سفارش تبلیغ
صبا ویژن

5. آیا یک موجود قدیر میتواند وجود داشته باشد؟

آیا یک موجود قدیر میتواند وجود داشته باشد؟

استدلال دیگر بی خدایان مثبت گرا بر نفی وجود خدا : آیا یک موجود قدیر میتواند وجود داشته باشد؟ است ، و بحث طولانی و جالبی ارائه شده و هشت تعریف برای قدیر ذکر گردیده و بر هر کدام ایراد گرفته شده و در نهایت تسلیم شده اند که :

نتیجه گیری:
ممکن است بتوان تعاریف بهتر و دقیق تری را ارائه داد که مشکلات یاد شده به آنها وارد نباشد، اما به هر حال روشن است که خدا آنگونه که بسیاری از خداباوران او را تصور میکنند نمیتواند وجود داشته باشد و هرگاه قدیر را بگونه ای بسیار دقیق تعریف کنیم خدا به موجودی بسیار متفاوت تبدیل خواهد شد.


گویا محکمات فرهنگ خداباوران فراموش شده است!! آنها از مبنی با آخرین تعریف بسیار دقیق شما مخالف هستند ، این خدایی که شما با این زحمت می خواهید آن را نفی کنید آنها لحظه به لحظه در احوال نماز خود آن را نفی می کنند ، از آداب نماز این است که از هر حالی به حال دیگر می روید الله اکبر بگویید حتی وقتی او را تنزیه و تسبیح کرده اید تکبیر بگویید از این تنزیه.

و جالب تر اینکه بعد از اینکه آیه قرآن را شاهد آوردند در مقدمه:

پیشگفتار:
....
خداباوران به این ویژگی خدا معتقد هستند. میدانیم که خدا بر اساس تعریفش کامل است یعنی اگر ویژگی داشته باشد در آن ویژگی حد کمال را دارد، یعنی اگر دانشی داشته باشد دانش او به حد کمال است (علیم است)، یعنی همه چیز را میداند، اگر قدرت انجام کاری را داشته باشد، قدرت او به حد کمال است (قدیر است) یعنی همه کارها را میتواند انجام دهد، اگر زیبایی داشته باشد کمال زیبایی را دارد و از همین رو کمتر دین خدا محوری را میتوان یافت که خدا را قدیر یا قادر مطلق نداند. بعنوان مثال در کتاب دینی دین اسلام بیش از صد بار نوشته شده است که خداوند بر همه چیز قادر است، بعنوان مثال:
سوره بقره آیه 20:
... إِنَّ اللَّه عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
...همانا خداوند بر همه چیز تواناست.



در پایان مقاله تعریف قرآن از قدیر را بسیار ابتدایی و خام دانستند:

روشن است که تعریف قرآن از قدیر بودن خدا بسیار ابتدایی و خام است و اگر خدا "بر همه چیز قادر" باشد، او قطعاً نمیتواند وجود داشته باشد.


و حال آنکه قطع نظر از اینکه قرآن تعریف ارائه نداده است ، نکته ای در همین آیه قرآن هست که در هیچیک از تعریفهای هشتگانه نیست و اتفاقا جواب کوتاه از کل مقاله همین نکته است که با توضیح آن ، خامی مصداق خود را پیدا می کند:

اولا تصور کرده اند آیه فقط تعریف اول را می گوید :

بحث:
وقتی میگوییم شخصی یا موجودی قدیر است منظورمان دقیقا چیست؟ یک موجود قدیر چه ویژگی دارد؟ آشکار است که نخستین تعریف از قدیر بودن که به ذهن هر انسانی میرسد و رایج ترین تعریف در میان عوام و کتابهای سطح پایین از نظر فلسفی مثل قرآن از قدیر می آید این است که:
تعریف 1- موجود الف قدیر است در صورتی که اگر ب یک کار باشد، الف بتواند ب را انجام دهد.


لذا از آن ایرادهای بسیار محکم! که به ذهن احدی از خواص معتقدان به خدا نمی رسیده چه برسد به عوام آنها ، بر قدیر بودن خدا وارد کردند که :

بسیاری از کارها هستند که انجام گرفتن آنها محال است ...... محال است شخصی بتواند سیب قرمزی را خلق کند که آن سیب قرمز نباشد ..... و اگر شخصی یا کتابی بگوید قدیر بودن به معنی این است که موجود قدیر همه کارها را میتواند انجام بدهد، او در واقع گفته است که آن شخص میتواند کارهای محال را انجام دهد، در حالی که کار محال انجام شدنی نیست، بنابر این اگر کسی تعریف 1 را قبول کند، در واقع محال بودن وجود خدا را پذیرفته است و همین مسئله کافی است که نشان دهیم خدای قرآن چون "بر همه چیز قادر است" نمیتواند وجود داشته باشد، و ممتنع الوجود است.


و حال آنکه آیا نمی دانند از قدیم نقل مجلس بحثهای کلامی ، امثال اینها یا بالاتر از اینها بوده که مثلا آیا خدا قدرت دارد خودش را معدوم کند ، این مثال فنی تر از مثال آنها است که گفتند: آیا خدا میتواند سنگی را بسازد که نتواند آنرا از جا بلند کند؟ چون در مثال آنها ، فرض کردن خود آنها تناقض را، آشکار است و نیاز به توضیح ندارد ، ببینید در جمله آنها هم خدا آمده که قدرت مطلق دارد و در کنار آن جمع بین می تواند و نتواند کرده ، اما در مثال دیگر تناقض آشکار نیست.


ثانیا در عصر ما آنقدر از محالات و تناقض ها ، که حتی نزد نوابغ قرون گذشته واضح بود که تناقض است ، به تناقض نما تبدیل شده که اهل فضل این زمان به این زودی ها زیر بار محال بودن یا تناقض بودن امری نمی روند ، در محافل علمی امروز به سادگی می پذیرند : متناهی اما بی کران ، بینهایت اما با کران ، جزء مساوی کل ، دو قلوهایی که یکی 50 ساله هست و دیگری چند ماهه ، کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه خطی منحنی باشد ، از یک نقطه بیرون یک خط لا اقل دو خط موازی با آن خط رسم شود که هبچکدام آن را قطع نکند ، زوایای مثلث 180 درجه نباشد و مثلث کاستی مثبت یا منفی یا صفر داشته باشد ، مثلا مستقیم به طرف بالا در فضا برود ولی از طرف دیگر به همانجا برگردد ، دو قطار متحرک یکی در دیگری حرکت کند و عمل ساده جمع حساب را زیر سؤال ببرد ، رنگ اصلی با رنگ طیفی متفاوت باشد ، فوتون ماهیتی موجی ذره ای داشته باشد ، واحد طول دلخواه نباشد ، ستاره ای را که هم اکنون در تلسکوپ می بینیم موجود نباشد و هزاران سال پیش از بین رفته باشد ، واقعه ای را که الآن به چشم مسلح خود در حال انجام شدن می بینیم هزاران سال پیش واقع شده باشد ، و ده ها مورد از این قبیل که هر کس معلومات عمومی یا تخصصی او بیشتر باشد بیشتر می داند ، و اکنون به این فقره از عبارت آنها نگاه کنید:

اگر کسی این تعریف را برای قدیر بودن خدا تایید کند عدم وجود خدا را بلافاصله تایید کرده است زیرا احتمال وجود موجود الف صفر است. بسیاری از کارها هستند که انجام گرفتن آنها محال است، مثلاً محال است کسی بتواند مثلثی رسم کند که مجموعه زوایای داخلی آن بیش از 180 باشد، محال است کسی بتواند عددی را نام ببرد که عددی بزرگتر از آن وجود نداشته باشد، محال است شخصی بتواند عددی را نام ببرد که فرد باشد و قابل تقسیم بر عدد دو باشد، محال است شخصی بتواند حیوانی را خلق کند که حیوان نباشد. محال است شخصی بتواند سیب قرمزی را خلق کند که آن سیب قرمز نباشد. بعبارت دیگر تمام کارهایی که در انجام آنها تناقضاتی وجود دارد کارهایی محال هستند و اگر شخصی یا کتابی بگوید قدیر بودن به معنی این است که موجود قدیر همه کارها را میتواند انجام بدهد، او در واقع گفته است که آن شخص میتواند کارهای محال را انجام دهد، در حالی که کار محال انجام شدنی نیست، بنابر این اگر کسی تعریف 1 را قبول کند، در واقع محال بودن وجود خدا را پذیرفته است و همین مسئله کافی است که نشان دهیم خدای قرآن چون "بر همه چیز قادر است" نمیتواند وجود داشته باشد، و ممتنع الوجود است.


ملاحطه کنید تمام این مذکورات به طور مطلق محال نیست ، مثلا رسم مثلثی که زوایای آن بیش از 180 درجه باشد در تمام هندسه های بیضوی ممکن است بلکه محال است رسم مثلثی که زوایای آن 180 درجه باشد ، نام بردن بزرگترین عدد در کدام دستگاه و سیستم ریاضی منظور است مثلا در سیستم ساعت عددی بزرگتر از 24 تیست ، مثلا عدد فرد در سیستم اعداد گویا قابل تقسیم بر دو است ، پیشتر توضیح دادم که یکی از چالشهای مهم اصل تناقض وحدت زمان است و حال آنکه اساسا زمان واحد مورد شک است چه مانعی دارد که در( آن واحد ) موجودی حیوان باشد و نباشد یعنی در نصف اول حیوان باشد و در نصف دوم حیوان نباشد؟ و همچنین سیب قرمز باشد و نباشد ، و هر چقدر( آن ) را کوچک فرض کنید کوچکتر از آن ممکن است ، و اتفاقا در مورد قرمز بودن و نبودن وجوه دیگر غیر از مسأله وحدت زمان هم هست و توضیح آن گذشت ، و واضح است که مقصود من انکار اصل محال نیست و یا انکار محال بودن تناقض فی الجمله نیست بلکه می خواهم بگویم در نظر بگیرید اگر قبل از کشف هندسه های نا اقلیدسی یک بی خدای هندسه دان به یک باخدای مثل خود می گفت آیا خدا می تواند مثلثی رسم کند که مجموع زوایای آن کمتر از 180 درجه باشد؟؟ جواب چه می شنید؟ و بحث آنها چقدر به درازا می انجامید؟

ثالثا جواب اصلی در کلمه شیئ است که در آیه آمده و در هیچ یک از تعریف های هشتگانه نیامده است ، برای توضیح آن به این چند جمله نگاه کنید:
إنّ الله علی کلّ شیئ قدیر ، خدا بر هر چیزی توانا است.
إنّ الله علی کلّ فعل قدیر ، خدا بر هر کاری توانا است.
إنّ الله علی کلّ امر قدیر ، خدا بر هر امری توانا است.

کار و امر معنای عام و توصیفی دارد ولی شیئ ابژه است که از دسترس منطق دور است ، تناقض در منطق مطرح است یعنی در فضایی که فرض ها به دست ما است ، اما ابژه تابع ما نیست بلکه همان طور که سابق گفتم ابژه خیل نوابغ را به دنبال خود می کشد تا کارها و رفتارها و وصف های او را از نظر منطقی و فلسفی تحلیل کنند ، و در تمام هشت تعریف ذکر شده محور قدرت تعبیرهای : کار ، کاری منطقا ممکن ، موقعیت منطقا ممکن ، وضعیت ارضا کننده و حوزه قدرت است که تاکید بر اینکه متعلق قدرت می تواند ابژه باشد نشده است به خلاف تعبیر قرآن که مستقیما متعلق قدرت را شیئ قرار داده است.

مگر چه تفاوت می کند کار بگوییم یا شیئ؟ مثالی می زنم وقتی می گوییم : "سیب قرمز است" ، این به عنوان یک قضیه در منطق، چهار چوبی دارد که اجازه نمی دهد از آن فراتر رویم و چه از منظر منطق گزاره ها و چه منطق محمولات مجاز نیستیم "سیب قرمز نیست" یا "سیب سبز است" بگوییم ، اما وقتی سر و کار ما با یک ابژه است هم سیب بودن و هم قرمز بودن هر دو وصف است برای توده ای از ذرات بنیادین که منبع مخابره پیامهایی برای ما است ، حال می توانیم یک دوربین بر آن زوم کنیم و می توانیم ده ها دوربین در رصد او به کار بگیریم ، یک دور بین بسان ادراکات یک شخص از ابژه هاست در قبال ادراکات افراد مختلف ، اکنون می پرسیم آیا محال است که این دوربین ها تصویرهای متفاوت از این منبع مخابره ثبت کنند؟ مثلا یکی قرمز و دیگری سبز؟ واضح است اینجا جولانگاه منطق نیست ، نمی توانیم بگوییم اصلا نیازی نیست به فیلم دوربین ها نگاه کنی چون می دانیم محال است سیب هم قرمز باشد هم سبز ، بلکه حتی عقل محال نمی داند که یک پرتو در دو فاصله متفاوت توسط دو دوربین دو گونه ثبت شود و در همین فاصله طول موج او تغییر کند ، به عبارت دیگر پیام دریافتی تنها تحت تاثیر منبع مخابره نباشد و بستر پیام هم تاثیرگذار باشد ، و سیستم پیام گیر هم که بحث خاص خود را دارد.

بنابر این قدیر یعنی کسی که ابژه ها وبستر آنها نزد او مثل ایده ها و ذهن نزد صاحب ذهن است بلکه همین تشبیه هم صحیح نیست چون به تعبیر فلسفی اولی "ما منه الوجود" و دومی "ما به الوجود" است ، اما تا حدی می تواند این را واضح کند که بسیاری از امور که منطق اجازه نمی دهد ، ذهن از عهده آن بر می آید و لذا متفکرین را به سوی کشف منطق های گوناگون می کشاند ، و کسی که مصبّ قدرت قدیر را ابژه ها می داند وقتی به امثال این شبهات منطقی بیخدایان نگاه می کند آن را مثل بازی شاه و وزیر بچه ها می بیند که با دنیای سیاست و واقع مطلب چقدر تفاوت دارد ، و لذا نزد او واضح است که قرآن خام است یا دشمن او.

مثال بسیار معروفی در رد وجود موجود قدیر با تعریف 2 وجود دارد که به قضیه خلقت سنگ معروف است.
آیا خدا میتواند سنگی را بسازد که نتواند آنرا از جا بلند کند؟
بر اساس اصل دووالانسی (بیوالانسی) منطق، مقدار حقیقی هر گزاره (قضیه) ای یا درست است یا غلط، بر همین اساس پاسخ به این پرسش نیز باید یا مثبت (آری) باشد یا (خیر).
اگر پاسخ خداباور آری باشد، او تایید کرده است که خدا میتواند این سنگ را بسازد، ولی نمیتواند آنرا بلند کند. یعنی خداباور تایید کرده است که یک کار (بلند کردن سنگ) وجود دارد که خدا از عهده آن بر نمی آید. یعنی ما به مقصود خود رسیده ایم و نشان داده ایم که وجود قدیر با تعریف 2 محال است.
اگر پاسخ خداباور نه باشد، او تایید کرده است که خدا نمیتواند چنین سنگی را بسازد، یعنی او باز هم تایید کرده که حداقل یک کار وجود دارد که خدا از پس آن بر نمی آید، پس باز هم وجود موجودی قدیر با تعریف 2 محال است.
از آنجا که پاسخ این پرسش از دو حالت بالا نمیتواند خارج باشد، وجود قدیر با تعریف 2 قطعاً محال است. مشخص است که این سوال خداباور را کیش و مات میکند و به او نشان میدهد که وجود خدایش غیر ممکن است، و معمولا همین مثال بسیار ساده و روشن برای رد کردن وجود خدا برای افراد عامی و نا آشنا به این بحث کافی است. خدا با این تعریف از قدیر مانند یک مثلث چهار گوش است که وجود آن محال است. بنابر این هرکس معتقد باشد خدا همه کارها را به غیر از کارهای منطقاً غیر ممکن میتواند انجام بدهد در واقع اعتراف کرده است که خدا قطعا نمیتواند وجود داشته باشد و همین مثال کافی است برای اینکه نشان دهیم خدایی که قرآن معرفی میکند نمیتواند وجود داشته باشد.


از آنچه ذکر کردم جواب اینها واضح شد ، فرض آنها اول خود آنها را بازنده کرده ، چون محتوای فرض این است : خدای قدیر که می تواند هر سنگی را بلند کند آیا می تواند سنگی بیافریند که نتواند بلند کند؟! جواب این است که خدا می تواند بینهایت سنگ دلخواه بیافریند و می تواند همه را بلند کند ، چون فرض قدرت مطلق برای او شده ، مثلا می گویم آیا می شود سیب قرمزی موجود باشد که قرمز نباشد؟ می گویید نمی شود ، می گویم پس سیب قرمزی موجود نخواهد بود! ، چه جواب می دهید؟؟ می گویند آیا خدایی که می تواند هر سنگی را بلند کند می تواند سنگی را بلند نکند؟ می گوییم نمی تواند ، می گویند پس خدایی وجود ندارد!!

و بهتر است بقیه بحث ، و اشکالات سخت تری!! که مطرح کرده اند مثل اینکه چون خدا نمی تواند بنشیند پس وجود ندارد را به نسل های آینده واگذار کنیم شاید جوابی برای آن پیدا کنند!

و در پایان دوباره به نتیجه گیری آنها باز گردیم:

نتیجه گیری:
ممکن است بتوان تعاریف بهتر و دقیق تری را ارائه داد که مشکلات یاد شده به آنها وارد نباشد، اما به هر حال روشن است که خدا آنگونه که بسیاری از خداباوران او را تصور میکنند نمیتواند وجود داشته باشد و هرگاه قدیر را بگونه ای بسیار دقیق تعریف کنیم خدا به موجودی بسیار متفاوت تبدیل خواهد شد.


اولا بعدا توضیح خواهم داد که خدا موجود به وجود وصفی نیست ، و انکار او به نوعی اثبات اوست و فرار از او فرار به سوی اوست ، و سرگردانی بشر در توصیف مبدء حقائق یا از نقص بشر است و یا از فرامنطقی و فراشناختی بودن مرجع مطلق همه حقائق است.

ثانیا یک مطلب کلی در رایطه با تمام صفات خدا این است که هر چند صفات خدا مطلق و بینهایت است اما هر بینهایت مصبّ خود را دارد بدون اینکه از بینهایت بودن خارج شود ، مثلا مصبّ و دامنه قدرت ، ابژه است یعنی تنها وجود وصفی ، و شامل حقائق ثابت نمی شود ، ولی مصبّ علم شامل حقائق ثابت هم می شود ، و در عین حال هم قدرت بینهایت است و هم علم ، مثلا مجموعه اعداد گویا عضوهای بیشتری نسبت به مجوعه اعداد طبیعی دارد (و منافاتی ندارد که هر دو شمارا هستند و کاردینال واحد دارند) و این زیادی عضوها ، سبب نمی شود که مجموعه اعداد طبیعی از بینهایت بودن خارج شود.

ثالثا در معارف دینی بین صفت ذات با صفت فعل تفاوت قائل می شوند که بحث آن گسترده است و اگر مناسبتی پیش آمد ذکری از آن خواهم کرد.