سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شرح مقاله باخدایی گام به گام (2)

یا من هو اکبر من ان یوصف   

2. عدم امکان خدشه در وجود خدا با براهین منطقی

[تلمیذ: در این جلسه ابتدا مروری بر بحث قبلی شد اما به علت پرسش و پاسخها، فرصت خواندن ادامه متن حاصل نشد]

ابتدا یادآوری می‌کنم که قصد ما خواندن تمام متن نیست بلکه می‌خواهیم با فضای کلی شبهه آشنا شویم تا با این آشنایی سراغ نقد مذکور [نقد آقای مروارید بر برهان صدیقین علامه طباطبایی] برویم تا پاسخی که به آن نقد ارائه خواهد شد بهتر فهمیده شود. اشکال اولی که مطرح کردیم این بود که ادله این بی‌خدایان مثبت‌گرا متکی به قبول امتناع تناقض است و این نوع نقد در مواضعی که موضوع بحث از سنخ موضوعات منطقی و ریاضی باشد مفید است؛ اما زمانی که با یک ابژه خارجی سر و کار داریم، یافتن تناقض، حداکثر، یافتن اشکالی بر تعریف ماست که چنین تعریفی نادرست است؛ اما چنین نقدی نمی‌تواند دلیل بر اثبات عدم خارجی و عینیِ ابژه مورد نظر باشد.

سوال: قبلا وعده داده بودید که تحلیل روانشناختی‌ای از اصل تناقض ارائه می‌کنید؛ آیا الان آن را ارائه نمی‌کنید؟

پاسخ: تحلیل روانشناختی‌ِ اصل تناقض یک مبادی‌ای دارد که قبلا برخی را بحث کرده‌ایم. مثلا بحثهایی که قبلا [در بحث تفسیر] داشتیم درباره اینکه اساسا معنای «وجود» در ذهن با «توحد» جوش خورده است و ذهن هرجا توحد بیابد، می‌تواند وجود انتزاع کند. [مفهومِ]«وجود» هم امری است که در شروع تحلیل روانشناختی امتناع تناقض بسیار اهمیت دارد زیرا درک تناقض از همین تقابل واضح وجود و عدم شروع می‌شود.

سوال: اینها که به فرمایش خود شما «مبادیِ»آن تحلیل روانشناختی است؛ خود تحلیل را بفرمایید.

پاسخ: خود تحلیل بحث مفصلی طلب می‌کند که لزوما به بحث حاضر مربوط نمی‌شود و ما را از بحث اصلی دور می‌کند. توجه کنید که برخی بحثها برای اینکه بحث اصلی پیش برود حالت دلگرم‌کنندگی برای بحث دارد. مثلا تحلیلی که در مباحث قبل درباره چگونگی تکوین وجود در ذهن ارائه شد یک حالت دلگرم‌کنندگی نسبت به بحث اوسعیت نفس‌الامر از وجود داشت؛ و برای همین به آن وارد شدیم.

بحث بر سر این بود که بی‌خدایان دو دسته‌اند. یک دسته شکاکند؛ اما دسته دیگری پیدا شده‌اند که مدعی‌اند که ما شک نداریم؛ بلکه می‌دانیم که خدا نیست. البته وقتی انسان دلیل‌هایشان را مطالعه می‌کند می‌بیند که حرفها بقدری سست و پوچ است که از چپ و راست می‌توان به آن اشکال وارد کرد. اما با رنگ و لعاب دادن و تبلیغات کاری می‌کنند که مخاطبی که با بحثها آشنا نیست گمان کند حرفهای مهمی زده شده است. به هر حال، آنها مدعی‌اند که دو دسته دلیل دارند: ادله منطقی و ادله فلسفی. ادله منطقی‌شان این است که تعریف خدا مستلزم تناقض است؛ مثلا «عالِم مطلق» یک مفهوم متناقض است؛ پس خدایی در کار نیست. و این بحثی بود که یک اشکال کلی‌اش را توضیح دادیم که اصلا خدا از سنخ تعاریف منطقی نیست که یافتن تناقض در آن، اصل وجودش را زیر سوال ببرد.

[توجه: لازم به ذکر است هر دو سنخ دلیل آنها مبتنی بر قبول امتناع تناقض بود؛ با این تفاوت که ادله منطقی مدعیِ یافتن تناقض درونی در خود تعریف خدا بود؛ اما ادله فلسفی، تناقض بین قبول وجود خدا و قبول یک واقعیت بیرونی دیگر را به رخ مخاطب می‌کشید. در بحث جلسه قبل به دو نکته اشاره شد؛ یکی اینکه هر دو قسم این ادله، در صورت صحیح بودن،حداکثر به درد کسانی می‌خورد که در منطق دوارزشی بخواهند بحث کنند؛ اما اگر کسی در منطق‌های دیگر بحث کند هنوز دلیلی بر رد خدا نداده‌اند؛ لذا دلیل آنها جهانشمول نیست و به فرض اینکه دلیلشان بی‌اشکال می‌بود باز هم از عهده اثبات عدم خدا به نحو مطلق برنمی‌آمد. نکته دوم اینکه ادله منطقی‌شان هم منطقا فایده‌ای در اثبات مدعای آنها ندارد؛ زیرا ادله منطقی آنها یافتن تناقض در تعریف خداست؛ و خدا یک امر عینی است، نه یک موضوع منطقی و ریاضی که با یافتن تناقض در آن، اصلش باطل شود. در موضوعات منطقی و ریاضی، اگر موضوع ما متناقض (= حاوی تناقض) باشد معلوم می‌شود که: «نیست»؛ اما درجایی که با یک ابژه عینی سر و کار داشته باشیم، یافتن تناقض در تعریف و توصیف ما از آن ابژه، حداکثر نشان می‌دهد که تعریف ما از او غلط بوده، نه اینکه او «نیست». ادامه بحث شرح این نکته دوم است:]

پس بحث این بود که اگر صحبت درباره خدایی است که حقیقت دارد، اگر شما تناقضی در توصیفی که از خدا ارائه شده، بیابید، حداکثرش این است که این تعریف نادرست است؛ اما اینکه خدا نیست، از این روش بحثی منطقا نتیجه نمی‌شود.

سوال: خلاصه، وقتی می‌گوییم خدا، توصیفی از او در ذهن داریم و به چیزی اشاره می‌کنیم؛ اگر نشان بدهند آن توصیف متناقض است، نتیجه می‌شود که آن خدا با آن وصفوجود ندارد [یعنی اگر وصفی حاوی تناقض است، در نتیجه آن وصف، ما به ازاء عینی ندارد و خدایی که واجد آن وصف باشد وجود ندارد.]

پاسخ: این سخن شما یعنی وصفی که من داده‌ام غلط است؛ یعنی مثلا من او را توصیف کرده‌ام به عالم مطلق، شما فرضا اثبات می‌کنید که مفهوم «عالم مطلق»، حاوی تناقض است؛ این حداکثر نشان می‌دهد که خدا با این وصف موجود نیست؛ اما آیا ثابت می‌کند ذاتی که مبدا واحد است برای همه کثرات، نیز نیست؟

سوال: آیا تفکیک بین صفات جا دارد یا خیر؟ یعنی آیا نمی‌توان گفت که یک صفت کلیدی هست که اگر او را خراب کنیم دیگر خدایی باقی نمی‌ماند؟

پاسخ: [خیر. چنانکه در ادامه خواهد آمد اولا این تفکیک به این معنا در خدا جایی ندارد و ثانیا این روش در انکار ابژه عینی ثمره‌ای ندارد.] دقت کنید: معرَف‌ها [= چیزی که قرار است شناخته شود] گاهی معرَفِ منطقی و ریاضی است. در اینجا یافتن تناقض در تعریف آن، همان؛ و برهان بر عدم موضوع مورد تعریف، همان. اما بحث ما در جایی است که اساساً مربوط به متن هستی و متن واقعیت است. حالا شما می‌خواهید این امر واقعی را تعریف بکنید. تناقض در تعریف نشان می‌دهد که تعریف شما باطل است؛ اما آیا اثبات می‌کند که معرَفِ شما هم در خارج نیست؟

یکی از دیگر از حضار: آیا این فرمایش شما همان نیست که در روایت بود که «معرف? عین الشاهد قبل صفته» [= درکِ وجود عینیِ امری که شاهد و حاضر است، قبل از درک توصیفیِ اوست]. یعنی هنوز به توصیف او نرسیده‌ایم اما معرفت و درک عینی از او داریم.

پاسخ: منظور من حتی این هم نیست و مقدم بر این است؛ [یعنی حتی معرف? عین الشاهد هم محل بحث نیست. قبلا در قسمت پرسش و پاسخ مقاله باخدایی گام به گام، بحث مفصلی در زمینه تعریف به رسم و اکتفای به آن مطرح شده است]. ما در فضایی هستیم که منکر خدا می‌گوید دلیل آوردم که خدا نیست. یعنی دارد درباره موطن واقعیت سخن می‌گوید. ما می‌خواهیم ببینیم چگونه دلیلی درباره موطن واقعیت [برای انکار عینی یک چیز در متن واقع] کارآیی دارد. فرض کنید همه انسانها شکاک‌اند و هیچکس نیست که به خدا باور داشته باشد. [اینکه منکر خدا بگوید خدایی که تو می‌گویی چنین و چنان است، زمانی است که در مقابل یک باخدا قرار گرفته است؛ اما اینها هیچ باور قطعی‌ای درباره خدا ندارند و] منکر خدا می‌خواهد اینها را از شک بیرون آورد و خیالشان را راحت کند که خدایی در کار نیست. بگذارید اصلا خیالتان را راحت کنم. این بحث فقط در مورد خدا نیست، بلکه در مورد هر ابژه عینی چنین است. ما می‌خواهیم ببینیم x  هست یا نیست. چیزی که ریختش، ریختِ موضوع علمی نیست؛ عنصرش عنصر منطقی و ریاضی نیست. یعنی فضای تحقیق ما، فضای منطقی و ریاضی نیست؛ فضا، فضای ابژکتیو است یعنی ما با متن خارج سر و کار داریم. حالا می‌خواهیم در این فضای تحقیق ابژکتیو برای کسی که در مورد xشک دارد، برهان بیاوریم که x نیست. حرف ما در این فضا این است که نمی‌توان گفت که اگر تعریف ما از x مشکل داشت، نتیجه بگیریم که x نیست.

سوال: بحث درباره مطلق وجود اشیای خارجی است، یا در مورد وجود خدا؟ الان شخص می‌خواهد نفی وجود باری کند، نه شکاکیت مطلق و نفی وجود همه چیز. یعنی او یکسری وجودات را قبول دارد اما بحث بر سر خداست، یعنی بالاخره درباره خدا یک مفهوم مشترکی وجود دارد که در موردش می‌خواهد بحث شود. مثلا می گوید او مبدا مطلق است. اگر کسی او را نفی کرد، خدا را نفی کرده است دیگر.

پاسخ: وقتی اشکال درباره ریخت برهان است، در بند این نیست که درباره خدا باشد یا هر چیز دیگر.

یکی از حضار: منظور شما این است که در مورد هیچ x خارجی‌ای نمی‌توان برهان منطقی و ریاضی (یعنی برهانی که شمول تعریف x بر تناقض را نشان دهد) بر عدمش اقامه کرد. با چنین برهانی نمی‌توان چنین عدمی را اثبات کرد. یعنی طبق فرمایش ما، حتی اگر خدا را به عنوان «مبدأ مطلق» تعریف کردیم و به فرض کسی آمد و نشان داد که این مفهوم حاوی تناقض است باز وجود خدا رد نمی‌شود؛ چون این هم یک تعریف بوده است و او در این تعریف مناقشه کرده است.

پاسخ: بله، خیلی به مقصود بحث ما نزدیک شدید. یعنی وقتی در فضای ریاضی و منطقی هستیم و دنبال معرَفی هستیم،، اگر اثبات کردید تعریف آن، مشتمل بر تناقض است، عدم آن معرَف اثبات می‌شود.اما در جایی که ریخت برهان ما، درباره معرَفی است که در متن واقع است؛ در اینجا وقتی می‌گویید تعریف خراب است، لازمه‌ی ابطال این تعریف چیست؟ آیا لازمه‌اش این است معرَفِ شما در متن واقع نیست؟! [قطعا خیر، بلکه فقط نشان می‌دهد تعریف شما درست نبوده؛ اما درباره اینکه معرَف در متن واقع هست یا نه، دلالتی ندارد.] بگذارید مثال دیگری بزنم (هرچند این مثال هم از جهاتی قابل مناقشه است)؛ مثلا می‌خواهید ببینید آقای زید پسری به نام بکر دارد یا ندارد. الان ریخت بحث شما ریاضی و منطقی نیست؛ یعنی پسرِ زید، یک عنصر ریاضی و منطقی نیست که بگویید تعریف این پسر تناقض دارد؛ بلکه دنبال شخصی هستید در خارج. اگر بیایید تعریفی را که یک نفر از زید ارائه می‌دهد، نشان دهید که این تعریف نمی‌تواند فردی داشته باشد، آیا نتیجه می‌شود که زید بچه‌ای در خارج ندارد؟ خیر؛ ثابت شد که این تعریف، در خارج مصداق ندارد، نه اینکه زید، بچه ندارد.

سوال: شما بحث را خیلی عقب برده‌اید. علامه طباطبایی در آن برهان خودش، فرض را روی قبول واقعیت می‌گذارد و بعد از آن بحث می‌کند. شما دارید بحث قبول واقعیت را مطرح می‌کنید.

پاسخ: این صحنه را در نظر بگیرید: فرض کنید که همه بشر شکاک باشند، شکاک مطلق. در این فضا یک نفر می‌خواهد بیاید و بگوید من شک ندارم و می‌دانم واقعیتی نیست. فضای تحقیق شکاکان چگونه است؟ شک در چه دارند؟ آنها دنبال چیزی نیستند که عنصر ریاضی و منطقی باشد. آنها شک در متن واقع دارند. اکنون در جمع شکاکان، کسی بگوید که من به شما نشان می‌دهم آنچه در آن شک دارید، نیست [=واقعیت ندارد= اثبات عدم]. حالا برای این کار بگوید که شما در وجود واقعیت (اصلا وجودx) شک دارید؛ من به شما نشان می‌دهم در این تعریف تناقض هست! آیا اثبات شد که واقعیت نیست؟! آیا شکاکان قانع می‌شوند و می‌گویند حالا دست ما را گرفتی و از شکاکیت بیرون آوردی و فهمیدیم که واقعیتی نیست؟! این سخن وی، برای شکاکان حداکثر نشان می‌دهد که این تعریف نادرست است؛ اما شکاک می‌گوید که موطن تحقیقِ من که تعریف نبود، موطن تحقیق من واقعیت بود. اینکه این تعریف مشتمل بر تناقض است، چه ربطی دارد که در متن واقعیت چیزی نیست.

سوال: با این ترتیب درباره براهین رد شریک‌الباری چه می‌فرمایید؟

پاسخ: این همان دشواری‌ای است که شبهه ابن‌کمونه را پدید آورده و برخی را بسیار به زحمت انداخته است. آقا محمد حسین خوانساری شخصیتی است که حاشیه بر الهیات شفا دارد. ایشان می‌گوید اگر کسی ادعا کند من امام زمانم از او پاسخ این شبهه را می‌خواهم. اگر جواب قانع کننده داد قبول می‌کنم! اساس شبهه ابن‌کمونه در «ماهیتان بسیطتان» مطرح می‌شود که شروع آن با فرض است و مقصد آن، اثبات عدم وجود مفروض؛ و حال آنکه راه صحیح، نشان دادن فرض نداشتن است، نه وجود نداشتنِ مفروض. یعنی اگر بر اساس وحدت عددی پیش برویم با این مشکلات مواجهیم بخلاف وحدت غیر عددی که لایتثنی است نه لا ثانی له.

خلاصه بحث ما این است که آتئیست‌های مثبت‌گرا ادعا می‌کنند که می‌خواهند گام به گام ما را به سوی بی‌خدایی ببرند. یعنی حتی اگر هیچ باخدایی نیست و همه شکاکند، اینها می‌خواهند برهان بیاورند که همه ما خیالمان راحت شود که آنچه که به نام خدا در موردش شک داری، اصلا وجود ندارد. بحث ما این است که آیا این استدلالها می‌تواند نفی وجود عینی کند؟

سوال: یعنی فرمایش شما این است که درباره هیچ چیزی که از سنخ موجود خارجی باشد، نمی‌توان با برهان منطقی و یافتن تناقض اثبات کرد که وجود ندارد.

پاسخ: بگذارید این مطلب شما را این گونه تقریر کنم. خروجی برهان همواره کلی است و به همان نحو کلی می تواند اثباتِ نفی کند؛ اما به نحو متن واقع، و به نحو اینکه آن کلی بر آن منطبق باشد یا نباشد، نمی‌تواند نه اثباتش کند، نه نفی. یعنی اصل اشکال به ریخت منطقی بحث آنهاست؛ و لذاست که قبلا هم گفتم و مدعای اصلی این مقاله [= مقاله باخدایی گام به گام] هم این بود که وقتی ما بخواهیم برهان بر اثبات خدا بیاوریم و مطلبی که ما برای اثبات مبدأ مطلق داریم، حتی مبتنی بر اصل امتناع تناقض نیست.

سوال: آن که منکر خداست به آنکه شکاک است می‌گوید آن چیزی که دنبالش هستی، نیست. مگر نه این است که هرکس در خارج دنبال چیزی است، آن چیز را با وصفی دنبال می‌کند؟ یعنی وقتی دنبال اثبات یا رد خدا هستند دنبال اثبات یا رد «خالق» اند، دنبال «مبدأ مطلق»اند و ... .

پاسخ: آیا واقعا این طور است؟ یعنی هر کس دنبال چیزی در عالم خارج است، به عنوان یک وصفی به دنبال اوست؟

مستشکل: اگر وجدان نکرده باشد، بله. اگر وجدان کرده باشد که ...

پاسخ: یعنی همان که حضرت فرمودند: معرف? صف? الغائب قبل عینه. اما گاهی وقتها هست که کافی است بعض موثریت به نحو مطلق. [یعنی ما هیچ وصفی از شیء نمی‌دانیم به خاطر مواجهه با یک اثر و تاثیری، سوالی درباره وجود یا عدم یک امری که وصفش را نمی‌دانیم پیش می‌آید]. مثلا شما یک عملکرد، یک رفتاری را در خارج مشاهده می‌کنید. [مشاهده هم تسامح است، منظور این است که یک امری را می‌یابید] آیا چیزی هست که سبب بروز این پدیده، که ما می‌بینیم، شده باشد یا خیر؟ الان وصفش چیست؟ [اصلا نمی‌دانید هست یا خیر، چه رسد به وصفش.] در بخش نقد و بررسی مقاله [که با عنوان answer در چند شماره در سایت قرار داده شده است] مثالِ آمدن صوتی از پشت دیوار را زده‌ام بدین بیان که هیچ وصفی از مبدأ صوت ندارم جز همین تعریف رسمی - نه تعریف حدّی – که: «آنچه و آنکه صوت از طرف او می‌آید.» در مقاله «تعریف‌ناپذیریِ مبدأ مطلق» هم مطالب خوبی مطرح شده است.

ادامه مطلب در برگه بعدی وبلاگ