سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شرح مقاله باخدایی گام به گام (4)

یا من سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ الِابْتِدَاءَ أَزَلُه‏

4. ادامه بحث نفس الامر

مطلب این بود که کسی آمده بود و از یک بحران علمی در ریاضیات (بحران «crisis» غیر از «مسائل حل نشده»  و مسائل مشکل «problem» است؛ بحران، چیزی است که اساس علم را به هم می‌ریزد؛ یکی همان قضیه فیثاغورث است که خط قطر مربع با ضلع مباین است و به یک عدد گنگ می‌رسیم. مهمترین مفهوم حساب تناسب بود و با یک زحمتی با این بحران مواجه شدند) خواستند سوء استفاده کنند. یکی از بحرانهایی که در فضای ریاضیات در قرن بیستم پیش آمد پیدا شدن نظریه مجموعه‌ها و به تبع آن بحرانهایی بود که در این نظریه پیدا شد. کسانی که خدا را قبول ندارند زیاد می‌گویند خدای متدینین خدای حفره‌هاست؛ در حالی که این غلط محض است و اساس تعلیمات انبیای عظام بر واضحات است نه بر مجهولات؛ یعنی بر اساس آنچه می‌دانی خدا را بشناس. ان الله هو الرزاق ذوالقوه المتین. آیا ما در خانه نمی‌فهمیم پدرمان زحمت کشیده و نان آورده و می‌گوییم خدا رزاق است؟!! این تهمت محض است. به هر حال خودشان که این تهمت را به خداپرستان می‌زنند آمده‌اند از این حفره علمی که در قرن بیستم پیش آمده دلیلی بر رد خدا بیاورند! یعنی چون نظریه مجموعه‌ها با مشکل مواجه شده، پس خدا نیست! خود موسس این نظریه یهودی بوده اما یهودی‌ای که در خداپرستی‌اش محکم بوده است. بعد شما از مشکلی که او در نظریه‌اش با آن مواجه شده می‌خواهید بگویید خدا نیست؟! اما آنچه عرض من است این است که این سوء استفاده از این حفره و خلأ علمی، می‌تواند یک فتح باب عظیمی در مباحث کلاسیک بشود برای درک معارف الهی؛ لذا عرض کردم که اگر جواب خوبی بخواهد جلو رود یکی از مبادی آن این است که برای ما واضح شود که وعاء نفس‌الامر اوسع از وجود است. وقتی شما این سوء استفاده‌ها را می‌بینید، می‌بینید که آن بحث به بهترین وجهی خود را نشان می‌دهد در حل این شبهات. پس ولو خود این شبهه پوچ و استفاده از یک حفره است، اما برای حل کردن آن مطلب و واضح شدن آن، این خیلی مهم است. وگرنه اگر در همین مقاله دیده باشید ابتدایش یک جوابهای جدلی که کاملا ذهن را قانع می‌کند داده‌ام؛ اما اگر بخواهد یک پاسخ حلی‌ای که مطلب را کاملا برای مخاطب بی‌طرف واضح کند ارائه شود، آن بحثها لازم است. یعنی ذهن کاملا قانع شود که آن عدد اول بعدی را حتما خدا می‌داند. حالا این عدد موجود است یا معدوم؟ آیا اعداد بی‌نهایت، معروضِ موجود دارد؟ یا اصلا نیاز ندارد به این، بلکه اینها حقایق نفس‌الامری است که موطنش موطن علم است و همه در فهم آن اتفاق دارد. این جواب حلی آنها می‌شود. یعنی جواب حلی‌ای که انسان را کاملا قانع و راضی می‌کند در گروی فهم این است که بفهمیم نفس‌الامر اوسع از وجود است.

(به تبع پرسشی که مطرح شد دوباره مثال بی‌نهایت بودن اعداد و بر اساس برهان اقلیدس عدد اول بعدی هست ولو که هنوز کسی آن را کشف نکرده است، به عنوان شاهدی برای اوسعیت وجود از نفس‌الامر مطرح شد که مستشکل اینها را وجود اعتباری دانست که فقط این قسمت از پرسش و پاسخ ارائه می‌شود:

استاد: این عدد اول بعدی هست یعنی چه؟

مستشکل: اینها وجود اعتباری است. اما برخی اعتبارها نیشغولی است، اما برخی بر اساس یک محاسباتی است.

استاد: اگر ما نبودیم آیا اعتبار ما هست یا خیر؟

مستشکل: خیر.

استاد: اما ریاضیدانان می‌گویند این عدد اول بعدی چه ما باشیم چه نباشیم، هست. آن اعتباری که شما می‌گویید یک قسم ششم وجود است که قبلا بحث کردیم؛ حقایق ریاضی هست نوعی از وجود است غیر از اینکه ملکیت هست. اینکه می‌گوییم عدد اول بعدی هست ذهن ما یک چیزی را دارد درک می‌کند، نه اینکه فرض کند. عدد اول بعدی یک واقعیتی دارد که بند به ذهن بشر و فرض بشر نیست.

مستشکل: یک نفر می‌گفت اعتبارات ذهن دو جور است: اعتبارات متغیر و اعتبارات ثابت که هر جوری قابلیت عوض شدن ندارد

استاد: همینجا مهم است چرا ثابت است؟

مستشکل: به مبادی اعتبار برمی‌گردد.

استاد: احسنت. این همان است که مفصل بحث کردیم که با اینکه اعتباریات اعتباریند اما قابل اقامه برهان‌اند.)

پس اشکال اینها این زمینه را مهیا می‌کند که بفهمیم بستر نفس‌الامر زمینه‌ای دارد که مسبوق به مبدأ مطلقی است که حتی سابق است بر اصل تناقض؛ یعنی هرچیزی که بخواهید بگویید راست است، بستر راست بودن مسبوق بر این است. مبدأ مطلقی که ما می‌گوییم همین که بخواهیم انکارش کنیم اثباتش می‌کنیم. لذا چیزی که خیلی مهم است این است که «یُصِیبُ‏ الْفِکْرُ مِنْهُ الْإِیمَانَ بِهِ مَوْجُوداً وَ وُجُودَ الْإِیمَانِ لَا وُجُودَ صِفَةٍ » (تحف العقول، ص245). یعنی اساساً وقتی درباره خدا می‌گوییم «هست» به معنای واقعیت داشتن است، نه [به معنای وجود در مقابل عدم؛ همان گونه که] به معنای ممثل شدن و ظهور لدی المشاعر نیست. یعنی می‌شود یک جور «وجود» را بگوییم که [به آن معنا] خدا [موجود] نیست: «لَمْ تُمَثَّلْ فَتَکُونَ‏ مَوْجُودا» (الصحیفة السجادیة، دعای 47). یعنی اگر وجود [به معنای] ظهور در مشاعر باشد، [به این معنا] خدا [موجود] نیست؛ اما به معنای اصل واقعیت داشتن، خدا موجود است.

[در ادامه جلسه قرار شد خواندن متن و شرح آن شروع شود ایشان خواستند این جمله که «همه روابط ریاضی موجود بین اعداد حقیقتی هستند» را توضیح دهند که بحث به سوال و جوابهایی کشید که خلاصه‌اش این است و خواندن متن میسر نشد:]

در حوزه متناهی‌ها کل اعظم از جزء است اما بعضی گفته‌اند (ریاضیدانان چنین می‌گویند و به گمانم از گالیله مطرح شد و محل بحث است) در حوزه بی‌نهایت‌ها می‌شود کل مساوی با جزء باشد. (یعنی برهان داریم که «کل»ی داریم که مسلما کل است و «جزء»ی داریم که مسلما جزء است و مسلما این دو برابرند. مثلا اعداد طبیعی بی‌نهایتند؛ زیر هر عددی مربع آن را می‌نویسیم؛ الان زیر هر عددی یک عددی هست؛ اما مجموعه پایین مثلا عدد 3 را ندارد؛ یعنی بالایی کل است و چیزهایی دارد که پایینی ندارد؛ اما هرچه در پاینی هست در بالایی هست، پس این جزء اوست... . [تلمیذ: به خاطر سوال مستشکل، اینکه چرا این دو مساویند توضیح داده نشد. پاسخ مکتوب استاد: چون تناظر یک به یک دارند].)

(در پرسش و پاسخی مفصل اشاره‌ای شد به مجموعه متکاثف و مجموعه به اندازه کافی متکاثف؛ که اعداد گویا متکاثفند و اعداد حقیقی - که اعم از گویا و گنگ است- به اندازه کافی متکاثف است.) (در پرسش و پاسخی مفصل، اشاره‌ای شد که این ترتب اعداد، ترتب تسلسل محال مصطلح نیست و در عین حال خدا همه را می‌داند و سلسله اعداد فقط به فرض ما نیست.)