از صفاتی که سابقا به عنوان صفت قابل تعریف بود و چه بسا در حوزه علم و فلسفه احکام صفت ذاتی بر آن بار می شد تبدیل به رفتار شده است، مثال واضح آن رنگ است که هنوز هم باور عمومی بر صفت بودن اوست اما امروزه می دانیم جز رفتار یک منبع و نحوه مخابره پیام او چیز دیگری نیست. یعنی رنگ یک صفت حالّ در جسم (کیف) نیست؛ بلکه جسم طوری است که وقتی نور به او برخورد می کند برخی از نورها را جذب می کند و برخی را برمی گرداند. (البته با تلفیق دو مساله طیف مرئی نور و بحث نورهای اصلی و فرعی در مکانیسم چشم انسان برای درک رنگها که در فیزیک بحث شده است.) چرا این برگ، سبز است؟ چون طوری است که نور سبز را مثلا برمی گرداند. یعنی اینکه یک عرضی به نام سبزی در او حلول کرده باشد نداریم. لذا ممکن است چیزی در یک نقطه واحد و در زمان واحد دو رفتار مختلف بروز دهد که دو رنگ سبز و قرمز به نظر برسد؛ یعنی یک فرستنده می تواند در آن واحد دو پیام را، بلکه به وجهی یک پیام را به دو صورت بفرستد.

فعلا از فرض ساده تر شروع می کنیم و می پرسیم آیا عقل محال می داند که یک منبع در آن واحد در دو جهت برای دو گیرنده دو پیام متناقض ارسال کند که یکی او را سبز ببیند و دیگری سبز نبیند؟

وقتی صفت تبدیل به رفتار شد بجای اینکه ما تعاریف منطقی خود را بر او دیکته کنیم او ما را به دنبال خود می کشد و مثلا خیل عظیمی از پژوهشگران را به این بحث وادار می کند که موج است یا ذرّه یا هر دو؟! (به این جمله خیلی دقت کنید: «وقتی صفت تبدیل به رفتار شد». یعنی وقتی تبدیل به رفتار شد با یک واقعیت خارجی مواجهیم که باید آن را تبیین کنیم. می خواهیم ببینیم نور چگونه چیزی است. اینجا باید تعریف خود را اصلاح کنم، نه اینکه از اول تعریف کنم نور را به ذره ای، بعد رفتارهای موجی اش را انکار کنم. نه، اینکه موجی است یا ذره ای به تعریف من نیست، به رفتار خود اوست.)

و بنابر این اسب سفید نامرئی بجای اینکه بافته ذهن باشد اگر اشاره به یک ابژه کند ما چاره ای جز ملاحظه رفتار او نداریم، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. (یعنی اگر اسبی یافتیم که سفید نامرئی بود، نباید بگوییم به تناقض رسیده ایم، بلکه باید تبیین کنیم که چرا او این گونه است. به تعبیر دیگر اگر سفید بودن یک صفت واقعی در شیء بود که متعلق دیدن واقع می شد، اسب سفید نامرئی متناقض بود و وجود نداشت؛ اما اگر سفیدی یک رفتار باشد، کاملا ممکن است که آن منبع به نحوی پیام خود را ارسال کند که من آن را سفید ببینم و دیگری او را نبیند. پس سفید نامرئی بودن به معنای محال بودن او نیست، چون با یک ابژه خارجی مواجهیم که هست؛ من در برداشتم و فهمم از واقع مشکل داشتم که تعریفم به تناقض رسید، اما این دلیل نمی شود که او نباشد. به تعبیر دیگر، وقتی با سفیدی مواجهیم با یک شیء خارجی مواجهیم نه با یک تعریف منطقی و ریاضی و لذا تناقض در تعریف گریبانگیر اصل آن نمی شود. یعنی من از این شیء خارجی یک تعریف ارائه می دهم که اگر تعریف من مشکل داشت و متناقض بود، اشکال در تعریف من است، نه اینکه چون تعریف من اشکال دارد، اصل وجود ابژه خارجی را انکار کنیم. از تناقض آمیز بودن تعریف من نتیجه نمی شود که او نیست، بلکه اشتباه من در تعریف کردن نتیجه می شود. برخلاف جایی که با امور منطقی و ریاضی سر و کار داریم که اگر تناقض آمیز شد، اصل آن زیر سوال می رود. در تعاریف منطقی و ریاضی، تعریف کاشف از واقع و ابژه خارجی نیست، لذا تناقض آمیز بودنش به نفی متعلَقِ تعریف می انجامد اما در جایی که در مقام شناخت ابژه هستیم از تناقض در تعریف، نمی توانم انکار ابژه را نتیجه گرفت. خوب اگر بحث ما درباره خدا به عنوان یک واقعیت عینی است، پس اگر تعریف ما تناقضی داشت، دلیل بر انکار وجود او نمی شود حداکثر معلوم می شود که ما خدا را درست نشناخته ایم. به تعبیر دیگر لزوما انکار خدا از اشتباه تعریف ما نتیجه نمی شود.

سوال: خوب اینها سراغ مفاهیمی رفته اند که در خدای ادیان مشترک است. مثلا عالم مطلق بودن را همه پیروان ادیان قبول دارند.

پاسخ: دوباره شما سراغ بحث ایجابی رفتید. این بی خدایان مثبت گرا مطلق خدا را منکرند نه فقط خدای ادیان را. یعنی ما فعلا جدای از ادیان بحث می کنیم که آیا اصلا دلیلی بر انکار خدا به عنوان یک واقعیت عینی هست یا خیر؟