سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شرح مقاله باخدایی گام به گام (3)

یا من بِمُضَادَّتِهِ‏ بَیْنَ الْأَشْیَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ

3. تحلیل شروط معتبر در تناقض+ توضیح پارادوکس نظریه مجموعه‌ها

[تحلیل شروط معتبر در تناقض]

[در ابتدای جلسه یکی از حضار سوالی داشت پیرامون اینکه آیا با پذیرش شروط هفت‌گانه دیگر (به‌ویژه وحدت زمانی) نیازی به ذکر وحدت مکانی به عنوان یکی از شروط تناقض هست. چون عمده این جلسه به پرسش و پاسخ‌هایی که خالی از تکرار مکرر نبود، گذشت، به نظرم رسید که پیاده کردن کل پرسش و پاسخ ملال‌آور باشد؛ لذا نتیجه بحث ارائه می‌شود. علاقمندان به فایل صوتی مراجعه کنند. نتیجه نهایی درباره شرط وحدت در مکان، بلکه کلیه شروط معتبر در وحدت دو قضیه در تناقض، سه مطلب بود:]

1) اینکه وقوع امری در دو مکان، لزوما مستلزم دو وجود داشتن باشد قابل تردید است و این بحث در فیزیک مدرن خیلی جدی مطرح است که ذره‌ای در آن واحد در دو مکان مستقل مشاهده شود.

2) با صرف نظر از مطلب فوق، (یعنی اگر چنان ملازمه‌ای را قائل باشیم و از این اشکال مطرح شده در فیزیک جدید صرف نظر کنیم)) ظاهرا وحدت مکانی همواره به وحدات دیگر برگردد؛ یعنی اگر وحدات دیگر باشند همواره وحدت مکانی هست و این سخن در سه عرصه قابل پیاده شدن است:

الف. قضیه هلیه مرکبه در موضوع جزیی: همان مثالی که در مقاله مطرح شده است: این صندلی داغ است در کنار بخاری؛ و این صندلی سرد است در کنار کولر. (در اینجا صندلی در آن واحد یا کنار بخاری است یا کنار کولر؛ و آن واحد مستلزم وحدت مکانی هم هست.)

ب. قضیه هلیه بسیطه در موضوع جزیی. مثالی که در تجرید آمده است: زید موجود فی‌الدار؛ زید لیس بموجود فی السوق. (اینجا در واقع از نزدیکی این هلیه بسیطه به هلیه مرکبه بنوعی سوءاستفاده شده که القا شود وحدت در مکان غیر از وحدت در زمان و وحدت در موضع است. در حالی که اگر این قضیه به عنوان هلیه بسیطه ملاحظه شود؛ زید لیس بموجود به معنای زید معدوم است؛ یعنی در هلیه بسیطه زید یا موجود است یا معدوم؛ و این مکان و آن مکان در هلیه بسیطه معنا ندارد؛ یعنی با قضیه هلیه بسیطه، معامله‌ی هلیه مرکبه شده است که القا شود وحدت در مکان سخن علی‌حده‌ای است؛ و اگر به این صورت ملاحظه شود دوباره این دو عبارت یا وحدت در زمان برایشان کفایت از وحدت در مکان می‌کند؛ یعنی زید در آن واحد نمی‌تواند هم در دار باشد هم در سوق.)

ج. قضیه در موضوع کلی: مثلا آب در 100 درجه می‌جوشد در روی کره زمین؛ و آب در 100 درجه نمی‌جوشد در روی کره ماه. (اینجا نیز حقیقتا به وحدت در موضوع برمی‌گردد؛ زیرا آیا کلیِ آب مد نظر است یا مصداق آب؟ کلیِ آب که اصلا نمی‌جوشد؛ و مصداقش هم دو مصداق می‌شود؛ یعنی آبی که در روی کره زمین می‌جوشد غیر از آبی است که روی کره ماه است و نمی‌جوشد؛ و اگر همین آب را آنجا ببریم، دوباره شرط وحدت در زمان کفایت می‌کند، شبیه موارد قبلی)

3) به نظر می‌رسد این شرطها معرفاتی برای تناقض‌اند، نه لزوما شروط منحازی که در هر تناقضی حتما باید مشاهده شود. به تعبیر دیگر، چنانکه قبلا بحث شد تناقض در دو فضا قابل طرح است: در وجودات عینی (تناقض فلسفی) و در قضایا (تناقض منطقی). اگر در فضای وجود برویم، رمز درک مفهوم وجود، توحدِ توجه است و به تعبیر فلاسفه وجود مساوق با وحدت است؛ پس مساله این است که توحد وجود احراز شود و همه شروط مذکور باز کردن این توحد وجودی است. اگر در فضای منطق برویم، با صدق و کذب سر و کار داریم و صدق و کذب دائرمدار نفس‌الامریت است. هرقضیه‌ای مطابَقی دارد و تحقق مطابَق، توحدی است؛ یعنی قضیه صحیح است نسبت به آن مطابَق؛ و کاذب است نسبت به همان مطابَق؛ و چون مطابَق یک توحدی دارد که ابا دارد از اینکه دو مطابِق داشته باشد؛ همه شروط تناقض برای جلب کردن توجه به این توحد مطابَق است.

یکی از حضار: در برخی کتب منطقی مانند شرح شمسیه همه وحدات را به وحدت در موضوع و محمول برگردانده‌اند.

[توضیح پارادوکس نظریه مجموعه‌ها و چگونگی استفاده از آن برای انکار خدا]

اصل مطلب آنها یک مطلب ریاضی است که هیچ ربطی به خدا ندارد و جالب این است که خود کانتور که اول بار به این پارادوکس توجه پیدا کرد موحد بود و راسل که پارادوکس بعدی را که قویتر است یافت، شکاک بود؛ اما شخصی به نام گریم مدعی شده که این برهانی بر عدم خداست و ظاهرا نزد آتئیستهای مثبت‌گرا این از مهمترین برهانها قلمداد می‌شود که خواهیم دید کاملا مبتنی بر یک خلط مبحث است.

خلاصه استدلال آنها این است که ما بی‌نهایت عدد داریم؛ و هرعددی با عدد دیگر یک رابطه دارد؛ پس بی‌نهایت رابطه می‌شود که هر رابطه‌ای یک حقیقت است متمایز از حقیقت دیگر. وقتی با حقایق متمایز روبرو شدیم، پس می‌توانیم مجموعه‌ای از حقایق داشته باشیم؛ آنگاه سراغ نظریه مجموعه‌ها می‌رویم و این حقایق را در بزرگترین مجموعه، که مجموعه همه حقایق است قرار می‌دهیم. و می‌دانیم مجموعه همه حقایق نامتناهی است. تا اینجا بحث ریاضی بود. بعد می‌گویند در ریاضیات اثبات شده که چنین مجموعه‌ای (مجموعه همه حقایق) پارادوکسیکال است؛ پس نمی‌تواند وجود داشته باشد؛ پس کسی هم که بخواهد علم به آن داشته باشد وجود ندارد.

اما چرا مجموعه‌ همه حقایق پارادوکسیکال است؟ کانتور که موسس نظریه مجموعه‌ها بود خودش متوجه مشکلی شد و آن در خصوص «مجموعه همه مجموعه‌ها» بود. هر مجموعه‌ای رابطه‌ای با زیرمجموعه‌هایش دارد که تعداد زیر مجموعه‌ها بزرگتر از تعداد اعضای اصلی خود مجموعه است. مثلا مجموعه {زید ، عمرو} را در نظر بگیرید. این مجموعه چند زیرمجموعه دارد: {زید}، {عمرو}،{} (= مجموعه تهی)، {زید، عمر}. یعنی واضح است که عدد اصلی هر مجموعه [در اینجا: 2] کمتر از تعداد زیر مجموعه‌هایش [در اینجا: 4] است. حالا «مجموعه همه مجموعه‌ها» را در نظر بگیرید. این مجموعه، اگر چه بی‌نهایت است اما در همان بی‌نهایتی‌اش یک عدد اصلی دارد و طبق استدلال فوق، تعداد (عدد اصلی) زیر مجموعه‌هایش بیشتر از این عدد می‌شود. پس مجموعه‌ای که شامل این زیر مجموعه‌ها شود، مجموعه همه مجموعه‌هاست، نه آنکه ما ابتدا فرض گرفته بودیم. دوباره نقل کلام به این مجموعه می‌کنیم و این روال هیچگاه متوقف نمی‌شود؛ پس مجموعه همه مجموعه‌ها نمی‌تواند وجود داشته باشد.

بعدها راسل پارادوکس دیگری یافت که از این قویتر است. می‌دانیم که مجموعه‌ها دو قسمند: مجموعه‌هایی که عضو خودشان نیستند (مثل مجموعه صندلی‌های این اتاق) و مجموعه‌هایی که عضو خودشان هستند (مثل مجموعه مفاهیم کلی). وی دسته اول را مجموعه‌های طبیعی نامید. حالا بحث در مجموعه‌ی مجموعه‌های طبیعی است که آیا عضو خودش هست یا نیست. اگر عضو خودش باشد، پس عضو خودش نیست و اگر عضو خودش نباشد پس عضو خودش است و این تناقض است.

 


شرح مقاله باخدایی گام به گام (2)

یا من هو اکبر من ان یوصف   

2. عدم امکان خدشه در وجود خدا با براهین منطقی

[تلمیذ: در این جلسه ابتدا مروری بر بحث قبلی شد اما به علت پرسش و پاسخها، فرصت خواندن ادامه متن حاصل نشد]

ابتدا یادآوری می‌کنم که قصد ما خواندن تمام متن نیست بلکه می‌خواهیم با فضای کلی شبهه آشنا شویم تا با این آشنایی سراغ نقد مذکور [نقد آقای مروارید بر برهان صدیقین علامه طباطبایی] برویم تا پاسخی که به آن نقد ارائه خواهد شد بهتر فهمیده شود. اشکال اولی که مطرح کردیم این بود که ادله این بی‌خدایان مثبت‌گرا متکی به قبول امتناع تناقض است و این نوع نقد در مواضعی که موضوع بحث از سنخ موضوعات منطقی و ریاضی باشد مفید است؛ اما زمانی که با یک ابژه خارجی سر و کار داریم، یافتن تناقض، حداکثر، یافتن اشکالی بر تعریف ماست که چنین تعریفی نادرست است؛ اما چنین نقدی نمی‌تواند دلیل بر اثبات عدم خارجی و عینیِ ابژه مورد نظر باشد.

سوال: قبلا وعده داده بودید که تحلیل روانشناختی‌ای از اصل تناقض ارائه می‌کنید؛ آیا الان آن را ارائه نمی‌کنید؟

پاسخ: تحلیل روانشناختی‌ِ اصل تناقض یک مبادی‌ای دارد که قبلا برخی را بحث کرده‌ایم. مثلا بحثهایی که قبلا [در بحث تفسیر] داشتیم درباره اینکه اساسا معنای «وجود» در ذهن با «توحد» جوش خورده است و ذهن هرجا توحد بیابد، می‌تواند وجود انتزاع کند. [مفهومِ]«وجود» هم امری است که در شروع تحلیل روانشناختی امتناع تناقض بسیار اهمیت دارد زیرا درک تناقض از همین تقابل واضح وجود و عدم شروع می‌شود.

سوال: اینها که به فرمایش خود شما «مبادیِ»آن تحلیل روانشناختی است؛ خود تحلیل را بفرمایید.

پاسخ: خود تحلیل بحث مفصلی طلب می‌کند که لزوما به بحث حاضر مربوط نمی‌شود و ما را از بحث اصلی دور می‌کند. توجه کنید که برخی بحثها برای اینکه بحث اصلی پیش برود حالت دلگرم‌کنندگی برای بحث دارد. مثلا تحلیلی که در مباحث قبل درباره چگونگی تکوین وجود در ذهن ارائه شد یک حالت دلگرم‌کنندگی نسبت به بحث اوسعیت نفس‌الامر از وجود داشت؛ و برای همین به آن وارد شدیم.

بحث بر سر این بود که بی‌خدایان دو دسته‌اند. یک دسته شکاکند؛ اما دسته دیگری پیدا شده‌اند که مدعی‌اند که ما شک نداریم؛ بلکه می‌دانیم که خدا نیست. البته وقتی انسان دلیل‌هایشان را مطالعه می‌کند می‌بیند که حرفها بقدری سست و پوچ است که از چپ و راست می‌توان به آن اشکال وارد کرد. اما با رنگ و لعاب دادن و تبلیغات کاری می‌کنند که مخاطبی که با بحثها آشنا نیست گمان کند حرفهای مهمی زده شده است. به هر حال، آنها مدعی‌اند که دو دسته دلیل دارند: ادله منطقی و ادله فلسفی. ادله منطقی‌شان این است که تعریف خدا مستلزم تناقض است؛ مثلا «عالِم مطلق» یک مفهوم متناقض است؛ پس خدایی در کار نیست. و این بحثی بود که یک اشکال کلی‌اش را توضیح دادیم که اصلا خدا از سنخ تعاریف منطقی نیست که یافتن تناقض در آن، اصل وجودش را زیر سوال ببرد.

[توجه: لازم به ذکر است هر دو سنخ دلیل آنها مبتنی بر قبول امتناع تناقض بود؛ با این تفاوت که ادله منطقی مدعیِ یافتن تناقض درونی در خود تعریف خدا بود؛ اما ادله فلسفی، تناقض بین قبول وجود خدا و قبول یک واقعیت بیرونی دیگر را به رخ مخاطب می‌کشید. در بحث جلسه قبل به دو نکته اشاره شد؛ یکی اینکه هر دو قسم این ادله، در صورت صحیح بودن،حداکثر به درد کسانی می‌خورد که در منطق دوارزشی بخواهند بحث کنند؛ اما اگر کسی در منطق‌های دیگر بحث کند هنوز دلیلی بر رد خدا نداده‌اند؛ لذا دلیل آنها جهانشمول نیست و به فرض اینکه دلیلشان بی‌اشکال می‌بود باز هم از عهده اثبات عدم خدا به نحو مطلق برنمی‌آمد. نکته دوم اینکه ادله منطقی‌شان هم منطقا فایده‌ای در اثبات مدعای آنها ندارد؛ زیرا ادله منطقی آنها یافتن تناقض در تعریف خداست؛ و خدا یک امر عینی است، نه یک موضوع منطقی و ریاضی که با یافتن تناقض در آن، اصلش باطل شود. در موضوعات منطقی و ریاضی، اگر موضوع ما متناقض (= حاوی تناقض) باشد معلوم می‌شود که: «نیست»؛ اما درجایی که با یک ابژه عینی سر و کار داشته باشیم، یافتن تناقض در تعریف و توصیف ما از آن ابژه، حداکثر نشان می‌دهد که تعریف ما از او غلط بوده، نه اینکه او «نیست». ادامه بحث شرح این نکته دوم است:]

پس بحث این بود که اگر صحبت درباره خدایی است که حقیقت دارد، اگر شما تناقضی در توصیفی که از خدا ارائه شده، بیابید، حداکثرش این است که این تعریف نادرست است؛ اما اینکه خدا نیست، از این روش بحثی منطقا نتیجه نمی‌شود.

سوال: خلاصه، وقتی می‌گوییم خدا، توصیفی از او در ذهن داریم و به چیزی اشاره می‌کنیم؛ اگر نشان بدهند آن توصیف متناقض است، نتیجه می‌شود که آن خدا با آن وصفوجود ندارد [یعنی اگر وصفی حاوی تناقض است، در نتیجه آن وصف، ما به ازاء عینی ندارد و خدایی که واجد آن وصف باشد وجود ندارد.]

پاسخ: این سخن شما یعنی وصفی که من داده‌ام غلط است؛ یعنی مثلا من او را توصیف کرده‌ام به عالم مطلق، شما فرضا اثبات می‌کنید که مفهوم «عالم مطلق»، حاوی تناقض است؛ این حداکثر نشان می‌دهد که خدا با این وصف موجود نیست؛ اما آیا ثابت می‌کند ذاتی که مبدا واحد است برای همه کثرات، نیز نیست؟

سوال: آیا تفکیک بین صفات جا دارد یا خیر؟ یعنی آیا نمی‌توان گفت که یک صفت کلیدی هست که اگر او را خراب کنیم دیگر خدایی باقی نمی‌ماند؟

پاسخ: [خیر. چنانکه در ادامه خواهد آمد اولا این تفکیک به این معنا در خدا جایی ندارد و ثانیا این روش در انکار ابژه عینی ثمره‌ای ندارد.] دقت کنید: معرَف‌ها [= چیزی که قرار است شناخته شود] گاهی معرَفِ منطقی و ریاضی است. در اینجا یافتن تناقض در تعریف آن، همان؛ و برهان بر عدم موضوع مورد تعریف، همان. اما بحث ما در جایی است که اساساً مربوط به متن هستی و متن واقعیت است. حالا شما می‌خواهید این امر واقعی را تعریف بکنید. تناقض در تعریف نشان می‌دهد که تعریف شما باطل است؛ اما آیا اثبات می‌کند که معرَفِ شما هم در خارج نیست؟

یکی از دیگر از حضار: آیا این فرمایش شما همان نیست که در روایت بود که «معرف? عین الشاهد قبل صفته» [= درکِ وجود عینیِ امری که شاهد و حاضر است، قبل از درک توصیفیِ اوست]. یعنی هنوز به توصیف او نرسیده‌ایم اما معرفت و درک عینی از او داریم.

پاسخ: منظور من حتی این هم نیست و مقدم بر این است؛ [یعنی حتی معرف? عین الشاهد هم محل بحث نیست. قبلا در قسمت پرسش و پاسخ مقاله باخدایی گام به گام، بحث مفصلی در زمینه تعریف به رسم و اکتفای به آن مطرح شده است]. ما در فضایی هستیم که منکر خدا می‌گوید دلیل آوردم که خدا نیست. یعنی دارد درباره موطن واقعیت سخن می‌گوید. ما می‌خواهیم ببینیم چگونه دلیلی درباره موطن واقعیت [برای انکار عینی یک چیز در متن واقع] کارآیی دارد. فرض کنید همه انسانها شکاک‌اند و هیچکس نیست که به خدا باور داشته باشد. [اینکه منکر خدا بگوید خدایی که تو می‌گویی چنین و چنان است، زمانی است که در مقابل یک باخدا قرار گرفته است؛ اما اینها هیچ باور قطعی‌ای درباره خدا ندارند و] منکر خدا می‌خواهد اینها را از شک بیرون آورد و خیالشان را راحت کند که خدایی در کار نیست. بگذارید اصلا خیالتان را راحت کنم. این بحث فقط در مورد خدا نیست، بلکه در مورد هر ابژه عینی چنین است. ما می‌خواهیم ببینیم x  هست یا نیست. چیزی که ریختش، ریختِ موضوع علمی نیست؛ عنصرش عنصر منطقی و ریاضی نیست. یعنی فضای تحقیق ما، فضای منطقی و ریاضی نیست؛ فضا، فضای ابژکتیو است یعنی ما با متن خارج سر و کار داریم. حالا می‌خواهیم در این فضای تحقیق ابژکتیو برای کسی که در مورد xشک دارد، برهان بیاوریم که x نیست. حرف ما در این فضا این است که نمی‌توان گفت که اگر تعریف ما از x مشکل داشت، نتیجه بگیریم که x نیست.

سوال: بحث درباره مطلق وجود اشیای خارجی است، یا در مورد وجود خدا؟ الان شخص می‌خواهد نفی وجود باری کند، نه شکاکیت مطلق و نفی وجود همه چیز. یعنی او یکسری وجودات را قبول دارد اما بحث بر سر خداست، یعنی بالاخره درباره خدا یک مفهوم مشترکی وجود دارد که در موردش می‌خواهد بحث شود. مثلا می گوید او مبدا مطلق است. اگر کسی او را نفی کرد، خدا را نفی کرده است دیگر.

پاسخ: وقتی اشکال درباره ریخت برهان است، در بند این نیست که درباره خدا باشد یا هر چیز دیگر.

یکی از حضار: منظور شما این است که در مورد هیچ x خارجی‌ای نمی‌توان برهان منطقی و ریاضی (یعنی برهانی که شمول تعریف x بر تناقض را نشان دهد) بر عدمش اقامه کرد. با چنین برهانی نمی‌توان چنین عدمی را اثبات کرد. یعنی طبق فرمایش ما، حتی اگر خدا را به عنوان «مبدأ مطلق» تعریف کردیم و به فرض کسی آمد و نشان داد که این مفهوم حاوی تناقض است باز وجود خدا رد نمی‌شود؛ چون این هم یک تعریف بوده است و او در این تعریف مناقشه کرده است.

پاسخ: بله، خیلی به مقصود بحث ما نزدیک شدید. یعنی وقتی در فضای ریاضی و منطقی هستیم و دنبال معرَفی هستیم،، اگر اثبات کردید تعریف آن، مشتمل بر تناقض است، عدم آن معرَف اثبات می‌شود.اما در جایی که ریخت برهان ما، درباره معرَفی است که در متن واقع است؛ در اینجا وقتی می‌گویید تعریف خراب است، لازمه‌ی ابطال این تعریف چیست؟ آیا لازمه‌اش این است معرَفِ شما در متن واقع نیست؟! [قطعا خیر، بلکه فقط نشان می‌دهد تعریف شما درست نبوده؛ اما درباره اینکه معرَف در متن واقع هست یا نه، دلالتی ندارد.] بگذارید مثال دیگری بزنم (هرچند این مثال هم از جهاتی قابل مناقشه است)؛ مثلا می‌خواهید ببینید آقای زید پسری به نام بکر دارد یا ندارد. الان ریخت بحث شما ریاضی و منطقی نیست؛ یعنی پسرِ زید، یک عنصر ریاضی و منطقی نیست که بگویید تعریف این پسر تناقض دارد؛ بلکه دنبال شخصی هستید در خارج. اگر بیایید تعریفی را که یک نفر از زید ارائه می‌دهد، نشان دهید که این تعریف نمی‌تواند فردی داشته باشد، آیا نتیجه می‌شود که زید بچه‌ای در خارج ندارد؟ خیر؛ ثابت شد که این تعریف، در خارج مصداق ندارد، نه اینکه زید، بچه ندارد.

سوال: شما بحث را خیلی عقب برده‌اید. علامه طباطبایی در آن برهان خودش، فرض را روی قبول واقعیت می‌گذارد و بعد از آن بحث می‌کند. شما دارید بحث قبول واقعیت را مطرح می‌کنید.

پاسخ: این صحنه را در نظر بگیرید: فرض کنید که همه بشر شکاک باشند، شکاک مطلق. در این فضا یک نفر می‌خواهد بیاید و بگوید من شک ندارم و می‌دانم واقعیتی نیست. فضای تحقیق شکاکان چگونه است؟ شک در چه دارند؟ آنها دنبال چیزی نیستند که عنصر ریاضی و منطقی باشد. آنها شک در متن واقع دارند. اکنون در جمع شکاکان، کسی بگوید که من به شما نشان می‌دهم آنچه در آن شک دارید، نیست [=واقعیت ندارد= اثبات عدم]. حالا برای این کار بگوید که شما در وجود واقعیت (اصلا وجودx) شک دارید؛ من به شما نشان می‌دهم در این تعریف تناقض هست! آیا اثبات شد که واقعیت نیست؟! آیا شکاکان قانع می‌شوند و می‌گویند حالا دست ما را گرفتی و از شکاکیت بیرون آوردی و فهمیدیم که واقعیتی نیست؟! این سخن وی، برای شکاکان حداکثر نشان می‌دهد که این تعریف نادرست است؛ اما شکاک می‌گوید که موطن تحقیقِ من که تعریف نبود، موطن تحقیق من واقعیت بود. اینکه این تعریف مشتمل بر تناقض است، چه ربطی دارد که در متن واقعیت چیزی نیست.

سوال: با این ترتیب درباره براهین رد شریک‌الباری چه می‌فرمایید؟

پاسخ: این همان دشواری‌ای است که شبهه ابن‌کمونه را پدید آورده و برخی را بسیار به زحمت انداخته است. آقا محمد حسین خوانساری شخصیتی است که حاشیه بر الهیات شفا دارد. ایشان می‌گوید اگر کسی ادعا کند من امام زمانم از او پاسخ این شبهه را می‌خواهم. اگر جواب قانع کننده داد قبول می‌کنم! اساس شبهه ابن‌کمونه در «ماهیتان بسیطتان» مطرح می‌شود که شروع آن با فرض است و مقصد آن، اثبات عدم وجود مفروض؛ و حال آنکه راه صحیح، نشان دادن فرض نداشتن است، نه وجود نداشتنِ مفروض. یعنی اگر بر اساس وحدت عددی پیش برویم با این مشکلات مواجهیم بخلاف وحدت غیر عددی که لایتثنی است نه لا ثانی له.

خلاصه بحث ما این است که آتئیست‌های مثبت‌گرا ادعا می‌کنند که می‌خواهند گام به گام ما را به سوی بی‌خدایی ببرند. یعنی حتی اگر هیچ باخدایی نیست و همه شکاکند، اینها می‌خواهند برهان بیاورند که همه ما خیالمان راحت شود که آنچه که به نام خدا در موردش شک داری، اصلا وجود ندارد. بحث ما این است که آیا این استدلالها می‌تواند نفی وجود عینی کند؟

سوال: یعنی فرمایش شما این است که درباره هیچ چیزی که از سنخ موجود خارجی باشد، نمی‌توان با برهان منطقی و یافتن تناقض اثبات کرد که وجود ندارد.

پاسخ: بگذارید این مطلب شما را این گونه تقریر کنم. خروجی برهان همواره کلی است و به همان نحو کلی می تواند اثباتِ نفی کند؛ اما به نحو متن واقع، و به نحو اینکه آن کلی بر آن منطبق باشد یا نباشد، نمی‌تواند نه اثباتش کند، نه نفی. یعنی اصل اشکال به ریخت منطقی بحث آنهاست؛ و لذاست که قبلا هم گفتم و مدعای اصلی این مقاله [= مقاله باخدایی گام به گام] هم این بود که وقتی ما بخواهیم برهان بر اثبات خدا بیاوریم و مطلبی که ما برای اثبات مبدأ مطلق داریم، حتی مبتنی بر اصل امتناع تناقض نیست.

سوال: آن که منکر خداست به آنکه شکاک است می‌گوید آن چیزی که دنبالش هستی، نیست. مگر نه این است که هرکس در خارج دنبال چیزی است، آن چیز را با وصفی دنبال می‌کند؟ یعنی وقتی دنبال اثبات یا رد خدا هستند دنبال اثبات یا رد «خالق» اند، دنبال «مبدأ مطلق»اند و ... .

پاسخ: آیا واقعا این طور است؟ یعنی هر کس دنبال چیزی در عالم خارج است، به عنوان یک وصفی به دنبال اوست؟

مستشکل: اگر وجدان نکرده باشد، بله. اگر وجدان کرده باشد که ...

پاسخ: یعنی همان که حضرت فرمودند: معرف? صف? الغائب قبل عینه. اما گاهی وقتها هست که کافی است بعض موثریت به نحو مطلق. [یعنی ما هیچ وصفی از شیء نمی‌دانیم به خاطر مواجهه با یک اثر و تاثیری، سوالی درباره وجود یا عدم یک امری که وصفش را نمی‌دانیم پیش می‌آید]. مثلا شما یک عملکرد، یک رفتاری را در خارج مشاهده می‌کنید. [مشاهده هم تسامح است، منظور این است که یک امری را می‌یابید] آیا چیزی هست که سبب بروز این پدیده، که ما می‌بینیم، شده باشد یا خیر؟ الان وصفش چیست؟ [اصلا نمی‌دانید هست یا خیر، چه رسد به وصفش.] در بخش نقد و بررسی مقاله [که با عنوان answer در چند شماره در سایت قرار داده شده است] مثالِ آمدن صوتی از پشت دیوار را زده‌ام بدین بیان که هیچ وصفی از مبدأ صوت ندارم جز همین تعریف رسمی - نه تعریف حدّی – که: «آنچه و آنکه صوت از طرف او می‌آید.» در مقاله «تعریف‌ناپذیریِ مبدأ مطلق» هم مطالب خوبی مطرح شده است.

ادامه مطلب در برگه بعدی وبلاگ

 


شرح مقاله باخدایی گام به گام (1.2)

ادامه مطلب صفحه وبلاگ قبل

مستشکل: اما همین مقدار می‌دانیم که سببِ این پدیده است. یعنی وصف سببیت را در او می‌دانیم.

 

پاسخ: سببیت که وصف نیست، یک رابطه است. از وصفهای عنوانی است. یعنی نمی‌شود بگویید که الان متصف است به سببیت.

مستشکل: به هر حال حدی از توصیف هست.

پاسخ: باشد؛ اما مانعی ندارد؛ یعنی شما نمی توانید بگویید که من اثبات کردم که وصفی است که مشتمل بر تناقض است. خیر. من دنبال این هستم که آیا این پدیده‌ای که می‌بینم یک چیزی سبب حدوثش شده یا نشده. الان آن چیزی که دنبالش هستید صرفا به عنوان یک موثر [دنبالش هستید.] عنوان «موثر» وصف ذاتی او نیست.

سوال: آیا در همینجا اگر کسی بگوید اصلا در عالم «سبب بودن» یک وصف تناقض‌آمیز است، یعنی یک وصف عنوانی تناقض‌آمیز است. آیا وجود آن شیء مشکوک رد نمی‌شود و نمی تواند بگوید شما دنبال اوهام بودید؟

پاسخ: خیر، شما می‌گویید «سبب بودن» ....؛ باز می‌بینید مقصود او خراب نشد. چرا؟ چون او می‌گوید من دنبال چیزی هستم که اسمش را گذاشتم توصیف سببی؛ شما می‌گویید این چیزی که دنبالش بودی و توصیفش کردی به سببیت تناقض آمیز است. او می‌بیند مقصودش را جواب نداده‌اید.[زیرا سبب بودن را به صورت وصفی به کار نبرده، بلکه فقط عنوانی بود برای اشاره به مورد جستجوی او]. مثلا در اینجا یک رادیویی هست و صدایی از آن می‌آید. برای ما سوال پیش می‌آید که آیا این چیزی بود که این صدا را درآورد؟ شما می‌گویید نمی‌شود: سببیت تناقض آمیز است. شما تعریفی که من از سببیت داشتم را خراب کردید؛ اما مقصود من هنوز باقی است. شما به فرض، مفهوم «صدا درآوردن» را به نحو توصیفی رد می‌کنید و مستلزم تناقض معرفی می‌کنید؛ اما من که می‌دانم یک چیزی یافته‌ام. «صدا درآوردن» خراب شد، اما آیا آنچه من دنبالش بودم هم [وجودش] رد شد؟

این اوصاف، واقعا وصف نیست، عنوان است برای اشاره. مثلا من می‌گویم احد هذه الامور الثلاثه (یکی از این سه تا) را. بعد کسی بیاید و بگوید من اثبات می‌کنم وصفی به نام «احد هذه الثلاثه» پارادوکسیکال است و نمی‌تواند وجود داشته باشد. آیا آن متعلقِ احد هذه الثلاثه هم رد شد؟ این همان بحث استفاده توصیفی و اشاره‌ای بود که قبلا بحث کردیم. من دنبال یک چیزی هستم که اگر می‌گویم سبب، دارم از این توصیف برای یک اشاره استفاده می‌کنم؛ اگر بعدا این وصفم خراب شود معلوم نیست خود آن چیز که مورد اشاره بود هم خراب شود. [نمی‌گوییم با رد ادله اینها، خدا اثبات می‌شود، بلکه یعنی با این ردیه‌ها، ما به همان موضع شک قبلی برمی‌گردیم نه اینکه با دلیل آنها چیز جدیدی فهمیده باشیم که «خدا نیست.»]

سوال: با همین نشان دادن تناقض به شما می‌گوید یک کشش روانی داشتی نه اینکه واقعیت داشته باشد.

پاسخ: باشد. همین کشش روانی، مبتنی بر یک درک روانی است یا فرض روانی؟ در جاهایی که عقل کار می‌کند و با مدرَک شهودی دمساز است، او می‌بیند که اگر این توصیف را از او بگیری، باز با آن درک روانی جلو می‌رود.

سوال: بحث سر همین است که درک است یا فرض. کسی که بخواهد مناقشه کند می‌گوید شما فرض کردید نه درک.

پاسخ: اتفاقا ما هم همین را می‌خواهیم بگوییم: آیا می‌تواند ثابت کند که من فرض کردم [نه درک] یا نه؟

مستشکل: او می‌گوید اگر واقعا درک کردی پس برای من وصفش کن [که بعد من نشان می‌دهم وصفت مشتمل بر تناقض است]

پاسخ: نشد.

یکی از حضار: آنکه عرض کردم روایت «معرفه عین الشاهد قبل صفته» منظورم همین بود. اگر معرف? الشاهد باشد نمی‌توانند با مناقشه در توصیف، آن را از ما بگیرند،

پاسخ: بله، جایی که مدرَک حضوری باشد نمی‌توانند از ما بگیرند.این بحث استفاده اشاره ای که قبلا عرض کردم همینجا خود را نشان می‌دهد. [یعنی انسان گاه معرفتی دارد که نمیتواند وصفش کند؛ اما می‌تواند به آن اشاره کند. این طور نیست که معرفت حتما آن چیزی است که به وصف درآمده. گاهی همه اوصاف ما اشکال دارد اما هنوز معرفت قبل از وصف داریم.] مثال عدم نان در سفره که قبلا بحث کردیم مثال خوبی است. یکبار می‌گویی نان در سفره نیست. بعد یکبار دیگر همین را می‌گویی «عدم نان در سفره هست.» تا اینجا به هرکس بگویی کاملا مراد شما را می‌فهمد و هیچ تردیدی نمی‌کند. حالا به او بگو فهمیدی چه گفتی؟ آیا «عدم نان»، «هست»؟ چطور این سخن را تصدیق کردی؟ نمی‌تواند توضیح بدهد. اما مطلب را با همان جمله به او پاس دادیم و او گرفت. یعنی دیگر مطلب را از دستشنمی‌توانم بگیرم؛ اما توصیف را از او گرفته‌ایم. توصیف مرا می‌تواند خراب کند، اما نمی‌تواند درک مرا بگیرد.

مستشکل: پس می‌فرمایید ما مدرکاتی داریم که وابسته به توصیف ما نیستند.

پاسخ: بله. اساس بحث ما همین است.

یکی از حضار: آنکه عرض کردم روایت «معرفه عین الشاهد قبل صفته و صف? الغائب قبل معرفته» [عبارت حدیث اشتباه نقل شده: قسمت دوم حدیث چنین است: معرف? صف? الغائب قبل عینه] منظورم همین بود. اگر معرف? الشاهد باشد نمی‌توانند با مناقشه در توصیف، آن را از ما بگیرند، اما جایی که معرفتِ عین شاهد نیست و فقط صف? الغائب است، (برای شکاک، فقط صف? الغائب هست) اگر صف? الغائب را از من بگیرند، پس آن چیز نیست دیگر؟!

پاسخ: آیا واقعا این طور است؟ چون آن صفت نیست، اثبات می‌شود که غائب نیست؟ آیا این ملازمه منطقی است؟ یا همچنان شکاک می‌مانیم؟[قطعا این صفت غلط باشد نمی‌گوید هیچ چیزی در بیرون نیست. بلکه ممکن است هنوز چیزی در بیرون باشد که ما درست وصف نکرده‌ایم.] این گام اول خیلی مهم است. این آن نکته‌ای است که روی آن تاکید داریم که این آتئیستهای مثبت‌گرا ادعا می‌کنند ما خیل شکاکان را به سمت یقین می‌بریم که خیالشان راحت باشد که خدا نیست. عرض ما این است که این نمی‌شود. اولین گام ما این است که نشان بدهیم آنها این قدرت را ندارند که بتوانند شکاکیت را از دست شکاکان بگیرند. ما یک مرتکزات شهودی داریم که مقابل ندارد. وقتی در عالم توصیف می‌آییم وارد عالم مقابلات شده‌ایم. من می‌خواهم از جنود عقل، از اوصاف، که از مفاهیمند، کمک بگیرم که توصیف کنم. شما می‌گویید اثبات می‌کنم که توصیفت تناقض دارد. می‌بینم که توصیف را از دست من گرفتی اما آن چیزی را که من دنبالش بودم اثبات نکردید که نیست.

سوال: بالاخره خدا چیزی هست که وصفی دارد و من با آن وصف او را می‌شناسم ... .

پاسخ: ببینید خدا یک چیزی هست. اما اینکه یک چیزی هست که وصفی هم دارد [مطلب دیگری است]. وقتی آدم این بحثها را می‌بیند واقعا پی می‌برد که اعجاز است که شروع نماز و گفتگو با خدا را با الله اکبر قرار داده‌اند. الان انبیا و اوصیا می‌خواهند خدا را به ما معرفی کنند. می‌گوییم این خدایی که به ما معرفی کردید را توصیف کنید و بگویید کیست؟ بگوییم حق است، ثابت است، موجود است، علیم مطلق است، خالق کل است، مبدأ مطلق است و ... میلیونها اوصاف دارد. چه بگوییم؟ می‌گویند: نه. آن را که ما می‌گوییم را اگر می‌خواهید بگویید، بگو الله اکبر. طرف می‌گوید اکبر من کل شیء. امام (در توحید صدوق روایتش را آوردیم) نهیب می‌زند که «حددته». [انسان با خود می‌گوید] من گفتم از همه چیز بالاتر است و آن وقت محدودش کرده‌ام؟ بله. این یک مبنای منطقی عالی است که وقتی می‌گوید «اکبر من کل شیء» حضرت بگوید «حددته». چنین ملازمه‌ای را به گردن او می‌گذارد. پس چه بگویم یابن رسول الله؟ بگو: اکبر من ان یوصف. کسی که طرفدار خداست، از همان ابتدا می‌گوید تو را می‌برم سراغ چیزی که نگو یک وصف برای من بیاور. خیالت را راحت کنم، هر وصفی کردی، او اکبر از آن است. اگر از من تقاضای وصف داری، هذا فراق بینی و بینک. کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه. حالا در مباحث کلاسیک می‌گوییم مقصود نفی صفات زاید بر ذات است. اما در روایت این قید را نیاورد. پس اول باید ببینیم هذا فراق بینی و بینک کجاست؟ آنها که مدافع خداپرستی‌اند از اول می‌گویند الله اکبر؛ لذا انشاء الله بعدا خواهم گفت که حتی اصل امتناع تناقض هم مسبوق به اوست. یعنی اویی که ما می‌گوییم اگر اصل تناقض هم حقانیتی دارد، حقانیتش را از او گرفته است (البته گرفتنی به تناسب خودش). یعنی مبدأ متعال ثابت می‌شود حتی بدون نیاز به اصل امتناع تناقض. البته مدعای سنگینی است اما هرچه این بحثها بیشتر باز شود می‌بینید که این حرفها خیالات نیست.

سوال: بالاخره آیا درباره خدا یک مفهوم مشترکی بین شکاکان و آتئیستها وجود دارد که در موردش می‌خواهد بحث شود که اگر او را نفی کرد، خدا را نفی کرده است؟

پاسخ: همین تعبیر «مفهوم» فضای علم حصولی است و قبلا گفتیم که درک حصولی تنها و تنها در جایی فرض دارد که مقابلی در کار باشد و محال است چیزی که هیچ گونه مقابلی ندارد به درک حصولی درآید. از طرف دیگر ما مدرکاتی را می‌یابیم که مقابل ندارد و در اینجا توضیح دادیم که ذهن، نه به وسیله توصیف مفاهیم حصولی، بلکه به وسیله ترفند اشاره مفاهیم حصولی، آنها را به همدیگر پاس می‌دهیم. آنها هم مشترکند. [یعنی ذهن یک ترفندی می‌زند، می‌آید و از همان مفاهیم علم حصولی،نه به نحو اقتضای اصلیِ خودِ آن مفهوم، که توصیف کردن است، بلکه با یک نحو ترفند زدن، برای اشاره به (نه توصیفِ) آن مدرک حضوری، از این مفهوم استفاده می‌کند.] در آن مثال قبلی، همه ما در درک مفاد «عدم نان در سفره هست» مشترکیم، همه مقصود واحدی داریم که به همدیگر با این جمله منتقل می‌کنیم و اصلا در آن مقصود نزاع نداریم (یعنی مرتکزاتی داریم که برای همه به نحو مشترک حاصل است) اما همین که سراغ مفهوم وصفی آن می‌رویم ومی‌گوییم چگونه آن مطلب را پاس دادید، مشکل می‌شود. ما با آن جمله، درک خود از واقعیت را به هم پاس دادیم و کاملا ادراک حاصل شد، اما در مفهوم وصفی‌اش به مشکل خوردیم. می‌گویند مگر عدم وجود می‌شود. حالا باید بگردیم و یک مفهوم دیگر پیدا کنیم که تناقض نداشته باشد. اما در تحلیل این پاس دادن دچار مشکل شدیم وگرنه در آن مطلبی که پاس دادیم تردید نداریم و هنوز هم بین ما مشترک است. عرض ما این است که در شناختن مبدأ متعال این طور هستیم؛ یعنی انسان یک مرتکزاتی دارد که مقابل ندارد. انبیاء و اولیای خدا با [استفاده اشاری از] مفاهیم توصیفی، واقعیت را به ما پاس دادند، بعد در آخر فرمودند: «نفی الصفات عنه». یعنی حالا که تا اینجا آمدید بدانید که آن توصیفها برای پاس دادن واقعیت بود؛ حالا که مطلب را پاس دادیم، اگر آن چیزی که به وسیله آن پاس دادیم را هم خراب کردی، مشکلی ایجاد نمی‌شود. این اساس عرض ما بود که حتی اگر اصل تناقض را هم زیر سوال ببرید، بر اساس منطق [مثلا] سه‌ارزشی، [بحث] خدا صاف است؛ چرا؟ چون اثبات مبدأ متعال مبتنی بر تناقض نیست.

سوال: بالاخره مگر نمی‌گویید خدا هست ....

پاسخ: این همان روایت شریف است که مرتب بحث کردیم که وجود الایمان لا وجود صف?. یعنی مبدأیی که همه می‌فهمیم و با مفهوم وجود به هم پاس می‌دهیم تا مقصود نزد همه واضح شود ولو که بعدا الفاظی که به کار بردیم خراب شود: نه وجود توصیفی، لا وجود صف?. مفهوم برای توصیف آنجا کم می‌آورد. این مطلب را در مثال نقطه هم گفتم که گاهی شخص با مثال می‌خواهد مفهوم را منتقل کند. معلم برای فهماندن مفهوم نقطه به بچه‌ها می‌گوید یک مداد را خوب تیز کنید و اثری روی کاغذ بگذارید بدون اینکه دستتان روی کاغذ حرکتی بکند. بچه‌ها نقطه را می‌فهمند. حالا یک کسی اشکال می‌کند که اینکه تو ترسیم کرده‌ای زیر میکروسکوپ می‌گذاریم و می‌بینیم به اندازه کوه دماوند است و طول و عرض و عمق دارد! با این کار، مثال معلم را از دست او گرفتیم، اما او مطلب مورد نظرش را به بچه‌ها منتقل کرد. ذهن طرفین به مقصود رسید ولو در آنچه واسطه بود مناقشه شد. (البته نقطه یک عنصر ریاضی است و با موضوع بحث ما تفاوتهایی دارد، فقط از باب تقریب به ذهن بدان اشاره شد.)

[اینجا جلسه رسما تمام می‌شود اما بعد، کسی سوال پرسید که در فایل بعدی ضبط شده است و در ادامه می‌آید]

سوال: بالاخره کسی می‌آید و فرض کنیم برهان اقام می‌کند که مبدأ عالم محال است و وجود مبدأ را مستلزم تناقض دانست. این تحلیلش چیست؟

پاسخ: مبدأ یک عنوان توصیفی و عام است. این مبدأ مضاف الیه دارد. مضاف الیه آن چیست؟

مستشکل: مبدأ یعنی چیزی که سابقه دارد بر همه چیز.

پاسخ: چطور سابقه‌ای؟ آیا سابقه زمانی هم مراد است؟

مستشکل: همه گونه سبقت بر ممکنات.

پاسخ: این هم بخشی از کار است. اگر کسی بیاید و بگوید چنین مبدأیی نیست، بازهم ما می‌گوییم آنچه ما می‌گفتیم منظورمان این نبود. اگر رد شود خدا رد نشده است. خدایی که ما می‌شناسیم از این هم جلوتر است. اما یکبار می‌گویید مبدء همه حقایق. این را باید باز کنیم که تا این روشن نشود ... [ بقیه بحثها به سرانجام نمی‌رسد]. یعنی ما می‌خواهیم یک واقعیتی را بپذیریم که بند به چیزی نیست. صدقش مسبوق به همه صدقهاست. این را اگر کسی بفهمد راهش برای برهانی که اشاره می‌کردم «از او به سوی او» باز می‌شود. یعنی هرگونه انکاری هم نیازمند اوست. اگر کسی مبدأ همه حقایق را انکار کند، خود این برای اینکه درست باشد یک حقیقت است. مبدئی دارد. این است که انکارناپذیر است. یعنی حتی برای انکارش هم نیازمند اوییم. اگر این را فهمیدید انسان آرام می‌شود. یعنی وقتی می‌خواهید انکارش کنید، به این صورت است که همه دستگاه دستگاه ذهن من و فرض من نیست؛ من دنبال متن حق واقع بودم؛ لذا می‌گوییم آنچه که شما برهان می‌آوردی که نیست، نباشد هم طوری نیست.(چون او خدایی نبود که مقصود انبیا (ع) است)آخر کار این است. هرچه را رد کنند، او رد نمی‌شود. آدم خیالش راحت است. اما گفتیم می‌خواهیم بحث گام به گام داشته باشیم، یعنی ابتدا کسی که می‌خواهد ما را از شکاکیت بیرون ببرد، می‌تواند ببرد یا خیر؟ ما می‌گوییم در گام اول نمی‌توانید ما را از این شکاکیت بیرون ببرید به سمت انکار او. 


شرح مقاله باخدایی گام به گام (1.1)

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با خدایی گام به گام

اصل مقاله در پاسخ به کاری بود که تحت عنوان بی‌خدایی گام به گام نوشته بودند. من هم به نظرم رسید وقتی این قدر بحثهای ما محکم است، حیف است که جوانان ما بی‌خبر باشند و به نظرم رسید با یک زبان ساده‌ای مطالب را بحث کنیم که جوانهایی که در محیط حوزه نیستند و بلکه اصلا در یک محیط بی‌دینی و بی‌خدایی بزرگ رشد کرده‌اند، با همان فکری که خدا در فطرت هر انسانی قرار داده بتوانند مطلب حق را بفهمند؛ ان شاء الله تعالی. 

امام حسین علیه السلام : فکر به موجود بودن او می رسد اما وجود باورانه، نه وجود وصفی. (تحف العقول)

این روایت ابتدایی جمله کوتاهی است از امام حسین علیه السلام که: یصیب الفکر منه بانه موجود وجود الایمان لا وجود الصفه. من برداشتی از این لا وجود صفه داشتم که اساس این مقاله است و آن اینکه همه این برهانهایی که به خیال خود مطرح کرده اند برهانهایی ناظر به وجود در مقابل عدم است؛ در حالی که برهان ما در اثبات خدا ناظر به این وجود نیست (لا وجود صفه). یعنی اساس این مقاله این است که برهان ما بر اساس لا وجود صفه می باشد. [این مطلب قبلا تحت عنوان «اوسعیت واقعیت و نفس الامر از وجود» بحث شده است.]

مطالب این مقاله با فاصله زمانی نوشته شده و بتدریج در وبلاگ ارسال شده و مناسب دیدم همگی را در یک مقاله بیاورم.

مقدمه

افراطی ترین بی خدایان، بی خدایان مثبت گرا هستند که مدعی هستند دلیل دارند بر نبود خدا و قانع نمی شوند که بگویند ما نمی دانیم خدا هست یا خیر؟ بلکه می گویند حتما می دانیم که خدا نیست، و ادعای علم و قطع که امر ساده ای نیست دارند، و توجه کنید به تفاوت این سه: علم به وجود، علم به عدم، عدم علم به وجود یا عدم.

آنهایی که خدا را قبول ندارند دو دسته     اند: (1) شکاکان، که در وجود خدا شک دارند؛ (2) بی خدایان مثبت گرا که ادعا می کنند دلیل داریم که خدایی در کار نیست. آنها می خواهند افراد را گام به گام به سمت بی خدایی ببرند؛ پس گام به گام با خدا شدن در گروی این است که ابتدا از این جزم آنها به سمت شک برویم. یعنی با بررسی دقیق ادله آنها، نشان دهیم که واقعا دلیلی بر انکار خدا ندارند و ادله شان پوچ است. وقتی این قدم را برداریم آنگاه می توان دلیل آورد که خدا هست.


در ابتدا واضح می کنم که تمام اصول و براهین بی خدایی مثبت گرا ناتمام است، و بد نیست به عنوان مقدمه سیر ذهنی خود را بگویم، سالها در اطراف مفهوم وجود و عدم و اصل تناقض فکر می کردم و دفعات متعدد وقتی برایم آسیب پذیری منطقی و فلسفی اینها روشن می شد با خود می گفتم نه تنها اکنون رمز ماندگاری نماز و معارف دینی را می یابم بلکه از نزدیک احساس می کنم که انتخاب مفاهیم عادی نمی تواند باشد، که اگر توفیق بود در این مقاله توضیح خواهم داد.

ببینید وقتی می خواهند به یک خداباور بگویند در پیشگاه خدا بایست و نماز بخوان چند گزینه متصور است که کار خود را با آن آغاز کند؟

خدا موجود است، خدا ثابت است، خدا حق است،خدا حقیقت است، خدا حقیقت وجود است، خدا معبود است، خدا عالم است، خدا قادر است، علیم، حیّ، عظیم، کبیر، خالق است و صدها گزینه دیگر، اما به جای همه اینها می گوید خدا بزرگتر است، دقت کنید نه بزرگ است بلکه بزرگتر است، و در توضیح آن اولیاء دین فرمودند مبادا تصور کنی یعنی خدا از هر چیز بزرگتر است که در این صورت او را محدود کرده ای و از خدا بودن انداخته ای بلکه بزرگتر از این است که وصف شود.

این مطلب یک حالت اعجازگونه دارد که در میان این همه اوصاف، برای شروع صحبت با خدا این تعبیر به کار رود. در روایت خود امام شروع می کند. می پرسد خدا اکبر از چیست، شخص می گوید اکبر از همه چیز. می فرماید خدا را محدود کردی! [سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ الْآدَمِیِّ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَقَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع حَدَدْتَهُ فَقَالَ الرَّجُلُ کَیْفَ أَقُولُ فَقَالَ قُلْ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ‏ أَنْ‏ یُوصَفُ‏. توحید صدوق، ص313؛ کافی، ج1، ص118] خیلی تعبیر عجیبی است. اینکه بگویی از همه چیز بزرگتر است خدا را محدود کرده ای! خیلی دقیق است. اصلا از توصیف شدن بزرگتر است. قبلا هم بحث کرده ایم که اکبر من ان یوصف حتی بانه لایوصف. یعنی اصلا مقام قابلیت توصیف ندارد.

سوال: پس چرا امام سجاد در وقتی در حضور یزید خطبه خواند و یزید خواست خطبه ایشان را قطع کند دستور داد اذان بگویند وقتی حضرت الله اکبر را شنید فرمود الله اکبر من کل شیء [تفسیر نورالثقلین، ج3، ص240]؟ 

پاسخ: اینکه ائمه در مقامات مختلف متناسب با فهم مخاطب و شرایط و موقعیت مطالب را در سطوح مختلف مطرح می کرده اند که جزء واضحات است. الان آن مجلس اقتضای بیش از این ندارد. اولا مخاطب یزید است که چه سطح فهمی دارد؟ ثانیا در یک مجلس سیاسی بیان یک نکته عمیق معارفی که بسیاری نمی فهمند فقط بهانه به دست دشمن دادن است و بس. آنجا باید بر همین حداقل فهم این آیه تاکید شود [که خلاصه شما هرچقدر هم ادعا داشته باشید در مقابل خدا بسیار کوچکید و حریف خدا نمی شوید و همین مقدار برای مخاطب آن جلسه کافی است.]

همانطور که گفتم من در سیر ذهنی خود، از این گزینش احساس اعجاز می کنم، و همان طور که توضیح خواهم داد این خدا شناسی و خدا باوری به قدری رصین و متین است که ماندگاری آن را خرد تضمین می کند چون مبتنی بر اصول منطقی و فلسفی قابل تشکیک علمی نیست، حتی بر اصل تناقض مبتنی نیست که به تفصیل توضیح خواهم داد، و جالب بود برای من که دیدم ادله منطقی و فلسفی بی خدایان مثبت گرا مبتنی بر اصل تناقض است.

آنها خودشان ادله شان را دو قسم می دانند: منطقی و فلسفی. دلیل منطقی آنجاست که خود مفهومی مشتمل بر تناقض باشد که از همین اشتمالش بر تناقض می فهمیم اصل مطلب غلط است؛ اما دلیل فلسفی جایی است که از خارج دلیلی علیه موضوع بیاورند، مثلا وجود شر در عالم را دلیلی علیه وجود خدا می گیرند که اینجا ناسازگاری بیرونی و با مراجعه به عالم خارج مد نظر است.

اما خرد به خردمند دستور می دهد خدایی که مبتنی باشد بر اصلی علمی یا فلسفی یا منطقی که می تواند مورد خدشه و اشکال قرار گیرد را نپذیرد و تنها خدایی را بپذیرد که همه اصلهای زیر بنایی به او باز می گردد.

این نکته مهمی است که همه ادله آنها مبتنی بر اصل تناقض است. آیا استحاله آن خیلی واضح است؟ می دانید در قرن بیستم این وضوح استحاله بشدت تخریب شده است و مخصوصا پیدایش منطقهای چندارزشی این را به چالش کشیده است. یعنی تمام استدلال شما مبتنی بر منطق دوارزشی است، اما اگر کسی مبنای خود را منطق سه ارزشی (منطقی که در آن اجتماع نقیضین محال است اما ارتفاعش محال نیست) یا منطقهای چند ارزشی دیگر قرار داد، استدلالهای شما به درد آنها نمی خورد؛ یعنی برای کسی هم که مثلا به منطق سه ارزشی ملتزم است هم می توانید اثبات کنید که خدا نیست؟

سوال: این گونه نقد، مبنای خود ما را تخریب نمی کند؟ خلاصه ما بعدا که برای استدلالهای خود به این اصل نیاز داریم.

پاسخ: در اینجا دو مطلب هست. اولا ما می خواهیم گام به گام جلو برویم. یعنی فعلا ما در موضع شک هستیم و آنها مدعی اند و می گویند دلیل دارند. می خواهیم ببینیم واقعا دلیل آنها تام و جامع است یا نمی تواند جامع باشد. ثانیا بعدا در وجهه ایجابی مطلب که وارد شدیم خواهیم گفت که حتی حقانیت اصل تناقض هم مسبوق است به وجود خدا. یعنی مبدئیت خداوند به نحوی است که حتی بر اصل تناقض هم تقدم دارد. فعلا همان مطلب اول را توضیح بدهم. ببینید اگر قرار است گام به گام جلو برویم معنایش این است که چیزی را که واضح نشد نپذیریم. نگفتم فقط دلیل، بلکه گفتم: واضح شود؛ مرادم این است که گاهی برای شخص دلیل می آوردند و شخص راهی برای پاسخ نمی یابد اما واقعا مطلب برایش واضح نیست فقط نمی تواند جواب بدهد. ما در این مقاله دنبال این بودیم که مطلب واضح شود نه اینکه فقط دلیل بیاوریم. یعنی آن اندازه که واضح است جلو برویم. می گویم ادله شما مبتنی بر اصل تناقض است و این امروزه محل اختلاف است. می گویی تو هم بعدا با این کار داری. مشکلی نیست؛ هنوز که من ادعای خود را نگفته ام؛ جلو برویم ببینیم چه می شود. سر لفظ که دعوا نداریم. [یعنی اگر بعدا هم هر بحثی کردیم با ملاحظه همین اشکالاتی است که الان بر این اصل مطرح می کنیم و در بحث خود ما نباید بعدا این اشکالات وجود داشته باشد.] (شخصی با امام بحث می کرد و اصرار داشت بر طبیعت. امام بعد از مدتی بحث فرمود آنچه که تو به او طبیعت می گویی ما به او خدا می گوییم. بحث درباره حکمت خدا در عالم بود. البته این بحث ما فقط مبدئیت حکمت در عالم نیست، بلکه مبدئیت مطلق خداست. حالا به این مبدأ مطلق که رسیدی هر اسمی می خواهی روی آن بگذار.)

اصل تناقض

این عبارت مقاله بی خدایی گام به گام است:...

و در نوشتار تناقض چیست؟ آمده:... [عبارات این دو مقاله به علت طولانی شدن و عدم امکان درج در یک صفحه وبلاگی، حذف شد و میتوانید در اینجا آن دو را بخوانید.]



اکنون اشکالات و سؤالات خود را در باره این اصیل ترین اصل بی خدایی مثبت گرا مطرح می کنم، به طوریکه اگر جواب این سؤالات داده نشود تمام براهین اثبات عدم وجود خدا فرو می ریزد، گرچه هر کدام را با قبول اصل تناقض هم جواب خواهم داد:

1- تذکّر اوّل اینکه، عبارات بسیار تحقیر آمیز در کلمات اینها نسبت به علمای دین و فلاسفه و حکمای الهی به چشمم خورد که با خود گفتم باید از نظر علمی خیلی کار کرده و دقیق باشند که به خود اجازه دهند اینگونه بگویند، اما در همان بدو ورود که بحث اصل تناقض را می دیدم با چیز غیر منتظره مواجه شدم، آیا اشتباه به این واضحی از این همه ادعای خردمندی ممکن است؟!!

این  خیلی مهم است. انسان صحبتهای اینها را که می خواند چنان با ادعا و از موضع بالا و با تحقیر نسبت به بزرگان فلاسفه و حکمای الهی حرف می زنند که گمان می رود خودشان خیلی مسلط بر مطالبند اما می بینید در توضیح واضحترین چیزها مثل امتناع تناقض، که مبنایشان هم هست، خطاهای خیلی فاحشی مرتکب شده اند که انسان می فهمد که خیلی از ماجرا دورند.


منظورم این عبارت بود که در بالا هم آوردم:

3- یگانگی در مکان
اگر گفته شود "صندلی که در آشپزخانه است آهنی است، صندلی که در اتاق کار است آهنی نیست" این دو گزاره با یکدیگر تناقض ندارند زیرا در مورد مکان با یکدیگر یگانگی ندارند.


این که واضح است دو صندلی است و لذا دو موضوع است یعنی وحدت موضوع ندارد نه وحدت مکان!!!!

مثال صحیح این است صندلی الف داغ است (کنار بخاری) و صندلی الف داغ نیست (کنار کولر).

2- گفته شد:

تناقض یکی از روابطی است که ممکن است بین دو گزاره (قضیه، گزاره چیست؟) وجود داشته باشد. رابطه بین دو گزاره تناقض است


آیا اصل تناقض فقط مربوط به منطق گزاره هاست یا منطق محمولات را هم شامل می شود؟
و آیا اصل تناقض در خود ابژه ها هم جاری است؟ و حال آنکه آنها اساسا گزاره و قضیه نیستند؟ (کلمه ابژه را از این جهت به جای «موضوع» به کار بردیم که در زبان فارسی، «موضوع» هم به موضوع عینی گفته می شود و هم به موضوع علمی،  مثلا می گویند موضوع این علم. اما در انگلیسی یک تفکیکی شده است. درباره موضوع ذهنی و علمی کلمه(subject) و درباره موضوع خارجی و عینی کلمه ابژه (object) را به کار می برند.( این مطلب که آیا اصل تناقض در ابژه ها به کار می رود یا خیر را قبلا بحث کردیم.

3- گفته شد:

4- یگانگی در زمان
اگر گفته شود "صندلی امروز شکسته است، صندلی دیروز شکسته نبود" میان این دو گزاره تناقض وجود ندارد زیرا این دو گزاره در مورد زمان یگانگی ندارند.


یکی از چالشهای اصل تناقض این است که مشروط به وحدت زمان است، یعنی اگر زمان واحد فرض نگیریم تناقض نخواهیم داشت و حال آنکه اساسا زمان واحد مورد شک است، معمولا می گویند در ( آن واحد )، در حالی که این (آن) چقدر است؟ اگر بگوییم مثلا یک ثانیه است واضح است که خود از دو نیم ثانیه تشکیل شده است، هر چه (آن) را کوچک فرض کنیم کوچکتر هم فرض دارد و از نظر ریاضی و مکانیک نظری تا بینهایت ادامه می یابد، و رسیدن به (آن) در عمل انتقال به حدّ فایده ای برای اصل تناقض ندارد و واحد واقعی زمان به دست نمی دهد، و از نظر مکانیک تجربی هم هر چند تقسیم زمان تا مرز ثابت پلانک جلوتر نمی رود اما بعد از آن برای ما مجهول است نه اینکه به طور یقین به زمان واحد رسیده باشیم، (یعنی مثلا در بیگ بنگ که می گویند زمان قبلی صفر است، نه اینکه به یک آنِ زمانی رسیده ایم که صفر است، بلکه منظورشان این است که اصلا یک چیز مجهولی است که درکی از آن نداریم) و بنابر این می توان احتمال صحت دو قضیه نقیض را در (آن) واحد داد که یکی در نیمه اول (آن) و دیگری در نیمه دوم (آن) باشد.


4- گفته شد:

قضایایی که با یکدیگر در تناقض هستند نه قابل اجتماع هستند نه قابل ارتفاع. یعنی اگر در میان دو گزاره که با یکدیگر تناقض دارند یکی از قضایا صحت داشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت ندارد. و همینطور اگر یکی از دو گزاره صحت نداشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت دارد.


قضیه در محدوده منطق مطرح است و منطق ها در اینکه چند ارزشی باشند تفاوت می کنند که بعض لوازم آن ذکر خواهد شد.

5- گفته شد:

چیزهایی که در تعریفشان تناقض وجود دارد یقیناً نمیتوانند وجود داشته باشند (استعداد وجود ندارند)، مثلاً یک دایره چهارگوش و یا یک مربع به شعاع 2 سانتیمتر و یا یک اسب سفید نامرئی نمیتوانند وجود داشته باشند، یعنی ممتنع الوجود هستند.
از اصل تناقض در بسیاری از استدلالهای منطقی و ریاضی برای اثبات نظریات و گزاره های مختلف استفاده میشود.


اینجا مطلب بسیار مهمی مطرح است و آن اینکه تعریف در محدوده منطق و ریاضیات با تعریف در حوزه فیزیک و علومی که با ابژه و شیئ خارج از ذهن سر و کار دارد تفاوت اساسی دارد، در منطق و ریاضیات تعریف به دست ماست و به خود اجازه نمی دهیم تناقض بگوییم اما در علوم دریافت شده از خارج ذهن کار به دست ما نیست.
مطلبی را متفکرین سابق می گفتند که علم به حقائق اشیاء ممکن نیست و امروزه به نحوی دیگر با متد تجربی با این مسأله مهم مواجه شدیم که بسیاری از صفاتی که سابقا به عنوان صفت قابل تعریف بود و چه بسا در حوزه علم و فلسفه احکام صفت ذاتی بر آن بار می شد تبدیل به رفتار شده است، مثال واضح آن رنگ است که هنوز هم باور عمومی بر صفت بودن اوست اما امروزه می دانیم جز رفتار یک منبع و نحوه مخابره پیام او چیز دیگری نیست. یعنی رنگ یک صفت حالّ در جسم (کیف) نیست؛ بلکه جسم طوری است که وقتی نور به او برخورد می کند برخی از نورها را جذب می کند و برخی را برمی گرداند. (البته با تلفیق دو مساله طیف مرئی نور و بحث نورهای اصلی و فرعی در مکانیسم چشم انسان برای درک رنگها که در فیزیک بحث شده است.) چرا این برگ، سبز است؟ چون طوری است که نور سبز را مثلا برمی گرداند. یعنی اینکه یک عرضی به نام سبزی در او حلول کرده باشد نداریم. لذا ممکن است چیزی در یک نقطه واحد و در زمان واحد دو رفتار مختلف بروز دهد که دو رنگ سبز و قرمز به نظر برسد؛ یعنی یک فرستنده می تواند در آن واحد دو پیام را، بلکه به وجهی یک پیام را به دو صورت بفرستد.

فعلا از فرض ساده تر شروع می کنیم و می پرسیم آیا عقل محال می داند که یک منبع در آن واحد در دو جهت برای دو گیرنده دو پیام متناقض ارسال کند که یکی او را سبز ببیند و دیگری سبز نبیند؟

وقتی صفت تبدیل به رفتار شد بجای اینکه ما تعاریف منطقی خود را بر او دیکته کنیم او ما را به دنبال خود می کشد و مثلا خیل عظیمی از پژوهشگران را به این بحث وادار می کند که موج است یا ذرّه یا هر دو؟! (به این جمله خیلی دقت کنید: «وقتی صفت تبدیل به رفتار شد». یعنی وقتی تبدیل به رفتار شد با یک واقعیت خارجی مواجهیم که باید آن را تبیین کنیم. می خواهیم ببینیم نور چگونه چیزی است. اینجا باید تعریف خود را اصلاح کنم، نه اینکه از اول تعریف کنم نور را به ذره ای، بعد رفتارهای موجی اش را انکار کنم. نه، اینکه موجی است یا ذره ای به تعریف من نیست، به رفتار خود اوست.)

و بنابر این اسب سفید نامرئی بجای اینکه بافته ذهن باشد اگر اشاره به یک ابژه کند ما چاره ای جز ملاحظه رفتار او نداریم، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. (یعنی اگر اسبی یافتیم که سفید نامرئی بود، نباید بگوییم به تناقض رسیده ایم، بلکه باید تبیین کنیم که چرا او این گونه است. به تعبیر دیگر اگر سفید بودن یک صفت واقعی در شیء بود که متعلق دیدن واقع می شد، اسب سفید نامرئی متناقض بود و وجود نداشت؛ اما اگر سفیدی یک رفتار باشد، کاملا ممکن است که آن منبع به نحوی پیام خود را ارسال کند که من آن را سفید ببینم و دیگری او را نبیند. پس سفید نامرئی بودن به معنای محال بودن او نیست، چون با یک ابژه خارجی مواجهیم که هست؛ من در برداشتم و فهمم از واقع مشکل داشتم که تعریفم به تناقض رسید، اما این دلیل نمی شود که او نباشد. به تعبیر دیگر، وقتی با سفیدی مواجهیم با یک شیء خارجی مواجهیم نه با یک تعریف منطقی و ریاضی و لذا تناقض در تعریف گریبانگیر اصل آن نمی شود. یعنی من از این شیء خارجی یک تعریف ارائه می دهم که اگر تعریف من مشکل داشت و متناقض بود، اشکال در تعریف من است، نه اینکه چون تعریف من اشکال دارد، اصل وجود ابژه خارجی را انکار کنیم. از تناقض آمیز بودن تعریف من نتیجه نمی شود که او نیست، بلکه اشتباه من در تعریف کردن نتیجه می شود. برخلاف جایی که با امور منطقی و ریاضی سر و کار داریم که اگر تناقض آمیز شد، اصل آن زیر سوال می رود. در تعاریف منطقی و ریاضی، تعریف کاشف از واقع و ابژه خارجی نیست، لذا تناقض آمیز بودنش به نفی متعلَقِ تعریف می انجامد اما در جایی که در مقام شناخت ابژه هستیم از تناقض در تعریف، نمی توانم انکار ابژه را نتیجه گرفت. خوب اگر بحث ما درباره خدا به عنوان یک واقعیت عینی است، پس اگر تعریف ما تناقضی داشت، دلیل بر انکار وجود او نمی شود حداکثر معلوم می شود که ما خدا را درست نشناخته ایم. به تعبیر دیگر لزوما انکار خدا از اشتباه تعریف ما نتیجه نمی شود.

سوال: خوب اینها سراغ مفاهیمی رفته اند که در خدای ادیان مشترک است. مثلا عالم مطلق بودن را همه پیروان ادیان قبول دارند.

پاسخ: دوباره شما سراغ بحث ایجابی رفتید. این بی خدایان مثبت گرا مطلق خدا را منکرند نه فقط خدای ادیان را. یعنی ما فعلا جدای از ادیان بحث می کنیم که آیا اصلا دلیلی بر انکار خدا به عنوان یک واقعیت عینی هست یا خیر؟