سفارش تبلیغ
صبا ویژن

12. ادامه بررسی متن مقاله «نقد برهان صدیقین علامه طباطبایی»

بسم الله الرحمن الرحیم

12. ادامه بررسی متن مقاله «نقد برهان صدیقین علامه طباطبایی» (2)

[در این جلسه نیز ادامه متن مقاله آقای مروارید سطر به سطر خوانده می‌شد و مواردی در این میان بحث می‌شد. مقاله آقای مروارید با رنگ قهوه‌ای معلوم شده است.]

«الف) مطابقت نفس الامرى

در سنّت فلسفه اسلامى، نظریه مطابقت کاملاً مسلم و مقبول بوده است و در حقیقت یکى از مؤلفه هاى اصلى دیدگاه رئالیستى فیلسوفان مسلمان به شمار مى رود.»راه حلى که در این سنت براى مسئله صدق گزاره هاى سالبه (و گزاره هایى که در موضوع یا محمول آنها مفهوم (عدم) به کار رفته) مطرح مى شود، نظریه مطابقت نفس الامرى است.»

راه‌حلهای دیگری هم که مطرح شده، هر کدام یک نحوه تطبیق کردن بر مورد است و همگی به همین برمی‌گردند.

 براساس این دیدگاه، همه گزاره ها یا تصدیقات صادق، به واسطه مطابقت با چیزى صادق اند، ولى مطابَق آنها گاه وجود خارجى است، گاه وجود ذهنى و گاهى نفس الامر. نفس الامر (به معناى خاص کلمه) ظرفى است که مطابَق گزاره هایى چون (سیمرغ معدوم است)، (عدم علت، علت عدم معلول است) و... در آن تقررّ دارد.12

ایشان به گونه‌ای بحث کرده‌اند که گویی «نفس‌الامر» حوزه‌ای متمایز از دو حوزه وجود خارجی و ذهنی است و بعد در تعلیقه 12 گفته‌اند:

12. البته (نفس الامر) گاه به معناى گسترده ترى نیز به کار مى رود، که در این صورت، هر سه ظرفِ وجود خارجى، وجود ذهنى و نفس الامر (به معناى خاص کلمه) را در بر مى گیرد.

در حالی که اساسا نفس‌الامر فقط به همان معنای گسترده‌تر به کار رفته است.

سوال: پس اسم این ساحت سوم چیست؟ [این سوال مرتب در قابل سوال و جوابهای مکرر مطرح شد که خلاصه پاسخ را در ادامه می‌نویسم. علاقمندان به فایل اصلی مراجعه کنند]

پاسخ: برای به سرانجام رسیدن بحث مطابقت، نیاز نیست این تقسیم را انجام دهیم و بعدا اسمی برای آن بگذاریم. نفس‌الامر معنایش کاملا روشن است: نفسِ خود امر، نفس خود آن واقعیت. در گزار‌ه‌ای مثل «زید ایستاده است» نفس‌الامرش همین واقعیت وجودیِ ایستاده بودن زید است. در واقع، در نظریه مطابقت ساده‌ترین و واضحترینش مطابقت با وجود خارجی بوده است. بعد توجه شده که مطابَق برخی از قضایا، وجود ذهنی است، نه وجود خارجی. بعد توجه شده که مطابَق برخی دیگر از قضایای نه وجود خارجی است و نه وجود ذهنی. یعنی شاید به لحاظ به کار بردن کلمه نفس‌الامر، ابتدا در مورد آن مواردی که وجود خارجی یا ذهنی مطابقش نبوده به کار رفته باشد، اما این تقسیم ثلاثی اصلا تقسیم علمی نیست. یعنی این گونه نیست که سه حوزه برای مناط صدق داشته باشیم که یکی وجود خارجی باشد یکی وجود ذهنی باشد و یکی حوزه سوم که این را مثلا نفس‌الامر بالمعنی الاخص یا هر چیز دیگر بنامیم. احکام این حوزه سوم هم لزوما مثل هم نیست. مناط صدق فقط یک چیز است و آن هم مطابقت با نفس‌الامر است، اما نفس‌الامر در هر حوزه‌ای به فراخور خودش است. گاهی موطن وجود خارجی است؛ گاهی موطن طبایع، گاهی موطن استلزامات و ... . [به سراغ ادامه متن برویم]

اصولاً متفکران مسلمان هر گاه نمى توانند صدق پاره اى از گزاره ها را بر حسب مطابقت با وجود ذهنى یا خارجى تبیین کنند (یا وجودشناسى آنها چنین اجازه اى را نمى دهد)، از فرضیه نفس الامر کمک مى گیرند.

اینکه وجودشناسی‌شان اجازه نمی‌دهد یعنی چه؟ اگر مقصود این است که نفس‌الامر منحصر در وجود نشود، سخن درستی است؛ اما این دیگر منحصر به فیلسوفان مسلمان نیست. در مورد خود غربیها هم همین طور است. ایشان در ادامه بحث که دیروز هم مطرح شد [در امر واقع منفی] تعابیری داشتند که گویی وجودشناسی غربیها این را اجازه می‌دهد. اینکه نشد بگوییم وجودشناسی ما اجازه می‌دهد اما وجودشناسی شما اجازه نمی‌دهد. باید مساله را حل کنیم. برای اینکه خود مساله حل شود ما عرض کردیم که کاربرد وجود در اینجا به نحو اشاری است. اگر اشاری در نظر بگیرید درست است و اگر وجود توصیفی در نظر بگیرید نه در وجود شناسی ما و نه در غربیها راه حلی ندارد.

اینکه مطلب، مطلب سنگینی است بحثی نداریم. کتاب «کیشی» که قبلا اشاره شد که در نقد خواجه نوشته یک این سنگینی را خوب نشان می‌دهد و اتفاقا بحث را یک گام به جلو می‌برد. گاهی وقتها یک بحثی می‌شود که اذهان قانع می‌شود بدون اینکه مساله واقعا حل شده باشد بعد اگر کسی بیاید نشان دهد که این پاسخ اقناعی است و واقعا مساله حل نشده، این واقعا یک گام  بحث را جلو برده. از این جهت کتاب کیشی کتاب خوبی است. خواجه مساله نفس‌الامر را می‌برد به صور منتقش در عقل فعال. این به وجهی خوب است؛ اما اگر دوباره عقل فعال را مثل آخوند ملاصدرا به صقع ربوبی ببریم یا در موطن کن وجودی دنبالش بگردیم دوباره همه مشکلات برمی‌گردد.بله، اگر منظور همان موطنی باشد که ما گفتیم بر اساس برخی اصطلاحات آن را موطن فیض اقدس دانستند، یعنی موطن اطلاعات، موطن علم (که فرق دارد با موطن وجود و عدم مقابلی)  این قابل دفاع است و چه بسا در ارتکاز خواجه همین باشد؛ اما ضوابط کلاسیکی که خواجه در نظر گرفته و بدانها پایبند است اجازه این تعبیر را به او نمی‌دهد و لذاست که بعدیها آمده‌اند و اشکال گرفته‌اند که اگر در عقل فعال صور علمی است خود صورت مطابَق می‌خواهد و مطابق آن چیست و ... . بگذریم به متن برگردیم:

به این ترتیب، ادعا مى شود که مطابَق گزاره هایى که موضوع آنها امورى معدوم یا ممتنع است، گزاره هایى که موضوع آنها ماهیت (من حیث هى هى) است، قضایاى حقیقیّه، گزاره هاى اخلاقى و چه بسا موارد دیگر در این عالَم قرار دارد.13

در سنّت فلسفه اسلامى، تعبیرها و دیدگاه هاى متفاوتى درباره نفس الامر وجود دارد، ولى معمولاً این آراء به صورت کامل و دقیق، صورت بندى و پرداخت نشده اند.

همین طور است. خیلی کار دارد.

 در نوشتار حاضر، امکان بررسى (هر چند مختصر) نظریه مطابقت نفس الامرى فراهم نیست، از این رو تنها به یک نکته که با موضوع این نوشتار ارتباط دارد، اشاره مى کنیم. مى توان آراى مربوط به نفس الامر را در دو دسته کلّى جاى داد: دیدگاه استقلالى و دیدگاه تبعى.

عرض ما این است که دیدگاه استقلالی، تا آن اندازه‌ای که ما بحث کردیم، شک نداریم که دیدگاه درست است و دیدگاه تبعی تام نیست؛ و قطعا اگر معدات درکش برای نوع بشر مهیا شود در آینده کسی در آن تردید نمی‌کند و تعجب خواهند کرد که چگونه قبلیها در این شک داشته‌اند.

مطابق دیدگاه استقلالى، نفس الامر عالَمى متمایز از عالَم وجود (خارجى و ذهنى) است، و ساکنان آن عالَم از گونه اى تقرر و ثبوت برخوردارند که به وجود خارجى یا ذهنى باز نمى گردد

این را قبول نداریم. نفس‌الامرِ متمایز از عالم وجود نداریم. نفس‌الامر استقلالی یعنی بخشی از آن متمایز است، بلکه همان بخشهایی هم که متمایز است میز انعزالی نیست، میز احاطه‌ای است. مثلا طبیعت خودش یک موطنی از نفس‌الامر دارد که وجود خارجی و عدم خارجی دو رقیقه اوست، نه اینکه [سه قسم داریم در عرض هم:] وجود خارجی، عدم خارجی، و طبیعت. خیر. [وضعیت اینها] در خود موطن نفس‌الامر طولی است. طبیعت در طول وجود و عدم است. طبیعت گاهی موجود است در ظرف کن و گاهی معدوم است؛ طبیعت در طول این دو است.

[در اینجا از دقیقه 16 تا 20 دوباره پرسش و پاسخهایی شد کاملا تکراری و به خاطر جدید بودن سوال کننده لذا پیاده نشد.]

به نظر مى رسد شهید صدر از چنین دیدگاهى دفاع مى کند. به باور او، لوحِ واقع گسترده تر از لوح وجود است و مطابَق برخى گزاره ها (مانند گزاره هایى که در آن حکم به حُسن و قُبح اخلاقى مى شود) در لوح واقع تقرر دارد.14

آقای صدر علاوه بر حسن و قبح اخلاقی مساله امکان را هم مطرح کرده‌اند. مثلا می‌گویید «الماهی?ُ ممکن?ٌ» الماهیه امکنت فاحتاجت فاوجبت فوجبت فاوجدت فوجدت. ایشان می‌گفتند این «الماهیه امکنت» کجاست؟ بعد از اینکه موجود می‌شود ممکن است، یا خود این امکانش مبدا این است که اوجد. هرکس می‌گوید [نفس‌الامر] تبعی است نمی‌تواند توجیه کند اتصاف ماهیت به امکان را که قبل از وجود است؛ [مقصود] امکان ماهوی (استوای نسبت به وجود و عدم) [است.]

تلمیذ: درباره دیدگاه ماینونگ که می‌فرمودید، در پاورقی 14 در همین جا اشاره شده است.

پاسخ: بله. این تعلیقه را ببینید:

14. بحوث فى علم الاصول، ج 4، ص 38. دیدگاه استقلالى تا اندازه اى به نظریه ماینونگ درباره (هستى هاى ناموجود) (non-existent beings) شبیه است.

ضرورت استفاده اشاره‌ای از مفهوم وجود

به این تعبیر (هستى‌هاى ناموجود) (non-existent beings) دقت کنید. آیا این تناقض نیست. بالاخره خود آنها چگونه تصور می‌کنند. کلمه  beingرا چگونه می‌فهمند که با existent تناقض نشود. ما مثلا می‌گوییم واقعیت و وجود. آیا اینجا هم همین طور است؟ کلمات دیگری هم آورده‌اند. مثلا می‌گویند: non-existent entities, non-existent things . یک thing داریم یک object . خود ماینونگ کتاب که نوشته کلمه object  دارد. عنوان کتابش این بود: on theory of object نظریه‌ی اشیاء. خود این کسی که گفته اشیای ناموجود، اسمش را گذاشته نظریه‌ی object. اینکه جنگل ماینونگ هم گفته‌اند به خاطر این است که مبتلا به محدودیتهای کلاسیک بوده است. مانند کسی بوده که در جنگلی می گشته، حیواناتی را می‌دیده که اسم نداشته‌اند؛ به اندک مناسبتی می‌گفته این گرگ است، پلنگ است و ...؛ آخر اینها گرگ نیست، پلنگ نیست؛ اما نه ضوابط کلاس به او اجازه [غیر از این سخن گفتن] می‌داده و نه ضوابط زبان.

اگر ضوابط کلی اینها روشن شود؛ به عبارت دیگر آنجا که مضیقه ضوابط کلاس است روشن شود، کجا عیب کلاس است که نمی‌گذارد آن روشن شود. اگر جایش را فهمیدیم برای پیشرفت بحث بعدا راحت‌تر هستیم.

اینها لغاتی دارند که بعدا بحث کنیم. کلماتی مانند thing وfact  و affairs و مانند اینها که وقتی در زبان آنها می‌آید چگونه بین اینها فرق می‌گذارند. به هر حال، در زبان خود آنهاexistent  به معنای موجود است. beings را به معنایی که به نحوی اوسع  از وجود به کار برده. Object چنین اوسع نیست، اما در عنوان کتابش این را هم اوسع گرفته است. اینها با آن مطالبی که عرض می‌کردیم [مرتبط است]. عرض کردیم که حتی وضع [اسم] عَلَم دارای طبیعت است. لازمه‌اش این بود که هر وجود حقیقی هم طبیعت دارد. لذا هیچ مانعی ندارد که وقتی کلمه «شیء» را اطلاق می‌کنیم ذهن ذقیقا در یک موطنهایی به طبیعت آن جزییهای حقیقی نگاه می‌کند، نه به وجودش بما انه موجود. آن بخشی که [عقل] در دل یک جزیی حقیقی به طبیعتش نگاه می‌کند موطن خاصی است که لوازم خاص خودش را دارد.

[سوال و جوابی با تکرار و بدون نتیجه مطرح شد درباره رابطه این کلمات انگلیسی با است و هست در فارسی (دقیقه 26-28) سپس بیان شد که:] الان در زبان عربی «شیء» خیلی واژه خوبی است. شیء از ماده مشیت است. در ارتکازات عربی، شیء با امر فرق می‌کند که در فارسی این را نداریم و برای هر دو کلمه «چیز» را به کار می‌بریم. شیء از خانواده مشیت است. مشیت موطنش موطن وجود و عدم مقابلی است، فیض مقدس، نه فیض اقدس. شیء یعنی آن چیزی که اراده و مشیت به آن تعلق می‌گیرد. لذا وقتی آقا [اشاره به یکی از حضار] آنروز می‌فرمودند خدا اراده کند، عرض می‌کردم آنجا موطن اراده نیست. اما موطن امر موطنی است اعم از شیء و جالبش این است که عقل در همه این مواطن سر می‌کشد. ما دست و پای عقل را بستیم و می‌گوییم وجود. اما اینها خیلی دقیق و حساب شده [با هم فرق دارند.]

حالا ادامه تعلیقه را بخوانیم:

و افزون بر این، به نظریه معتزله درباره (حال) (امر ثابت ولى غیر موجود) نیز شباهت دارد.

این حال چیست؟ گاهی از ابتدا می‌گوییم شبه? فی مقابل البدیهی. در کشف المراد. آخوند ملاصدرا در یکجا تعابیری درباره اینها به کار می‌برد که در تاریخ نتوانند سر بلند کنند. اما بالاخره مساله اینها با این حرفها حل نمی‌شود. حاج آقا حسن زاده در برخی موارد که بحث خیلی بالا گرفته بود و آدم می‌دید که به این سادگیها حل نمی‌شود تعبیر به کار می‌بردند که آخوند می‌خواهد مخاطب خود را ناز کند. آخر مطلب با ناز کردن حل نمی‌شود. حالا ممکن است یکی قانع شود به ناز کردن. اما دیگران می‌بینند مشکل حل نشد. در مورد حال هم چنین برخوردی شده است. بالاخره آنها یک دردی داشتند. آیا بگوییم شبه? فی مقابل البدیهی و تمام؟ [شهید صدر] در فلسفتنا [در برخی موارد] گفته‌اند شبه? فی مقابل البدیهی؛ اما همان مطالب را 12 سال بعد در اسس المنطقیه زیر ذره‌بین بحث گذاشتند و... . نمی‌شود هر سخنی را با شبه? فی مقابل البدیهی رد کرد.

البته باید توجه داشت که انگیزه معتزله حل ّ مسئله صدق نبوده است، بلکه آنها براى تبیین چگونگى تعلّق علم خداوند به اشیا پیش از خلق و نیز تبیین صفاتى چون عالمیّت و خالقیت به این نظریه روى آوردند.

این از تعلیقه 14. اکنون برگردیم به متن اصلی:

«براساس این دیدگاه، مى توان گفت مطابق (سیمرغ وجود ندارد) در لوح واقع یا همان عالَم نفس الامر متقرر است، به گونه اى که صدق این گزاره، مستلزم وجود شیئى در عالم وجود (خارجى و ذهنى) نیست.

دیدگاه استقلالى با مشکل مهمى مواجه است، و آن این که (ثبوت)، (تقرر)، (تحقق)، (شیئیت) و (واقعیّت)، همگى مساوق یا مترادف با (وجود) هستند. از این رو تفکیک میان آنها صحیح به نظر نمى رسد.15»

وجود به چه معنا؟ به معنای مقابل عدم، که هرگز مساوق نیست. وجود به معنای توسعه‌یافته‌ای که بگوییم بی‌نهایت عدد وجود دارد و مانند اینها، خوب چه شد؟ [= خوب چه مشکلی هست؟] الان در مطلبی که خود آقای مروارید نوشته بودند مربوط به بحثهای قبلی [مطالبی که در جلسه اول -یعنی در چند ماه قبل که یک جلسه بحث از این مقاله شروع شد ولی اتمام یافت- در اختیار آقای مروارید قرار گرفته  وایشان به صورت مکتوب نکاتی را فرموده‌اند که مطالب ایشان در «این لینک» قرار داده شده است و مواردی که از آن نقل می‌شود با رنگ سبز مشخص می‌شود] ما در آن موقع گفته بودیم:

« این مشکل اصلا مهم نیست بلکه آنها که واقع را مساوق وجود می دانند مشکل مهم دارند. قبلا براهین اوسعیت واقع از وجود را عرض کردم. یکی از فضاهای مهم، براهین ریاضی است بیش از هزار سال است که برهان اقامه شده بر این که بی نهایت عدد اول ثابت و محقق است اما اگر بگویید: إنّ الشیئیة تساوق الوجود باید بگویید همه این اعداد موجودند و معروض می خواهند در صورتی که منظور از بی نهایت عدد اول، بی نهایت چیزهایی که عدد اول بر آنها عارض بشود نیست.»

 ایشان فرموده‌اند:

«یک گرایش مهم در فلسفه ریاضیات (که در حقیقت گونه‌ای افلاطونگرایی به شمار می‌آید) این است که اعداد عرض نیستند ...»

معلوم است. همین درست است. من یک نحوه اطمینان دارم که در آینده افلاطون‌گرایی برای بشر واضح می‌شود. بعد می‌گویند:

«اعراض نیستند که برای وجود داشتن، معروض بخواهند»

عجب! اعداد طبایعند. [آیا] وجوداتی‌اند که برای وجود داشتن معروض نمی‌خواهند؟!

«اعراض نیستند که برای وجود داشتن، معروض بخواهند؛ بلکه اموری مجرد و فرا-زمانی فرا-مکانی هستند.»

بله، همین طور است. اما [آیا] موجوداتی‌اند که فرازمانی‌اند؟ باید ببینیم موجودات یعنی چه؟

«بنابراین، می‌توان گفت بی نهایت عدد بالفعل موجود است، و لذا لازم نیست موطن اعداد را عالم نفس الامر (به معنای خاص که متمایز از عالم وجود است) در نظر گرفت. بلکه موطن اعداد همان عالم وجود است.»

مگر ما در بحث نفس‌الامر نزاع لفظی داریم؟ منظور ما از موطن طبایع همین نفس‌الامر است. اما اینکه می‌گویند بی‌نهایت عدد اول وجود دارند. دقت کنید: ما الان می‌گوییم 5 تا گردو در اینجا وجود دارد. می‌گوییم: عدد 5 اینجا در ضمن این 5 گردو وجود دارد؛ اما عدد 6 در اینجا و ضمن این 5 گردو وجود ندارد. عدد 6 در اینجا معدوم است اما عدد 5 وجود دارد. این را می‌گوییم وجود خارجی که معروض دارد. اما می‌گویید خود عدد 5، آیا این خود عدد 5 موجود است؟ اگر موجود باشد باید بتوان دوتایش را هم فرض کرد. بگوییم خدا دو تا عدد 5 بیافریند. و حال اینکه می‌بینیم دو تا طبیعت عدد 5 نداریم. نمی‌شود گفت دو تا عدد 5.  صرف‌الشیء لایتثنی و لایتکرر. اصلا معنا ندارد. اگر وجود بود که معنا داشت. لذا عرض شد که گاهی می‌گوییم «وجود»؛ مقصودمان موطن فرد است. اگر بگویید با فرد سر و کار دارید نمی‌توانید بگویید اینها وجوداتند. اگر فرد است خوب دوتا فرد بیافریند. اما اگر می‌گویید عدد 5 از وجودات ریاضی‌اند؛ اینجا توسعه داده‌اید در مفهوم وجود؛ در اینجا کلمه «وجود» را در مورد طبیعت دارید به کار می‌برید. لذا چند تا عدد 5 معنی ندارد. کل عدد نوع براسه. عدد 5 داریم یعنی داشتن طبیعتی نه داشتن یک موجودی که در فرازمان و فرامکان [به نحو توصیفی، موجود] است. ما دنبال موطن فرازمان و فرامکان هستیم به معنای موطن علم و موطن اطلاعات. ما افلاطون‌گرایی را کاملا قبول داریم اما به این معناست. لذا بی‌نهایت عدد اول وجود دارد به وجود ریاضی، یعنی به صورت طبایع، مربوط به همان حوزه‌ای که ما آن را حوزه نفس‌الامری طبایع می‌دانیم، نه به وجودی که بگوییم مقوله وجودشناختی را اضافه کنیم و بگوییم وجود دارد. چگونه وقتی می‌گوییم در 5 تا گردو، عدد 6 معدوم است؟ زیرا وقتی فردی از 6 بخواهد موجود شود، یک فردی از 6 در جایی موجود است و در اینجا معدوم است. اما طبیعت 6 نه یکی بیشتر در موردش فرض دارد و نه عدمش فرض دارد. اگر عددی را اصلا نداریم، که نیست؛ و اگر داریم، هست؛ این هستِ اینجا، مقابلش عدم نیست، مقابلش مثلا قضایای کاذبه است. مثال دیگر: یک حقیقت ریاضی این است که مجموع زوایای مثلث 180 درجه است. آیا این می‌تواند دوبار باشد. یعنی دوبار زوایای مثلث 180 درجه باشد؟ اینها ثابتاتی است که مسبوق به هویت غیبیه است اما موطنش موطنی است که دوبار ندارد. صرف‌الشی‌ء است. اگر می‌گویید مقوله وجودشناختی، دارید بشر را سرگرم می‌کنید؛ لفظی می‌آورید که تا هزارسال دیگر مشکل باقی می‌ماند. باید لفظ مناسب موطن خودش به کار رود و ضوابط کلاسیک اصلاح شود. وگرنه مجبورید بگویید هستیِ ناموجود.

(در ادامه - از دقیقه 40 به بعد، یکی از حضار درباره آدرس مطلبی که آخوند درباره قائلان به نظریه حال، خیلی تند صحبت کرده بود به چند جای اسفار اشاره کرد. خود حاج آقا ابتدا فکر کردند که موردش این است: ج1ص361 (که عنوان بحث آخوند «اهان?» بود) و مواردی که یکی از حضار مطرح کرد عبارت بود از: ج2 ص347؛ ج6 ص182؛ ج7 ص276؛ و حاج آقا نظرش این بود که آن مورد یکی دیگر بوده است)