سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شرح مقاله باخدایی گام به گام (1.2)

ادامه مطلب صفحه وبلاگ قبل

مستشکل: اما همین مقدار می‌دانیم که سببِ این پدیده است. یعنی وصف سببیت را در او می‌دانیم.

 

پاسخ: سببیت که وصف نیست، یک رابطه است. از وصفهای عنوانی است. یعنی نمی‌شود بگویید که الان متصف است به سببیت.

مستشکل: به هر حال حدی از توصیف هست.

پاسخ: باشد؛ اما مانعی ندارد؛ یعنی شما نمی توانید بگویید که من اثبات کردم که وصفی است که مشتمل بر تناقض است. خیر. من دنبال این هستم که آیا این پدیده‌ای که می‌بینم یک چیزی سبب حدوثش شده یا نشده. الان آن چیزی که دنبالش هستید صرفا به عنوان یک موثر [دنبالش هستید.] عنوان «موثر» وصف ذاتی او نیست.

سوال: آیا در همینجا اگر کسی بگوید اصلا در عالم «سبب بودن» یک وصف تناقض‌آمیز است، یعنی یک وصف عنوانی تناقض‌آمیز است. آیا وجود آن شیء مشکوک رد نمی‌شود و نمی تواند بگوید شما دنبال اوهام بودید؟

پاسخ: خیر، شما می‌گویید «سبب بودن» ....؛ باز می‌بینید مقصود او خراب نشد. چرا؟ چون او می‌گوید من دنبال چیزی هستم که اسمش را گذاشتم توصیف سببی؛ شما می‌گویید این چیزی که دنبالش بودی و توصیفش کردی به سببیت تناقض آمیز است. او می‌بیند مقصودش را جواب نداده‌اید.[زیرا سبب بودن را به صورت وصفی به کار نبرده، بلکه فقط عنوانی بود برای اشاره به مورد جستجوی او]. مثلا در اینجا یک رادیویی هست و صدایی از آن می‌آید. برای ما سوال پیش می‌آید که آیا این چیزی بود که این صدا را درآورد؟ شما می‌گویید نمی‌شود: سببیت تناقض آمیز است. شما تعریفی که من از سببیت داشتم را خراب کردید؛ اما مقصود من هنوز باقی است. شما به فرض، مفهوم «صدا درآوردن» را به نحو توصیفی رد می‌کنید و مستلزم تناقض معرفی می‌کنید؛ اما من که می‌دانم یک چیزی یافته‌ام. «صدا درآوردن» خراب شد، اما آیا آنچه من دنبالش بودم هم [وجودش] رد شد؟

این اوصاف، واقعا وصف نیست، عنوان است برای اشاره. مثلا من می‌گویم احد هذه الامور الثلاثه (یکی از این سه تا) را. بعد کسی بیاید و بگوید من اثبات می‌کنم وصفی به نام «احد هذه الثلاثه» پارادوکسیکال است و نمی‌تواند وجود داشته باشد. آیا آن متعلقِ احد هذه الثلاثه هم رد شد؟ این همان بحث استفاده توصیفی و اشاره‌ای بود که قبلا بحث کردیم. من دنبال یک چیزی هستم که اگر می‌گویم سبب، دارم از این توصیف برای یک اشاره استفاده می‌کنم؛ اگر بعدا این وصفم خراب شود معلوم نیست خود آن چیز که مورد اشاره بود هم خراب شود. [نمی‌گوییم با رد ادله اینها، خدا اثبات می‌شود، بلکه یعنی با این ردیه‌ها، ما به همان موضع شک قبلی برمی‌گردیم نه اینکه با دلیل آنها چیز جدیدی فهمیده باشیم که «خدا نیست.»]

سوال: با همین نشان دادن تناقض به شما می‌گوید یک کشش روانی داشتی نه اینکه واقعیت داشته باشد.

پاسخ: باشد. همین کشش روانی، مبتنی بر یک درک روانی است یا فرض روانی؟ در جاهایی که عقل کار می‌کند و با مدرَک شهودی دمساز است، او می‌بیند که اگر این توصیف را از او بگیری، باز با آن درک روانی جلو می‌رود.

سوال: بحث سر همین است که درک است یا فرض. کسی که بخواهد مناقشه کند می‌گوید شما فرض کردید نه درک.

پاسخ: اتفاقا ما هم همین را می‌خواهیم بگوییم: آیا می‌تواند ثابت کند که من فرض کردم [نه درک] یا نه؟

مستشکل: او می‌گوید اگر واقعا درک کردی پس برای من وصفش کن [که بعد من نشان می‌دهم وصفت مشتمل بر تناقض است]

پاسخ: نشد.

یکی از حضار: آنکه عرض کردم روایت «معرفه عین الشاهد قبل صفته» منظورم همین بود. اگر معرف? الشاهد باشد نمی‌توانند با مناقشه در توصیف، آن را از ما بگیرند،

پاسخ: بله، جایی که مدرَک حضوری باشد نمی‌توانند از ما بگیرند.این بحث استفاده اشاره ای که قبلا عرض کردم همینجا خود را نشان می‌دهد. [یعنی انسان گاه معرفتی دارد که نمیتواند وصفش کند؛ اما می‌تواند به آن اشاره کند. این طور نیست که معرفت حتما آن چیزی است که به وصف درآمده. گاهی همه اوصاف ما اشکال دارد اما هنوز معرفت قبل از وصف داریم.] مثال عدم نان در سفره که قبلا بحث کردیم مثال خوبی است. یکبار می‌گویی نان در سفره نیست. بعد یکبار دیگر همین را می‌گویی «عدم نان در سفره هست.» تا اینجا به هرکس بگویی کاملا مراد شما را می‌فهمد و هیچ تردیدی نمی‌کند. حالا به او بگو فهمیدی چه گفتی؟ آیا «عدم نان»، «هست»؟ چطور این سخن را تصدیق کردی؟ نمی‌تواند توضیح بدهد. اما مطلب را با همان جمله به او پاس دادیم و او گرفت. یعنی دیگر مطلب را از دستشنمی‌توانم بگیرم؛ اما توصیف را از او گرفته‌ایم. توصیف مرا می‌تواند خراب کند، اما نمی‌تواند درک مرا بگیرد.

مستشکل: پس می‌فرمایید ما مدرکاتی داریم که وابسته به توصیف ما نیستند.

پاسخ: بله. اساس بحث ما همین است.

یکی از حضار: آنکه عرض کردم روایت «معرفه عین الشاهد قبل صفته و صف? الغائب قبل معرفته» [عبارت حدیث اشتباه نقل شده: قسمت دوم حدیث چنین است: معرف? صف? الغائب قبل عینه] منظورم همین بود. اگر معرف? الشاهد باشد نمی‌توانند با مناقشه در توصیف، آن را از ما بگیرند، اما جایی که معرفتِ عین شاهد نیست و فقط صف? الغائب است، (برای شکاک، فقط صف? الغائب هست) اگر صف? الغائب را از من بگیرند، پس آن چیز نیست دیگر؟!

پاسخ: آیا واقعا این طور است؟ چون آن صفت نیست، اثبات می‌شود که غائب نیست؟ آیا این ملازمه منطقی است؟ یا همچنان شکاک می‌مانیم؟[قطعا این صفت غلط باشد نمی‌گوید هیچ چیزی در بیرون نیست. بلکه ممکن است هنوز چیزی در بیرون باشد که ما درست وصف نکرده‌ایم.] این گام اول خیلی مهم است. این آن نکته‌ای است که روی آن تاکید داریم که این آتئیستهای مثبت‌گرا ادعا می‌کنند ما خیل شکاکان را به سمت یقین می‌بریم که خیالشان راحت باشد که خدا نیست. عرض ما این است که این نمی‌شود. اولین گام ما این است که نشان بدهیم آنها این قدرت را ندارند که بتوانند شکاکیت را از دست شکاکان بگیرند. ما یک مرتکزات شهودی داریم که مقابل ندارد. وقتی در عالم توصیف می‌آییم وارد عالم مقابلات شده‌ایم. من می‌خواهم از جنود عقل، از اوصاف، که از مفاهیمند، کمک بگیرم که توصیف کنم. شما می‌گویید اثبات می‌کنم که توصیفت تناقض دارد. می‌بینم که توصیف را از دست من گرفتی اما آن چیزی را که من دنبالش بودم اثبات نکردید که نیست.

سوال: بالاخره خدا چیزی هست که وصفی دارد و من با آن وصف او را می‌شناسم ... .

پاسخ: ببینید خدا یک چیزی هست. اما اینکه یک چیزی هست که وصفی هم دارد [مطلب دیگری است]. وقتی آدم این بحثها را می‌بیند واقعا پی می‌برد که اعجاز است که شروع نماز و گفتگو با خدا را با الله اکبر قرار داده‌اند. الان انبیا و اوصیا می‌خواهند خدا را به ما معرفی کنند. می‌گوییم این خدایی که به ما معرفی کردید را توصیف کنید و بگویید کیست؟ بگوییم حق است، ثابت است، موجود است، علیم مطلق است، خالق کل است، مبدأ مطلق است و ... میلیونها اوصاف دارد. چه بگوییم؟ می‌گویند: نه. آن را که ما می‌گوییم را اگر می‌خواهید بگویید، بگو الله اکبر. طرف می‌گوید اکبر من کل شیء. امام (در توحید صدوق روایتش را آوردیم) نهیب می‌زند که «حددته». [انسان با خود می‌گوید] من گفتم از همه چیز بالاتر است و آن وقت محدودش کرده‌ام؟ بله. این یک مبنای منطقی عالی است که وقتی می‌گوید «اکبر من کل شیء» حضرت بگوید «حددته». چنین ملازمه‌ای را به گردن او می‌گذارد. پس چه بگویم یابن رسول الله؟ بگو: اکبر من ان یوصف. کسی که طرفدار خداست، از همان ابتدا می‌گوید تو را می‌برم سراغ چیزی که نگو یک وصف برای من بیاور. خیالت را راحت کنم، هر وصفی کردی، او اکبر از آن است. اگر از من تقاضای وصف داری، هذا فراق بینی و بینک. کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه. حالا در مباحث کلاسیک می‌گوییم مقصود نفی صفات زاید بر ذات است. اما در روایت این قید را نیاورد. پس اول باید ببینیم هذا فراق بینی و بینک کجاست؟ آنها که مدافع خداپرستی‌اند از اول می‌گویند الله اکبر؛ لذا انشاء الله بعدا خواهم گفت که حتی اصل امتناع تناقض هم مسبوق به اوست. یعنی اویی که ما می‌گوییم اگر اصل تناقض هم حقانیتی دارد، حقانیتش را از او گرفته است (البته گرفتنی به تناسب خودش). یعنی مبدأ متعال ثابت می‌شود حتی بدون نیاز به اصل امتناع تناقض. البته مدعای سنگینی است اما هرچه این بحثها بیشتر باز شود می‌بینید که این حرفها خیالات نیست.

سوال: بالاخره آیا درباره خدا یک مفهوم مشترکی بین شکاکان و آتئیستها وجود دارد که در موردش می‌خواهد بحث شود که اگر او را نفی کرد، خدا را نفی کرده است؟

پاسخ: همین تعبیر «مفهوم» فضای علم حصولی است و قبلا گفتیم که درک حصولی تنها و تنها در جایی فرض دارد که مقابلی در کار باشد و محال است چیزی که هیچ گونه مقابلی ندارد به درک حصولی درآید. از طرف دیگر ما مدرکاتی را می‌یابیم که مقابل ندارد و در اینجا توضیح دادیم که ذهن، نه به وسیله توصیف مفاهیم حصولی، بلکه به وسیله ترفند اشاره مفاهیم حصولی، آنها را به همدیگر پاس می‌دهیم. آنها هم مشترکند. [یعنی ذهن یک ترفندی می‌زند، می‌آید و از همان مفاهیم علم حصولی،نه به نحو اقتضای اصلیِ خودِ آن مفهوم، که توصیف کردن است، بلکه با یک نحو ترفند زدن، برای اشاره به (نه توصیفِ) آن مدرک حضوری، از این مفهوم استفاده می‌کند.] در آن مثال قبلی، همه ما در درک مفاد «عدم نان در سفره هست» مشترکیم، همه مقصود واحدی داریم که به همدیگر با این جمله منتقل می‌کنیم و اصلا در آن مقصود نزاع نداریم (یعنی مرتکزاتی داریم که برای همه به نحو مشترک حاصل است) اما همین که سراغ مفهوم وصفی آن می‌رویم ومی‌گوییم چگونه آن مطلب را پاس دادید، مشکل می‌شود. ما با آن جمله، درک خود از واقعیت را به هم پاس دادیم و کاملا ادراک حاصل شد، اما در مفهوم وصفی‌اش به مشکل خوردیم. می‌گویند مگر عدم وجود می‌شود. حالا باید بگردیم و یک مفهوم دیگر پیدا کنیم که تناقض نداشته باشد. اما در تحلیل این پاس دادن دچار مشکل شدیم وگرنه در آن مطلبی که پاس دادیم تردید نداریم و هنوز هم بین ما مشترک است. عرض ما این است که در شناختن مبدأ متعال این طور هستیم؛ یعنی انسان یک مرتکزاتی دارد که مقابل ندارد. انبیاء و اولیای خدا با [استفاده اشاری از] مفاهیم توصیفی، واقعیت را به ما پاس دادند، بعد در آخر فرمودند: «نفی الصفات عنه». یعنی حالا که تا اینجا آمدید بدانید که آن توصیفها برای پاس دادن واقعیت بود؛ حالا که مطلب را پاس دادیم، اگر آن چیزی که به وسیله آن پاس دادیم را هم خراب کردی، مشکلی ایجاد نمی‌شود. این اساس عرض ما بود که حتی اگر اصل تناقض را هم زیر سوال ببرید، بر اساس منطق [مثلا] سه‌ارزشی، [بحث] خدا صاف است؛ چرا؟ چون اثبات مبدأ متعال مبتنی بر تناقض نیست.

سوال: بالاخره مگر نمی‌گویید خدا هست ....

پاسخ: این همان روایت شریف است که مرتب بحث کردیم که وجود الایمان لا وجود صف?. یعنی مبدأیی که همه می‌فهمیم و با مفهوم وجود به هم پاس می‌دهیم تا مقصود نزد همه واضح شود ولو که بعدا الفاظی که به کار بردیم خراب شود: نه وجود توصیفی، لا وجود صف?. مفهوم برای توصیف آنجا کم می‌آورد. این مطلب را در مثال نقطه هم گفتم که گاهی شخص با مثال می‌خواهد مفهوم را منتقل کند. معلم برای فهماندن مفهوم نقطه به بچه‌ها می‌گوید یک مداد را خوب تیز کنید و اثری روی کاغذ بگذارید بدون اینکه دستتان روی کاغذ حرکتی بکند. بچه‌ها نقطه را می‌فهمند. حالا یک کسی اشکال می‌کند که اینکه تو ترسیم کرده‌ای زیر میکروسکوپ می‌گذاریم و می‌بینیم به اندازه کوه دماوند است و طول و عرض و عمق دارد! با این کار، مثال معلم را از دست او گرفتیم، اما او مطلب مورد نظرش را به بچه‌ها منتقل کرد. ذهن طرفین به مقصود رسید ولو در آنچه واسطه بود مناقشه شد. (البته نقطه یک عنصر ریاضی است و با موضوع بحث ما تفاوتهایی دارد، فقط از باب تقریب به ذهن بدان اشاره شد.)

[اینجا جلسه رسما تمام می‌شود اما بعد، کسی سوال پرسید که در فایل بعدی ضبط شده است و در ادامه می‌آید]

سوال: بالاخره کسی می‌آید و فرض کنیم برهان اقام می‌کند که مبدأ عالم محال است و وجود مبدأ را مستلزم تناقض دانست. این تحلیلش چیست؟

پاسخ: مبدأ یک عنوان توصیفی و عام است. این مبدأ مضاف الیه دارد. مضاف الیه آن چیست؟

مستشکل: مبدأ یعنی چیزی که سابقه دارد بر همه چیز.

پاسخ: چطور سابقه‌ای؟ آیا سابقه زمانی هم مراد است؟

مستشکل: همه گونه سبقت بر ممکنات.

پاسخ: این هم بخشی از کار است. اگر کسی بیاید و بگوید چنین مبدأیی نیست، بازهم ما می‌گوییم آنچه ما می‌گفتیم منظورمان این نبود. اگر رد شود خدا رد نشده است. خدایی که ما می‌شناسیم از این هم جلوتر است. اما یکبار می‌گویید مبدء همه حقایق. این را باید باز کنیم که تا این روشن نشود ... [ بقیه بحثها به سرانجام نمی‌رسد]. یعنی ما می‌خواهیم یک واقعیتی را بپذیریم که بند به چیزی نیست. صدقش مسبوق به همه صدقهاست. این را اگر کسی بفهمد راهش برای برهانی که اشاره می‌کردم «از او به سوی او» باز می‌شود. یعنی هرگونه انکاری هم نیازمند اوست. اگر کسی مبدأ همه حقایق را انکار کند، خود این برای اینکه درست باشد یک حقیقت است. مبدئی دارد. این است که انکارناپذیر است. یعنی حتی برای انکارش هم نیازمند اوییم. اگر این را فهمیدید انسان آرام می‌شود. یعنی وقتی می‌خواهید انکارش کنید، به این صورت است که همه دستگاه دستگاه ذهن من و فرض من نیست؛ من دنبال متن حق واقع بودم؛ لذا می‌گوییم آنچه که شما برهان می‌آوردی که نیست، نباشد هم طوری نیست.(چون او خدایی نبود که مقصود انبیا (ع) است)آخر کار این است. هرچه را رد کنند، او رد نمی‌شود. آدم خیالش راحت است. اما گفتیم می‌خواهیم بحث گام به گام داشته باشیم، یعنی ابتدا کسی که می‌خواهد ما را از شکاکیت بیرون ببرد، می‌تواند ببرد یا خیر؟ ما می‌گوییم در گام اول نمی‌توانید ما را از این شکاکیت بیرون ببرید به سمت انکار او.