سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شرح مقاله باخدایی گام به گام (4)

یا من سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ الِابْتِدَاءَ أَزَلُه‏

4. ادامه بحث نفس الامر

مطلب این بود که کسی آمده بود و از یک بحران علمی در ریاضیات (بحران «crisis» غیر از «مسائل حل نشده»  و مسائل مشکل «problem» است؛ بحران، چیزی است که اساس علم را به هم می‌ریزد؛ یکی همان قضیه فیثاغورث است که خط قطر مربع با ضلع مباین است و به یک عدد گنگ می‌رسیم. مهمترین مفهوم حساب تناسب بود و با یک زحمتی با این بحران مواجه شدند) خواستند سوء استفاده کنند. یکی از بحرانهایی که در فضای ریاضیات در قرن بیستم پیش آمد پیدا شدن نظریه مجموعه‌ها و به تبع آن بحرانهایی بود که در این نظریه پیدا شد. کسانی که خدا را قبول ندارند زیاد می‌گویند خدای متدینین خدای حفره‌هاست؛ در حالی که این غلط محض است و اساس تعلیمات انبیای عظام بر واضحات است نه بر مجهولات؛ یعنی بر اساس آنچه می‌دانی خدا را بشناس. ان الله هو الرزاق ذوالقوه المتین. آیا ما در خانه نمی‌فهمیم پدرمان زحمت کشیده و نان آورده و می‌گوییم خدا رزاق است؟!! این تهمت محض است. به هر حال خودشان که این تهمت را به خداپرستان می‌زنند آمده‌اند از این حفره علمی که در قرن بیستم پیش آمده دلیلی بر رد خدا بیاورند! یعنی چون نظریه مجموعه‌ها با مشکل مواجه شده، پس خدا نیست! خود موسس این نظریه یهودی بوده اما یهودی‌ای که در خداپرستی‌اش محکم بوده است. بعد شما از مشکلی که او در نظریه‌اش با آن مواجه شده می‌خواهید بگویید خدا نیست؟! اما آنچه عرض من است این است که این سوء استفاده از این حفره و خلأ علمی، می‌تواند یک فتح باب عظیمی در مباحث کلاسیک بشود برای درک معارف الهی؛ لذا عرض کردم که اگر جواب خوبی بخواهد جلو رود یکی از مبادی آن این است که برای ما واضح شود که وعاء نفس‌الامر اوسع از وجود است. وقتی شما این سوء استفاده‌ها را می‌بینید، می‌بینید که آن بحث به بهترین وجهی خود را نشان می‌دهد در حل این شبهات. پس ولو خود این شبهه پوچ و استفاده از یک حفره است، اما برای حل کردن آن مطلب و واضح شدن آن، این خیلی مهم است. وگرنه اگر در همین مقاله دیده باشید ابتدایش یک جوابهای جدلی که کاملا ذهن را قانع می‌کند داده‌ام؛ اما اگر بخواهد یک پاسخ حلی‌ای که مطلب را کاملا برای مخاطب بی‌طرف واضح کند ارائه شود، آن بحثها لازم است. یعنی ذهن کاملا قانع شود که آن عدد اول بعدی را حتما خدا می‌داند. حالا این عدد موجود است یا معدوم؟ آیا اعداد بی‌نهایت، معروضِ موجود دارد؟ یا اصلا نیاز ندارد به این، بلکه اینها حقایق نفس‌الامری است که موطنش موطن علم است و همه در فهم آن اتفاق دارد. این جواب حلی آنها می‌شود. یعنی جواب حلی‌ای که انسان را کاملا قانع و راضی می‌کند در گروی فهم این است که بفهمیم نفس‌الامر اوسع از وجود است.

(به تبع پرسشی که مطرح شد دوباره مثال بی‌نهایت بودن اعداد و بر اساس برهان اقلیدس عدد اول بعدی هست ولو که هنوز کسی آن را کشف نکرده است، به عنوان شاهدی برای اوسعیت وجود از نفس‌الامر مطرح شد که مستشکل اینها را وجود اعتباری دانست که فقط این قسمت از پرسش و پاسخ ارائه می‌شود:

استاد: این عدد اول بعدی هست یعنی چه؟

مستشکل: اینها وجود اعتباری است. اما برخی اعتبارها نیشغولی است، اما برخی بر اساس یک محاسباتی است.

استاد: اگر ما نبودیم آیا اعتبار ما هست یا خیر؟

مستشکل: خیر.

استاد: اما ریاضیدانان می‌گویند این عدد اول بعدی چه ما باشیم چه نباشیم، هست. آن اعتباری که شما می‌گویید یک قسم ششم وجود است که قبلا بحث کردیم؛ حقایق ریاضی هست نوعی از وجود است غیر از اینکه ملکیت هست. اینکه می‌گوییم عدد اول بعدی هست ذهن ما یک چیزی را دارد درک می‌کند، نه اینکه فرض کند. عدد اول بعدی یک واقعیتی دارد که بند به ذهن بشر و فرض بشر نیست.

مستشکل: یک نفر می‌گفت اعتبارات ذهن دو جور است: اعتبارات متغیر و اعتبارات ثابت که هر جوری قابلیت عوض شدن ندارد

استاد: همینجا مهم است چرا ثابت است؟

مستشکل: به مبادی اعتبار برمی‌گردد.

استاد: احسنت. این همان است که مفصل بحث کردیم که با اینکه اعتباریات اعتباریند اما قابل اقامه برهان‌اند.)

پس اشکال اینها این زمینه را مهیا می‌کند که بفهمیم بستر نفس‌الامر زمینه‌ای دارد که مسبوق به مبدأ مطلقی است که حتی سابق است بر اصل تناقض؛ یعنی هرچیزی که بخواهید بگویید راست است، بستر راست بودن مسبوق بر این است. مبدأ مطلقی که ما می‌گوییم همین که بخواهیم انکارش کنیم اثباتش می‌کنیم. لذا چیزی که خیلی مهم است این است که «یُصِیبُ‏ الْفِکْرُ مِنْهُ الْإِیمَانَ بِهِ مَوْجُوداً وَ وُجُودَ الْإِیمَانِ لَا وُجُودَ صِفَةٍ » (تحف العقول، ص245). یعنی اساساً وقتی درباره خدا می‌گوییم «هست» به معنای واقعیت داشتن است، نه [به معنای وجود در مقابل عدم؛ همان گونه که] به معنای ممثل شدن و ظهور لدی المشاعر نیست. یعنی می‌شود یک جور «وجود» را بگوییم که [به آن معنا] خدا [موجود] نیست: «لَمْ تُمَثَّلْ فَتَکُونَ‏ مَوْجُودا» (الصحیفة السجادیة، دعای 47). یعنی اگر وجود [به معنای] ظهور در مشاعر باشد، [به این معنا] خدا [موجود] نیست؛ اما به معنای اصل واقعیت داشتن، خدا موجود است.

[در ادامه جلسه قرار شد خواندن متن و شرح آن شروع شود ایشان خواستند این جمله که «همه روابط ریاضی موجود بین اعداد حقیقتی هستند» را توضیح دهند که بحث به سوال و جوابهایی کشید که خلاصه‌اش این است و خواندن متن میسر نشد:]

در حوزه متناهی‌ها کل اعظم از جزء است اما بعضی گفته‌اند (ریاضیدانان چنین می‌گویند و به گمانم از گالیله مطرح شد و محل بحث است) در حوزه بی‌نهایت‌ها می‌شود کل مساوی با جزء باشد. (یعنی برهان داریم که «کل»ی داریم که مسلما کل است و «جزء»ی داریم که مسلما جزء است و مسلما این دو برابرند. مثلا اعداد طبیعی بی‌نهایتند؛ زیر هر عددی مربع آن را می‌نویسیم؛ الان زیر هر عددی یک عددی هست؛ اما مجموعه پایین مثلا عدد 3 را ندارد؛ یعنی بالایی کل است و چیزهایی دارد که پایینی ندارد؛ اما هرچه در پاینی هست در بالایی هست، پس این جزء اوست... . [تلمیذ: به خاطر سوال مستشکل، اینکه چرا این دو مساویند توضیح داده نشد. پاسخ مکتوب استاد: چون تناظر یک به یک دارند].)

(در پرسش و پاسخی مفصل اشاره‌ای شد به مجموعه متکاثف و مجموعه به اندازه کافی متکاثف؛ که اعداد گویا متکاثفند و اعداد حقیقی - که اعم از گویا و گنگ است- به اندازه کافی متکاثف است.) (در پرسش و پاسخی مفصل، اشاره‌ای شد که این ترتب اعداد، ترتب تسلسل محال مصطلح نیست و در عین حال خدا همه را می‌داند و سلسله اعداد فقط به فرض ما نیست.)

 


شرح مقاله باخدایی گام به گام (3)

یا من بِمُضَادَّتِهِ‏ بَیْنَ الْأَشْیَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ

3. تحلیل شروط معتبر در تناقض+ توضیح پارادوکس نظریه مجموعه‌ها

[تحلیل شروط معتبر در تناقض]

[در ابتدای جلسه یکی از حضار سوالی داشت پیرامون اینکه آیا با پذیرش شروط هفت‌گانه دیگر (به‌ویژه وحدت زمانی) نیازی به ذکر وحدت مکانی به عنوان یکی از شروط تناقض هست. چون عمده این جلسه به پرسش و پاسخ‌هایی که خالی از تکرار مکرر نبود، گذشت، به نظرم رسید که پیاده کردن کل پرسش و پاسخ ملال‌آور باشد؛ لذا نتیجه بحث ارائه می‌شود. علاقمندان به فایل صوتی مراجعه کنند. نتیجه نهایی درباره شرط وحدت در مکان، بلکه کلیه شروط معتبر در وحدت دو قضیه در تناقض، سه مطلب بود:]

1) اینکه وقوع امری در دو مکان، لزوما مستلزم دو وجود داشتن باشد قابل تردید است و این بحث در فیزیک مدرن خیلی جدی مطرح است که ذره‌ای در آن واحد در دو مکان مستقل مشاهده شود.

2) با صرف نظر از مطلب فوق، (یعنی اگر چنان ملازمه‌ای را قائل باشیم و از این اشکال مطرح شده در فیزیک جدید صرف نظر کنیم)) ظاهرا وحدت مکانی همواره به وحدات دیگر برگردد؛ یعنی اگر وحدات دیگر باشند همواره وحدت مکانی هست و این سخن در سه عرصه قابل پیاده شدن است:

الف. قضیه هلیه مرکبه در موضوع جزیی: همان مثالی که در مقاله مطرح شده است: این صندلی داغ است در کنار بخاری؛ و این صندلی سرد است در کنار کولر. (در اینجا صندلی در آن واحد یا کنار بخاری است یا کنار کولر؛ و آن واحد مستلزم وحدت مکانی هم هست.)

ب. قضیه هلیه بسیطه در موضوع جزیی. مثالی که در تجرید آمده است: زید موجود فی‌الدار؛ زید لیس بموجود فی السوق. (اینجا در واقع از نزدیکی این هلیه بسیطه به هلیه مرکبه بنوعی سوءاستفاده شده که القا شود وحدت در مکان غیر از وحدت در زمان و وحدت در موضع است. در حالی که اگر این قضیه به عنوان هلیه بسیطه ملاحظه شود؛ زید لیس بموجود به معنای زید معدوم است؛ یعنی در هلیه بسیطه زید یا موجود است یا معدوم؛ و این مکان و آن مکان در هلیه بسیطه معنا ندارد؛ یعنی با قضیه هلیه بسیطه، معامله‌ی هلیه مرکبه شده است که القا شود وحدت در مکان سخن علی‌حده‌ای است؛ و اگر به این صورت ملاحظه شود دوباره این دو عبارت یا وحدت در زمان برایشان کفایت از وحدت در مکان می‌کند؛ یعنی زید در آن واحد نمی‌تواند هم در دار باشد هم در سوق.)

ج. قضیه در موضوع کلی: مثلا آب در 100 درجه می‌جوشد در روی کره زمین؛ و آب در 100 درجه نمی‌جوشد در روی کره ماه. (اینجا نیز حقیقتا به وحدت در موضوع برمی‌گردد؛ زیرا آیا کلیِ آب مد نظر است یا مصداق آب؟ کلیِ آب که اصلا نمی‌جوشد؛ و مصداقش هم دو مصداق می‌شود؛ یعنی آبی که در روی کره زمین می‌جوشد غیر از آبی است که روی کره ماه است و نمی‌جوشد؛ و اگر همین آب را آنجا ببریم، دوباره شرط وحدت در زمان کفایت می‌کند، شبیه موارد قبلی)

3) به نظر می‌رسد این شرطها معرفاتی برای تناقض‌اند، نه لزوما شروط منحازی که در هر تناقضی حتما باید مشاهده شود. به تعبیر دیگر، چنانکه قبلا بحث شد تناقض در دو فضا قابل طرح است: در وجودات عینی (تناقض فلسفی) و در قضایا (تناقض منطقی). اگر در فضای وجود برویم، رمز درک مفهوم وجود، توحدِ توجه است و به تعبیر فلاسفه وجود مساوق با وحدت است؛ پس مساله این است که توحد وجود احراز شود و همه شروط مذکور باز کردن این توحد وجودی است. اگر در فضای منطق برویم، با صدق و کذب سر و کار داریم و صدق و کذب دائرمدار نفس‌الامریت است. هرقضیه‌ای مطابَقی دارد و تحقق مطابَق، توحدی است؛ یعنی قضیه صحیح است نسبت به آن مطابَق؛ و کاذب است نسبت به همان مطابَق؛ و چون مطابَق یک توحدی دارد که ابا دارد از اینکه دو مطابِق داشته باشد؛ همه شروط تناقض برای جلب کردن توجه به این توحد مطابَق است.

یکی از حضار: در برخی کتب منطقی مانند شرح شمسیه همه وحدات را به وحدت در موضوع و محمول برگردانده‌اند.

[توضیح پارادوکس نظریه مجموعه‌ها و چگونگی استفاده از آن برای انکار خدا]

اصل مطلب آنها یک مطلب ریاضی است که هیچ ربطی به خدا ندارد و جالب این است که خود کانتور که اول بار به این پارادوکس توجه پیدا کرد موحد بود و راسل که پارادوکس بعدی را که قویتر است یافت، شکاک بود؛ اما شخصی به نام گریم مدعی شده که این برهانی بر عدم خداست و ظاهرا نزد آتئیستهای مثبت‌گرا این از مهمترین برهانها قلمداد می‌شود که خواهیم دید کاملا مبتنی بر یک خلط مبحث است.

خلاصه استدلال آنها این است که ما بی‌نهایت عدد داریم؛ و هرعددی با عدد دیگر یک رابطه دارد؛ پس بی‌نهایت رابطه می‌شود که هر رابطه‌ای یک حقیقت است متمایز از حقیقت دیگر. وقتی با حقایق متمایز روبرو شدیم، پس می‌توانیم مجموعه‌ای از حقایق داشته باشیم؛ آنگاه سراغ نظریه مجموعه‌ها می‌رویم و این حقایق را در بزرگترین مجموعه، که مجموعه همه حقایق است قرار می‌دهیم. و می‌دانیم مجموعه همه حقایق نامتناهی است. تا اینجا بحث ریاضی بود. بعد می‌گویند در ریاضیات اثبات شده که چنین مجموعه‌ای (مجموعه همه حقایق) پارادوکسیکال است؛ پس نمی‌تواند وجود داشته باشد؛ پس کسی هم که بخواهد علم به آن داشته باشد وجود ندارد.

اما چرا مجموعه‌ همه حقایق پارادوکسیکال است؟ کانتور که موسس نظریه مجموعه‌ها بود خودش متوجه مشکلی شد و آن در خصوص «مجموعه همه مجموعه‌ها» بود. هر مجموعه‌ای رابطه‌ای با زیرمجموعه‌هایش دارد که تعداد زیر مجموعه‌ها بزرگتر از تعداد اعضای اصلی خود مجموعه است. مثلا مجموعه {زید ، عمرو} را در نظر بگیرید. این مجموعه چند زیرمجموعه دارد: {زید}، {عمرو}،{} (= مجموعه تهی)، {زید، عمر}. یعنی واضح است که عدد اصلی هر مجموعه [در اینجا: 2] کمتر از تعداد زیر مجموعه‌هایش [در اینجا: 4] است. حالا «مجموعه همه مجموعه‌ها» را در نظر بگیرید. این مجموعه، اگر چه بی‌نهایت است اما در همان بی‌نهایتی‌اش یک عدد اصلی دارد و طبق استدلال فوق، تعداد (عدد اصلی) زیر مجموعه‌هایش بیشتر از این عدد می‌شود. پس مجموعه‌ای که شامل این زیر مجموعه‌ها شود، مجموعه همه مجموعه‌هاست، نه آنکه ما ابتدا فرض گرفته بودیم. دوباره نقل کلام به این مجموعه می‌کنیم و این روال هیچگاه متوقف نمی‌شود؛ پس مجموعه همه مجموعه‌ها نمی‌تواند وجود داشته باشد.

بعدها راسل پارادوکس دیگری یافت که از این قویتر است. می‌دانیم که مجموعه‌ها دو قسمند: مجموعه‌هایی که عضو خودشان نیستند (مثل مجموعه صندلی‌های این اتاق) و مجموعه‌هایی که عضو خودشان هستند (مثل مجموعه مفاهیم کلی). وی دسته اول را مجموعه‌های طبیعی نامید. حالا بحث در مجموعه‌ی مجموعه‌های طبیعی است که آیا عضو خودش هست یا نیست. اگر عضو خودش باشد، پس عضو خودش نیست و اگر عضو خودش نباشد پس عضو خودش است و این تناقض است.

 


شرح مقاله باخدایی گام به گام (2)

یا من هو اکبر من ان یوصف   

2. عدم امکان خدشه در وجود خدا با براهین منطقی

[تلمیذ: در این جلسه ابتدا مروری بر بحث قبلی شد اما به علت پرسش و پاسخها، فرصت خواندن ادامه متن حاصل نشد]

ابتدا یادآوری می‌کنم که قصد ما خواندن تمام متن نیست بلکه می‌خواهیم با فضای کلی شبهه آشنا شویم تا با این آشنایی سراغ نقد مذکور [نقد آقای مروارید بر برهان صدیقین علامه طباطبایی] برویم تا پاسخی که به آن نقد ارائه خواهد شد بهتر فهمیده شود. اشکال اولی که مطرح کردیم این بود که ادله این بی‌خدایان مثبت‌گرا متکی به قبول امتناع تناقض است و این نوع نقد در مواضعی که موضوع بحث از سنخ موضوعات منطقی و ریاضی باشد مفید است؛ اما زمانی که با یک ابژه خارجی سر و کار داریم، یافتن تناقض، حداکثر، یافتن اشکالی بر تعریف ماست که چنین تعریفی نادرست است؛ اما چنین نقدی نمی‌تواند دلیل بر اثبات عدم خارجی و عینیِ ابژه مورد نظر باشد.

سوال: قبلا وعده داده بودید که تحلیل روانشناختی‌ای از اصل تناقض ارائه می‌کنید؛ آیا الان آن را ارائه نمی‌کنید؟

پاسخ: تحلیل روانشناختی‌ِ اصل تناقض یک مبادی‌ای دارد که قبلا برخی را بحث کرده‌ایم. مثلا بحثهایی که قبلا [در بحث تفسیر] داشتیم درباره اینکه اساسا معنای «وجود» در ذهن با «توحد» جوش خورده است و ذهن هرجا توحد بیابد، می‌تواند وجود انتزاع کند. [مفهومِ]«وجود» هم امری است که در شروع تحلیل روانشناختی امتناع تناقض بسیار اهمیت دارد زیرا درک تناقض از همین تقابل واضح وجود و عدم شروع می‌شود.

سوال: اینها که به فرمایش خود شما «مبادیِ»آن تحلیل روانشناختی است؛ خود تحلیل را بفرمایید.

پاسخ: خود تحلیل بحث مفصلی طلب می‌کند که لزوما به بحث حاضر مربوط نمی‌شود و ما را از بحث اصلی دور می‌کند. توجه کنید که برخی بحثها برای اینکه بحث اصلی پیش برود حالت دلگرم‌کنندگی برای بحث دارد. مثلا تحلیلی که در مباحث قبل درباره چگونگی تکوین وجود در ذهن ارائه شد یک حالت دلگرم‌کنندگی نسبت به بحث اوسعیت نفس‌الامر از وجود داشت؛ و برای همین به آن وارد شدیم.

بحث بر سر این بود که بی‌خدایان دو دسته‌اند. یک دسته شکاکند؛ اما دسته دیگری پیدا شده‌اند که مدعی‌اند که ما شک نداریم؛ بلکه می‌دانیم که خدا نیست. البته وقتی انسان دلیل‌هایشان را مطالعه می‌کند می‌بیند که حرفها بقدری سست و پوچ است که از چپ و راست می‌توان به آن اشکال وارد کرد. اما با رنگ و لعاب دادن و تبلیغات کاری می‌کنند که مخاطبی که با بحثها آشنا نیست گمان کند حرفهای مهمی زده شده است. به هر حال، آنها مدعی‌اند که دو دسته دلیل دارند: ادله منطقی و ادله فلسفی. ادله منطقی‌شان این است که تعریف خدا مستلزم تناقض است؛ مثلا «عالِم مطلق» یک مفهوم متناقض است؛ پس خدایی در کار نیست. و این بحثی بود که یک اشکال کلی‌اش را توضیح دادیم که اصلا خدا از سنخ تعاریف منطقی نیست که یافتن تناقض در آن، اصل وجودش را زیر سوال ببرد.

[توجه: لازم به ذکر است هر دو سنخ دلیل آنها مبتنی بر قبول امتناع تناقض بود؛ با این تفاوت که ادله منطقی مدعیِ یافتن تناقض درونی در خود تعریف خدا بود؛ اما ادله فلسفی، تناقض بین قبول وجود خدا و قبول یک واقعیت بیرونی دیگر را به رخ مخاطب می‌کشید. در بحث جلسه قبل به دو نکته اشاره شد؛ یکی اینکه هر دو قسم این ادله، در صورت صحیح بودن،حداکثر به درد کسانی می‌خورد که در منطق دوارزشی بخواهند بحث کنند؛ اما اگر کسی در منطق‌های دیگر بحث کند هنوز دلیلی بر رد خدا نداده‌اند؛ لذا دلیل آنها جهانشمول نیست و به فرض اینکه دلیلشان بی‌اشکال می‌بود باز هم از عهده اثبات عدم خدا به نحو مطلق برنمی‌آمد. نکته دوم اینکه ادله منطقی‌شان هم منطقا فایده‌ای در اثبات مدعای آنها ندارد؛ زیرا ادله منطقی آنها یافتن تناقض در تعریف خداست؛ و خدا یک امر عینی است، نه یک موضوع منطقی و ریاضی که با یافتن تناقض در آن، اصلش باطل شود. در موضوعات منطقی و ریاضی، اگر موضوع ما متناقض (= حاوی تناقض) باشد معلوم می‌شود که: «نیست»؛ اما درجایی که با یک ابژه عینی سر و کار داشته باشیم، یافتن تناقض در تعریف و توصیف ما از آن ابژه، حداکثر نشان می‌دهد که تعریف ما از او غلط بوده، نه اینکه او «نیست». ادامه بحث شرح این نکته دوم است:]

پس بحث این بود که اگر صحبت درباره خدایی است که حقیقت دارد، اگر شما تناقضی در توصیفی که از خدا ارائه شده، بیابید، حداکثرش این است که این تعریف نادرست است؛ اما اینکه خدا نیست، از این روش بحثی منطقا نتیجه نمی‌شود.

سوال: خلاصه، وقتی می‌گوییم خدا، توصیفی از او در ذهن داریم و به چیزی اشاره می‌کنیم؛ اگر نشان بدهند آن توصیف متناقض است، نتیجه می‌شود که آن خدا با آن وصفوجود ندارد [یعنی اگر وصفی حاوی تناقض است، در نتیجه آن وصف، ما به ازاء عینی ندارد و خدایی که واجد آن وصف باشد وجود ندارد.]

پاسخ: این سخن شما یعنی وصفی که من داده‌ام غلط است؛ یعنی مثلا من او را توصیف کرده‌ام به عالم مطلق، شما فرضا اثبات می‌کنید که مفهوم «عالم مطلق»، حاوی تناقض است؛ این حداکثر نشان می‌دهد که خدا با این وصف موجود نیست؛ اما آیا ثابت می‌کند ذاتی که مبدا واحد است برای همه کثرات، نیز نیست؟

سوال: آیا تفکیک بین صفات جا دارد یا خیر؟ یعنی آیا نمی‌توان گفت که یک صفت کلیدی هست که اگر او را خراب کنیم دیگر خدایی باقی نمی‌ماند؟

پاسخ: [خیر. چنانکه در ادامه خواهد آمد اولا این تفکیک به این معنا در خدا جایی ندارد و ثانیا این روش در انکار ابژه عینی ثمره‌ای ندارد.] دقت کنید: معرَف‌ها [= چیزی که قرار است شناخته شود] گاهی معرَفِ منطقی و ریاضی است. در اینجا یافتن تناقض در تعریف آن، همان؛ و برهان بر عدم موضوع مورد تعریف، همان. اما بحث ما در جایی است که اساساً مربوط به متن هستی و متن واقعیت است. حالا شما می‌خواهید این امر واقعی را تعریف بکنید. تناقض در تعریف نشان می‌دهد که تعریف شما باطل است؛ اما آیا اثبات می‌کند که معرَفِ شما هم در خارج نیست؟

یکی از دیگر از حضار: آیا این فرمایش شما همان نیست که در روایت بود که «معرف? عین الشاهد قبل صفته» [= درکِ وجود عینیِ امری که شاهد و حاضر است، قبل از درک توصیفیِ اوست]. یعنی هنوز به توصیف او نرسیده‌ایم اما معرفت و درک عینی از او داریم.

پاسخ: منظور من حتی این هم نیست و مقدم بر این است؛ [یعنی حتی معرف? عین الشاهد هم محل بحث نیست. قبلا در قسمت پرسش و پاسخ مقاله باخدایی گام به گام، بحث مفصلی در زمینه تعریف به رسم و اکتفای به آن مطرح شده است]. ما در فضایی هستیم که منکر خدا می‌گوید دلیل آوردم که خدا نیست. یعنی دارد درباره موطن واقعیت سخن می‌گوید. ما می‌خواهیم ببینیم چگونه دلیلی درباره موطن واقعیت [برای انکار عینی یک چیز در متن واقع] کارآیی دارد. فرض کنید همه انسانها شکاک‌اند و هیچکس نیست که به خدا باور داشته باشد. [اینکه منکر خدا بگوید خدایی که تو می‌گویی چنین و چنان است، زمانی است که در مقابل یک باخدا قرار گرفته است؛ اما اینها هیچ باور قطعی‌ای درباره خدا ندارند و] منکر خدا می‌خواهد اینها را از شک بیرون آورد و خیالشان را راحت کند که خدایی در کار نیست. بگذارید اصلا خیالتان را راحت کنم. این بحث فقط در مورد خدا نیست، بلکه در مورد هر ابژه عینی چنین است. ما می‌خواهیم ببینیم x  هست یا نیست. چیزی که ریختش، ریختِ موضوع علمی نیست؛ عنصرش عنصر منطقی و ریاضی نیست. یعنی فضای تحقیق ما، فضای منطقی و ریاضی نیست؛ فضا، فضای ابژکتیو است یعنی ما با متن خارج سر و کار داریم. حالا می‌خواهیم در این فضای تحقیق ابژکتیو برای کسی که در مورد xشک دارد، برهان بیاوریم که x نیست. حرف ما در این فضا این است که نمی‌توان گفت که اگر تعریف ما از x مشکل داشت، نتیجه بگیریم که x نیست.

سوال: بحث درباره مطلق وجود اشیای خارجی است، یا در مورد وجود خدا؟ الان شخص می‌خواهد نفی وجود باری کند، نه شکاکیت مطلق و نفی وجود همه چیز. یعنی او یکسری وجودات را قبول دارد اما بحث بر سر خداست، یعنی بالاخره درباره خدا یک مفهوم مشترکی وجود دارد که در موردش می‌خواهد بحث شود. مثلا می گوید او مبدا مطلق است. اگر کسی او را نفی کرد، خدا را نفی کرده است دیگر.

پاسخ: وقتی اشکال درباره ریخت برهان است، در بند این نیست که درباره خدا باشد یا هر چیز دیگر.

یکی از حضار: منظور شما این است که در مورد هیچ x خارجی‌ای نمی‌توان برهان منطقی و ریاضی (یعنی برهانی که شمول تعریف x بر تناقض را نشان دهد) بر عدمش اقامه کرد. با چنین برهانی نمی‌توان چنین عدمی را اثبات کرد. یعنی طبق فرمایش ما، حتی اگر خدا را به عنوان «مبدأ مطلق» تعریف کردیم و به فرض کسی آمد و نشان داد که این مفهوم حاوی تناقض است باز وجود خدا رد نمی‌شود؛ چون این هم یک تعریف بوده است و او در این تعریف مناقشه کرده است.

پاسخ: بله، خیلی به مقصود بحث ما نزدیک شدید. یعنی وقتی در فضای ریاضی و منطقی هستیم و دنبال معرَفی هستیم،، اگر اثبات کردید تعریف آن، مشتمل بر تناقض است، عدم آن معرَف اثبات می‌شود.اما در جایی که ریخت برهان ما، درباره معرَفی است که در متن واقع است؛ در اینجا وقتی می‌گویید تعریف خراب است، لازمه‌ی ابطال این تعریف چیست؟ آیا لازمه‌اش این است معرَفِ شما در متن واقع نیست؟! [قطعا خیر، بلکه فقط نشان می‌دهد تعریف شما درست نبوده؛ اما درباره اینکه معرَف در متن واقع هست یا نه، دلالتی ندارد.] بگذارید مثال دیگری بزنم (هرچند این مثال هم از جهاتی قابل مناقشه است)؛ مثلا می‌خواهید ببینید آقای زید پسری به نام بکر دارد یا ندارد. الان ریخت بحث شما ریاضی و منطقی نیست؛ یعنی پسرِ زید، یک عنصر ریاضی و منطقی نیست که بگویید تعریف این پسر تناقض دارد؛ بلکه دنبال شخصی هستید در خارج. اگر بیایید تعریفی را که یک نفر از زید ارائه می‌دهد، نشان دهید که این تعریف نمی‌تواند فردی داشته باشد، آیا نتیجه می‌شود که زید بچه‌ای در خارج ندارد؟ خیر؛ ثابت شد که این تعریف، در خارج مصداق ندارد، نه اینکه زید، بچه ندارد.

سوال: شما بحث را خیلی عقب برده‌اید. علامه طباطبایی در آن برهان خودش، فرض را روی قبول واقعیت می‌گذارد و بعد از آن بحث می‌کند. شما دارید بحث قبول واقعیت را مطرح می‌کنید.

پاسخ: این صحنه را در نظر بگیرید: فرض کنید که همه بشر شکاک باشند، شکاک مطلق. در این فضا یک نفر می‌خواهد بیاید و بگوید من شک ندارم و می‌دانم واقعیتی نیست. فضای تحقیق شکاکان چگونه است؟ شک در چه دارند؟ آنها دنبال چیزی نیستند که عنصر ریاضی و منطقی باشد. آنها شک در متن واقع دارند. اکنون در جمع شکاکان، کسی بگوید که من به شما نشان می‌دهم آنچه در آن شک دارید، نیست [=واقعیت ندارد= اثبات عدم]. حالا برای این کار بگوید که شما در وجود واقعیت (اصلا وجودx) شک دارید؛ من به شما نشان می‌دهم در این تعریف تناقض هست! آیا اثبات شد که واقعیت نیست؟! آیا شکاکان قانع می‌شوند و می‌گویند حالا دست ما را گرفتی و از شکاکیت بیرون آوردی و فهمیدیم که واقعیتی نیست؟! این سخن وی، برای شکاکان حداکثر نشان می‌دهد که این تعریف نادرست است؛ اما شکاک می‌گوید که موطن تحقیقِ من که تعریف نبود، موطن تحقیق من واقعیت بود. اینکه این تعریف مشتمل بر تناقض است، چه ربطی دارد که در متن واقعیت چیزی نیست.

سوال: با این ترتیب درباره براهین رد شریک‌الباری چه می‌فرمایید؟

پاسخ: این همان دشواری‌ای است که شبهه ابن‌کمونه را پدید آورده و برخی را بسیار به زحمت انداخته است. آقا محمد حسین خوانساری شخصیتی است که حاشیه بر الهیات شفا دارد. ایشان می‌گوید اگر کسی ادعا کند من امام زمانم از او پاسخ این شبهه را می‌خواهم. اگر جواب قانع کننده داد قبول می‌کنم! اساس شبهه ابن‌کمونه در «ماهیتان بسیطتان» مطرح می‌شود که شروع آن با فرض است و مقصد آن، اثبات عدم وجود مفروض؛ و حال آنکه راه صحیح، نشان دادن فرض نداشتن است، نه وجود نداشتنِ مفروض. یعنی اگر بر اساس وحدت عددی پیش برویم با این مشکلات مواجهیم بخلاف وحدت غیر عددی که لایتثنی است نه لا ثانی له.

خلاصه بحث ما این است که آتئیست‌های مثبت‌گرا ادعا می‌کنند که می‌خواهند گام به گام ما را به سوی بی‌خدایی ببرند. یعنی حتی اگر هیچ باخدایی نیست و همه شکاکند، اینها می‌خواهند برهان بیاورند که همه ما خیالمان راحت شود که آنچه که به نام خدا در موردش شک داری، اصلا وجود ندارد. بحث ما این است که آیا این استدلالها می‌تواند نفی وجود عینی کند؟

سوال: یعنی فرمایش شما این است که درباره هیچ چیزی که از سنخ موجود خارجی باشد، نمی‌توان با برهان منطقی و یافتن تناقض اثبات کرد که وجود ندارد.

پاسخ: بگذارید این مطلب شما را این گونه تقریر کنم. خروجی برهان همواره کلی است و به همان نحو کلی می تواند اثباتِ نفی کند؛ اما به نحو متن واقع، و به نحو اینکه آن کلی بر آن منطبق باشد یا نباشد، نمی‌تواند نه اثباتش کند، نه نفی. یعنی اصل اشکال به ریخت منطقی بحث آنهاست؛ و لذاست که قبلا هم گفتم و مدعای اصلی این مقاله [= مقاله باخدایی گام به گام] هم این بود که وقتی ما بخواهیم برهان بر اثبات خدا بیاوریم و مطلبی که ما برای اثبات مبدأ مطلق داریم، حتی مبتنی بر اصل امتناع تناقض نیست.

سوال: آن که منکر خداست به آنکه شکاک است می‌گوید آن چیزی که دنبالش هستی، نیست. مگر نه این است که هرکس در خارج دنبال چیزی است، آن چیز را با وصفی دنبال می‌کند؟ یعنی وقتی دنبال اثبات یا رد خدا هستند دنبال اثبات یا رد «خالق» اند، دنبال «مبدأ مطلق»اند و ... .

پاسخ: آیا واقعا این طور است؟ یعنی هر کس دنبال چیزی در عالم خارج است، به عنوان یک وصفی به دنبال اوست؟

مستشکل: اگر وجدان نکرده باشد، بله. اگر وجدان کرده باشد که ...

پاسخ: یعنی همان که حضرت فرمودند: معرف? صف? الغائب قبل عینه. اما گاهی وقتها هست که کافی است بعض موثریت به نحو مطلق. [یعنی ما هیچ وصفی از شیء نمی‌دانیم به خاطر مواجهه با یک اثر و تاثیری، سوالی درباره وجود یا عدم یک امری که وصفش را نمی‌دانیم پیش می‌آید]. مثلا شما یک عملکرد، یک رفتاری را در خارج مشاهده می‌کنید. [مشاهده هم تسامح است، منظور این است که یک امری را می‌یابید] آیا چیزی هست که سبب بروز این پدیده، که ما می‌بینیم، شده باشد یا خیر؟ الان وصفش چیست؟ [اصلا نمی‌دانید هست یا خیر، چه رسد به وصفش.] در بخش نقد و بررسی مقاله [که با عنوان answer در چند شماره در سایت قرار داده شده است] مثالِ آمدن صوتی از پشت دیوار را زده‌ام بدین بیان که هیچ وصفی از مبدأ صوت ندارم جز همین تعریف رسمی - نه تعریف حدّی – که: «آنچه و آنکه صوت از طرف او می‌آید.» در مقاله «تعریف‌ناپذیریِ مبدأ مطلق» هم مطالب خوبی مطرح شده است.

ادامه مطلب در برگه بعدی وبلاگ

 


شرح مقاله باخدایی گام به گام (1.2)

ادامه مطلب صفحه وبلاگ قبل

مستشکل: اما همین مقدار می‌دانیم که سببِ این پدیده است. یعنی وصف سببیت را در او می‌دانیم.

 

پاسخ: سببیت که وصف نیست، یک رابطه است. از وصفهای عنوانی است. یعنی نمی‌شود بگویید که الان متصف است به سببیت.

مستشکل: به هر حال حدی از توصیف هست.

پاسخ: باشد؛ اما مانعی ندارد؛ یعنی شما نمی توانید بگویید که من اثبات کردم که وصفی است که مشتمل بر تناقض است. خیر. من دنبال این هستم که آیا این پدیده‌ای که می‌بینم یک چیزی سبب حدوثش شده یا نشده. الان آن چیزی که دنبالش هستید صرفا به عنوان یک موثر [دنبالش هستید.] عنوان «موثر» وصف ذاتی او نیست.

سوال: آیا در همینجا اگر کسی بگوید اصلا در عالم «سبب بودن» یک وصف تناقض‌آمیز است، یعنی یک وصف عنوانی تناقض‌آمیز است. آیا وجود آن شیء مشکوک رد نمی‌شود و نمی تواند بگوید شما دنبال اوهام بودید؟

پاسخ: خیر، شما می‌گویید «سبب بودن» ....؛ باز می‌بینید مقصود او خراب نشد. چرا؟ چون او می‌گوید من دنبال چیزی هستم که اسمش را گذاشتم توصیف سببی؛ شما می‌گویید این چیزی که دنبالش بودی و توصیفش کردی به سببیت تناقض آمیز است. او می‌بیند مقصودش را جواب نداده‌اید.[زیرا سبب بودن را به صورت وصفی به کار نبرده، بلکه فقط عنوانی بود برای اشاره به مورد جستجوی او]. مثلا در اینجا یک رادیویی هست و صدایی از آن می‌آید. برای ما سوال پیش می‌آید که آیا این چیزی بود که این صدا را درآورد؟ شما می‌گویید نمی‌شود: سببیت تناقض آمیز است. شما تعریفی که من از سببیت داشتم را خراب کردید؛ اما مقصود من هنوز باقی است. شما به فرض، مفهوم «صدا درآوردن» را به نحو توصیفی رد می‌کنید و مستلزم تناقض معرفی می‌کنید؛ اما من که می‌دانم یک چیزی یافته‌ام. «صدا درآوردن» خراب شد، اما آیا آنچه من دنبالش بودم هم [وجودش] رد شد؟

این اوصاف، واقعا وصف نیست، عنوان است برای اشاره. مثلا من می‌گویم احد هذه الامور الثلاثه (یکی از این سه تا) را. بعد کسی بیاید و بگوید من اثبات می‌کنم وصفی به نام «احد هذه الثلاثه» پارادوکسیکال است و نمی‌تواند وجود داشته باشد. آیا آن متعلقِ احد هذه الثلاثه هم رد شد؟ این همان بحث استفاده توصیفی و اشاره‌ای بود که قبلا بحث کردیم. من دنبال یک چیزی هستم که اگر می‌گویم سبب، دارم از این توصیف برای یک اشاره استفاده می‌کنم؛ اگر بعدا این وصفم خراب شود معلوم نیست خود آن چیز که مورد اشاره بود هم خراب شود. [نمی‌گوییم با رد ادله اینها، خدا اثبات می‌شود، بلکه یعنی با این ردیه‌ها، ما به همان موضع شک قبلی برمی‌گردیم نه اینکه با دلیل آنها چیز جدیدی فهمیده باشیم که «خدا نیست.»]

سوال: با همین نشان دادن تناقض به شما می‌گوید یک کشش روانی داشتی نه اینکه واقعیت داشته باشد.

پاسخ: باشد. همین کشش روانی، مبتنی بر یک درک روانی است یا فرض روانی؟ در جاهایی که عقل کار می‌کند و با مدرَک شهودی دمساز است، او می‌بیند که اگر این توصیف را از او بگیری، باز با آن درک روانی جلو می‌رود.

سوال: بحث سر همین است که درک است یا فرض. کسی که بخواهد مناقشه کند می‌گوید شما فرض کردید نه درک.

پاسخ: اتفاقا ما هم همین را می‌خواهیم بگوییم: آیا می‌تواند ثابت کند که من فرض کردم [نه درک] یا نه؟

مستشکل: او می‌گوید اگر واقعا درک کردی پس برای من وصفش کن [که بعد من نشان می‌دهم وصفت مشتمل بر تناقض است]

پاسخ: نشد.

یکی از حضار: آنکه عرض کردم روایت «معرفه عین الشاهد قبل صفته» منظورم همین بود. اگر معرف? الشاهد باشد نمی‌توانند با مناقشه در توصیف، آن را از ما بگیرند،

پاسخ: بله، جایی که مدرَک حضوری باشد نمی‌توانند از ما بگیرند.این بحث استفاده اشاره ای که قبلا عرض کردم همینجا خود را نشان می‌دهد. [یعنی انسان گاه معرفتی دارد که نمیتواند وصفش کند؛ اما می‌تواند به آن اشاره کند. این طور نیست که معرفت حتما آن چیزی است که به وصف درآمده. گاهی همه اوصاف ما اشکال دارد اما هنوز معرفت قبل از وصف داریم.] مثال عدم نان در سفره که قبلا بحث کردیم مثال خوبی است. یکبار می‌گویی نان در سفره نیست. بعد یکبار دیگر همین را می‌گویی «عدم نان در سفره هست.» تا اینجا به هرکس بگویی کاملا مراد شما را می‌فهمد و هیچ تردیدی نمی‌کند. حالا به او بگو فهمیدی چه گفتی؟ آیا «عدم نان»، «هست»؟ چطور این سخن را تصدیق کردی؟ نمی‌تواند توضیح بدهد. اما مطلب را با همان جمله به او پاس دادیم و او گرفت. یعنی دیگر مطلب را از دستشنمی‌توانم بگیرم؛ اما توصیف را از او گرفته‌ایم. توصیف مرا می‌تواند خراب کند، اما نمی‌تواند درک مرا بگیرد.

مستشکل: پس می‌فرمایید ما مدرکاتی داریم که وابسته به توصیف ما نیستند.

پاسخ: بله. اساس بحث ما همین است.

یکی از حضار: آنکه عرض کردم روایت «معرفه عین الشاهد قبل صفته و صف? الغائب قبل معرفته» [عبارت حدیث اشتباه نقل شده: قسمت دوم حدیث چنین است: معرف? صف? الغائب قبل عینه] منظورم همین بود. اگر معرف? الشاهد باشد نمی‌توانند با مناقشه در توصیف، آن را از ما بگیرند، اما جایی که معرفتِ عین شاهد نیست و فقط صف? الغائب است، (برای شکاک، فقط صف? الغائب هست) اگر صف? الغائب را از من بگیرند، پس آن چیز نیست دیگر؟!

پاسخ: آیا واقعا این طور است؟ چون آن صفت نیست، اثبات می‌شود که غائب نیست؟ آیا این ملازمه منطقی است؟ یا همچنان شکاک می‌مانیم؟[قطعا این صفت غلط باشد نمی‌گوید هیچ چیزی در بیرون نیست. بلکه ممکن است هنوز چیزی در بیرون باشد که ما درست وصف نکرده‌ایم.] این گام اول خیلی مهم است. این آن نکته‌ای است که روی آن تاکید داریم که این آتئیستهای مثبت‌گرا ادعا می‌کنند ما خیل شکاکان را به سمت یقین می‌بریم که خیالشان راحت باشد که خدا نیست. عرض ما این است که این نمی‌شود. اولین گام ما این است که نشان بدهیم آنها این قدرت را ندارند که بتوانند شکاکیت را از دست شکاکان بگیرند. ما یک مرتکزات شهودی داریم که مقابل ندارد. وقتی در عالم توصیف می‌آییم وارد عالم مقابلات شده‌ایم. من می‌خواهم از جنود عقل، از اوصاف، که از مفاهیمند، کمک بگیرم که توصیف کنم. شما می‌گویید اثبات می‌کنم که توصیفت تناقض دارد. می‌بینم که توصیف را از دست من گرفتی اما آن چیزی را که من دنبالش بودم اثبات نکردید که نیست.

سوال: بالاخره خدا چیزی هست که وصفی دارد و من با آن وصف او را می‌شناسم ... .

پاسخ: ببینید خدا یک چیزی هست. اما اینکه یک چیزی هست که وصفی هم دارد [مطلب دیگری است]. وقتی آدم این بحثها را می‌بیند واقعا پی می‌برد که اعجاز است که شروع نماز و گفتگو با خدا را با الله اکبر قرار داده‌اند. الان انبیا و اوصیا می‌خواهند خدا را به ما معرفی کنند. می‌گوییم این خدایی که به ما معرفی کردید را توصیف کنید و بگویید کیست؟ بگوییم حق است، ثابت است، موجود است، علیم مطلق است، خالق کل است، مبدأ مطلق است و ... میلیونها اوصاف دارد. چه بگوییم؟ می‌گویند: نه. آن را که ما می‌گوییم را اگر می‌خواهید بگویید، بگو الله اکبر. طرف می‌گوید اکبر من کل شیء. امام (در توحید صدوق روایتش را آوردیم) نهیب می‌زند که «حددته». [انسان با خود می‌گوید] من گفتم از همه چیز بالاتر است و آن وقت محدودش کرده‌ام؟ بله. این یک مبنای منطقی عالی است که وقتی می‌گوید «اکبر من کل شیء» حضرت بگوید «حددته». چنین ملازمه‌ای را به گردن او می‌گذارد. پس چه بگویم یابن رسول الله؟ بگو: اکبر من ان یوصف. کسی که طرفدار خداست، از همان ابتدا می‌گوید تو را می‌برم سراغ چیزی که نگو یک وصف برای من بیاور. خیالت را راحت کنم، هر وصفی کردی، او اکبر از آن است. اگر از من تقاضای وصف داری، هذا فراق بینی و بینک. کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه. حالا در مباحث کلاسیک می‌گوییم مقصود نفی صفات زاید بر ذات است. اما در روایت این قید را نیاورد. پس اول باید ببینیم هذا فراق بینی و بینک کجاست؟ آنها که مدافع خداپرستی‌اند از اول می‌گویند الله اکبر؛ لذا انشاء الله بعدا خواهم گفت که حتی اصل امتناع تناقض هم مسبوق به اوست. یعنی اویی که ما می‌گوییم اگر اصل تناقض هم حقانیتی دارد، حقانیتش را از او گرفته است (البته گرفتنی به تناسب خودش). یعنی مبدأ متعال ثابت می‌شود حتی بدون نیاز به اصل امتناع تناقض. البته مدعای سنگینی است اما هرچه این بحثها بیشتر باز شود می‌بینید که این حرفها خیالات نیست.

سوال: بالاخره آیا درباره خدا یک مفهوم مشترکی بین شکاکان و آتئیستها وجود دارد که در موردش می‌خواهد بحث شود که اگر او را نفی کرد، خدا را نفی کرده است؟

پاسخ: همین تعبیر «مفهوم» فضای علم حصولی است و قبلا گفتیم که درک حصولی تنها و تنها در جایی فرض دارد که مقابلی در کار باشد و محال است چیزی که هیچ گونه مقابلی ندارد به درک حصولی درآید. از طرف دیگر ما مدرکاتی را می‌یابیم که مقابل ندارد و در اینجا توضیح دادیم که ذهن، نه به وسیله توصیف مفاهیم حصولی، بلکه به وسیله ترفند اشاره مفاهیم حصولی، آنها را به همدیگر پاس می‌دهیم. آنها هم مشترکند. [یعنی ذهن یک ترفندی می‌زند، می‌آید و از همان مفاهیم علم حصولی،نه به نحو اقتضای اصلیِ خودِ آن مفهوم، که توصیف کردن است، بلکه با یک نحو ترفند زدن، برای اشاره به (نه توصیفِ) آن مدرک حضوری، از این مفهوم استفاده می‌کند.] در آن مثال قبلی، همه ما در درک مفاد «عدم نان در سفره هست» مشترکیم، همه مقصود واحدی داریم که به همدیگر با این جمله منتقل می‌کنیم و اصلا در آن مقصود نزاع نداریم (یعنی مرتکزاتی داریم که برای همه به نحو مشترک حاصل است) اما همین که سراغ مفهوم وصفی آن می‌رویم ومی‌گوییم چگونه آن مطلب را پاس دادید، مشکل می‌شود. ما با آن جمله، درک خود از واقعیت را به هم پاس دادیم و کاملا ادراک حاصل شد، اما در مفهوم وصفی‌اش به مشکل خوردیم. می‌گویند مگر عدم وجود می‌شود. حالا باید بگردیم و یک مفهوم دیگر پیدا کنیم که تناقض نداشته باشد. اما در تحلیل این پاس دادن دچار مشکل شدیم وگرنه در آن مطلبی که پاس دادیم تردید نداریم و هنوز هم بین ما مشترک است. عرض ما این است که در شناختن مبدأ متعال این طور هستیم؛ یعنی انسان یک مرتکزاتی دارد که مقابل ندارد. انبیاء و اولیای خدا با [استفاده اشاری از] مفاهیم توصیفی، واقعیت را به ما پاس دادند، بعد در آخر فرمودند: «نفی الصفات عنه». یعنی حالا که تا اینجا آمدید بدانید که آن توصیفها برای پاس دادن واقعیت بود؛ حالا که مطلب را پاس دادیم، اگر آن چیزی که به وسیله آن پاس دادیم را هم خراب کردی، مشکلی ایجاد نمی‌شود. این اساس عرض ما بود که حتی اگر اصل تناقض را هم زیر سوال ببرید، بر اساس منطق [مثلا] سه‌ارزشی، [بحث] خدا صاف است؛ چرا؟ چون اثبات مبدأ متعال مبتنی بر تناقض نیست.

سوال: بالاخره مگر نمی‌گویید خدا هست ....

پاسخ: این همان روایت شریف است که مرتب بحث کردیم که وجود الایمان لا وجود صف?. یعنی مبدأیی که همه می‌فهمیم و با مفهوم وجود به هم پاس می‌دهیم تا مقصود نزد همه واضح شود ولو که بعدا الفاظی که به کار بردیم خراب شود: نه وجود توصیفی، لا وجود صف?. مفهوم برای توصیف آنجا کم می‌آورد. این مطلب را در مثال نقطه هم گفتم که گاهی شخص با مثال می‌خواهد مفهوم را منتقل کند. معلم برای فهماندن مفهوم نقطه به بچه‌ها می‌گوید یک مداد را خوب تیز کنید و اثری روی کاغذ بگذارید بدون اینکه دستتان روی کاغذ حرکتی بکند. بچه‌ها نقطه را می‌فهمند. حالا یک کسی اشکال می‌کند که اینکه تو ترسیم کرده‌ای زیر میکروسکوپ می‌گذاریم و می‌بینیم به اندازه کوه دماوند است و طول و عرض و عمق دارد! با این کار، مثال معلم را از دست او گرفتیم، اما او مطلب مورد نظرش را به بچه‌ها منتقل کرد. ذهن طرفین به مقصود رسید ولو در آنچه واسطه بود مناقشه شد. (البته نقطه یک عنصر ریاضی است و با موضوع بحث ما تفاوتهایی دارد، فقط از باب تقریب به ذهن بدان اشاره شد.)

[اینجا جلسه رسما تمام می‌شود اما بعد، کسی سوال پرسید که در فایل بعدی ضبط شده است و در ادامه می‌آید]

سوال: بالاخره کسی می‌آید و فرض کنیم برهان اقام می‌کند که مبدأ عالم محال است و وجود مبدأ را مستلزم تناقض دانست. این تحلیلش چیست؟

پاسخ: مبدأ یک عنوان توصیفی و عام است. این مبدأ مضاف الیه دارد. مضاف الیه آن چیست؟

مستشکل: مبدأ یعنی چیزی که سابقه دارد بر همه چیز.

پاسخ: چطور سابقه‌ای؟ آیا سابقه زمانی هم مراد است؟

مستشکل: همه گونه سبقت بر ممکنات.

پاسخ: این هم بخشی از کار است. اگر کسی بیاید و بگوید چنین مبدأیی نیست، بازهم ما می‌گوییم آنچه ما می‌گفتیم منظورمان این نبود. اگر رد شود خدا رد نشده است. خدایی که ما می‌شناسیم از این هم جلوتر است. اما یکبار می‌گویید مبدء همه حقایق. این را باید باز کنیم که تا این روشن نشود ... [ بقیه بحثها به سرانجام نمی‌رسد]. یعنی ما می‌خواهیم یک واقعیتی را بپذیریم که بند به چیزی نیست. صدقش مسبوق به همه صدقهاست. این را اگر کسی بفهمد راهش برای برهانی که اشاره می‌کردم «از او به سوی او» باز می‌شود. یعنی هرگونه انکاری هم نیازمند اوست. اگر کسی مبدأ همه حقایق را انکار کند، خود این برای اینکه درست باشد یک حقیقت است. مبدئی دارد. این است که انکارناپذیر است. یعنی حتی برای انکارش هم نیازمند اوییم. اگر این را فهمیدید انسان آرام می‌شود. یعنی وقتی می‌خواهید انکارش کنید، به این صورت است که همه دستگاه دستگاه ذهن من و فرض من نیست؛ من دنبال متن حق واقع بودم؛ لذا می‌گوییم آنچه که شما برهان می‌آوردی که نیست، نباشد هم طوری نیست.(چون او خدایی نبود که مقصود انبیا (ع) است)آخر کار این است. هرچه را رد کنند، او رد نمی‌شود. آدم خیالش راحت است. اما گفتیم می‌خواهیم بحث گام به گام داشته باشیم، یعنی ابتدا کسی که می‌خواهد ما را از شکاکیت بیرون ببرد، می‌تواند ببرد یا خیر؟ ما می‌گوییم در گام اول نمی‌توانید ما را از این شکاکیت بیرون ببرید به سمت انکار او. 


شرح مقاله باخدایی گام به گام (1.1)

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با خدایی گام به گام

اصل مقاله در پاسخ به کاری بود که تحت عنوان بی‌خدایی گام به گام نوشته بودند. من هم به نظرم رسید وقتی این قدر بحثهای ما محکم است، حیف است که جوانان ما بی‌خبر باشند و به نظرم رسید با یک زبان ساده‌ای مطالب را بحث کنیم که جوانهایی که در محیط حوزه نیستند و بلکه اصلا در یک محیط بی‌دینی و بی‌خدایی بزرگ رشد کرده‌اند، با همان فکری که خدا در فطرت هر انسانی قرار داده بتوانند مطلب حق را بفهمند؛ ان شاء الله تعالی. 

امام حسین علیه السلام : فکر به موجود بودن او می رسد اما وجود باورانه، نه وجود وصفی. (تحف العقول)

این روایت ابتدایی جمله کوتاهی است از امام حسین علیه السلام که: یصیب الفکر منه بانه موجود وجود الایمان لا وجود الصفه. من برداشتی از این لا وجود صفه داشتم که اساس این مقاله است و آن اینکه همه این برهانهایی که به خیال خود مطرح کرده اند برهانهایی ناظر به وجود در مقابل عدم است؛ در حالی که برهان ما در اثبات خدا ناظر به این وجود نیست (لا وجود صفه). یعنی اساس این مقاله این است که برهان ما بر اساس لا وجود صفه می باشد. [این مطلب قبلا تحت عنوان «اوسعیت واقعیت و نفس الامر از وجود» بحث شده است.]

مطالب این مقاله با فاصله زمانی نوشته شده و بتدریج در وبلاگ ارسال شده و مناسب دیدم همگی را در یک مقاله بیاورم.

مقدمه

افراطی ترین بی خدایان، بی خدایان مثبت گرا هستند که مدعی هستند دلیل دارند بر نبود خدا و قانع نمی شوند که بگویند ما نمی دانیم خدا هست یا خیر؟ بلکه می گویند حتما می دانیم که خدا نیست، و ادعای علم و قطع که امر ساده ای نیست دارند، و توجه کنید به تفاوت این سه: علم به وجود، علم به عدم، عدم علم به وجود یا عدم.

آنهایی که خدا را قبول ندارند دو دسته     اند: (1) شکاکان، که در وجود خدا شک دارند؛ (2) بی خدایان مثبت گرا که ادعا می کنند دلیل داریم که خدایی در کار نیست. آنها می خواهند افراد را گام به گام به سمت بی خدایی ببرند؛ پس گام به گام با خدا شدن در گروی این است که ابتدا از این جزم آنها به سمت شک برویم. یعنی با بررسی دقیق ادله آنها، نشان دهیم که واقعا دلیلی بر انکار خدا ندارند و ادله شان پوچ است. وقتی این قدم را برداریم آنگاه می توان دلیل آورد که خدا هست.


در ابتدا واضح می کنم که تمام اصول و براهین بی خدایی مثبت گرا ناتمام است، و بد نیست به عنوان مقدمه سیر ذهنی خود را بگویم، سالها در اطراف مفهوم وجود و عدم و اصل تناقض فکر می کردم و دفعات متعدد وقتی برایم آسیب پذیری منطقی و فلسفی اینها روشن می شد با خود می گفتم نه تنها اکنون رمز ماندگاری نماز و معارف دینی را می یابم بلکه از نزدیک احساس می کنم که انتخاب مفاهیم عادی نمی تواند باشد، که اگر توفیق بود در این مقاله توضیح خواهم داد.

ببینید وقتی می خواهند به یک خداباور بگویند در پیشگاه خدا بایست و نماز بخوان چند گزینه متصور است که کار خود را با آن آغاز کند؟

خدا موجود است، خدا ثابت است، خدا حق است،خدا حقیقت است، خدا حقیقت وجود است، خدا معبود است، خدا عالم است، خدا قادر است، علیم، حیّ، عظیم، کبیر، خالق است و صدها گزینه دیگر، اما به جای همه اینها می گوید خدا بزرگتر است، دقت کنید نه بزرگ است بلکه بزرگتر است، و در توضیح آن اولیاء دین فرمودند مبادا تصور کنی یعنی خدا از هر چیز بزرگتر است که در این صورت او را محدود کرده ای و از خدا بودن انداخته ای بلکه بزرگتر از این است که وصف شود.

این مطلب یک حالت اعجازگونه دارد که در میان این همه اوصاف، برای شروع صحبت با خدا این تعبیر به کار رود. در روایت خود امام شروع می کند. می پرسد خدا اکبر از چیست، شخص می گوید اکبر از همه چیز. می فرماید خدا را محدود کردی! [سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ الْآدَمِیِّ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَقَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع حَدَدْتَهُ فَقَالَ الرَّجُلُ کَیْفَ أَقُولُ فَقَالَ قُلْ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ‏ أَنْ‏ یُوصَفُ‏. توحید صدوق، ص313؛ کافی، ج1، ص118] خیلی تعبیر عجیبی است. اینکه بگویی از همه چیز بزرگتر است خدا را محدود کرده ای! خیلی دقیق است. اصلا از توصیف شدن بزرگتر است. قبلا هم بحث کرده ایم که اکبر من ان یوصف حتی بانه لایوصف. یعنی اصلا مقام قابلیت توصیف ندارد.

سوال: پس چرا امام سجاد در وقتی در حضور یزید خطبه خواند و یزید خواست خطبه ایشان را قطع کند دستور داد اذان بگویند وقتی حضرت الله اکبر را شنید فرمود الله اکبر من کل شیء [تفسیر نورالثقلین، ج3، ص240]؟ 

پاسخ: اینکه ائمه در مقامات مختلف متناسب با فهم مخاطب و شرایط و موقعیت مطالب را در سطوح مختلف مطرح می کرده اند که جزء واضحات است. الان آن مجلس اقتضای بیش از این ندارد. اولا مخاطب یزید است که چه سطح فهمی دارد؟ ثانیا در یک مجلس سیاسی بیان یک نکته عمیق معارفی که بسیاری نمی فهمند فقط بهانه به دست دشمن دادن است و بس. آنجا باید بر همین حداقل فهم این آیه تاکید شود [که خلاصه شما هرچقدر هم ادعا داشته باشید در مقابل خدا بسیار کوچکید و حریف خدا نمی شوید و همین مقدار برای مخاطب آن جلسه کافی است.]

همانطور که گفتم من در سیر ذهنی خود، از این گزینش احساس اعجاز می کنم، و همان طور که توضیح خواهم داد این خدا شناسی و خدا باوری به قدری رصین و متین است که ماندگاری آن را خرد تضمین می کند چون مبتنی بر اصول منطقی و فلسفی قابل تشکیک علمی نیست، حتی بر اصل تناقض مبتنی نیست که به تفصیل توضیح خواهم داد، و جالب بود برای من که دیدم ادله منطقی و فلسفی بی خدایان مثبت گرا مبتنی بر اصل تناقض است.

آنها خودشان ادله شان را دو قسم می دانند: منطقی و فلسفی. دلیل منطقی آنجاست که خود مفهومی مشتمل بر تناقض باشد که از همین اشتمالش بر تناقض می فهمیم اصل مطلب غلط است؛ اما دلیل فلسفی جایی است که از خارج دلیلی علیه موضوع بیاورند، مثلا وجود شر در عالم را دلیلی علیه وجود خدا می گیرند که اینجا ناسازگاری بیرونی و با مراجعه به عالم خارج مد نظر است.

اما خرد به خردمند دستور می دهد خدایی که مبتنی باشد بر اصلی علمی یا فلسفی یا منطقی که می تواند مورد خدشه و اشکال قرار گیرد را نپذیرد و تنها خدایی را بپذیرد که همه اصلهای زیر بنایی به او باز می گردد.

این نکته مهمی است که همه ادله آنها مبتنی بر اصل تناقض است. آیا استحاله آن خیلی واضح است؟ می دانید در قرن بیستم این وضوح استحاله بشدت تخریب شده است و مخصوصا پیدایش منطقهای چندارزشی این را به چالش کشیده است. یعنی تمام استدلال شما مبتنی بر منطق دوارزشی است، اما اگر کسی مبنای خود را منطق سه ارزشی (منطقی که در آن اجتماع نقیضین محال است اما ارتفاعش محال نیست) یا منطقهای چند ارزشی دیگر قرار داد، استدلالهای شما به درد آنها نمی خورد؛ یعنی برای کسی هم که مثلا به منطق سه ارزشی ملتزم است هم می توانید اثبات کنید که خدا نیست؟

سوال: این گونه نقد، مبنای خود ما را تخریب نمی کند؟ خلاصه ما بعدا که برای استدلالهای خود به این اصل نیاز داریم.

پاسخ: در اینجا دو مطلب هست. اولا ما می خواهیم گام به گام جلو برویم. یعنی فعلا ما در موضع شک هستیم و آنها مدعی اند و می گویند دلیل دارند. می خواهیم ببینیم واقعا دلیل آنها تام و جامع است یا نمی تواند جامع باشد. ثانیا بعدا در وجهه ایجابی مطلب که وارد شدیم خواهیم گفت که حتی حقانیت اصل تناقض هم مسبوق است به وجود خدا. یعنی مبدئیت خداوند به نحوی است که حتی بر اصل تناقض هم تقدم دارد. فعلا همان مطلب اول را توضیح بدهم. ببینید اگر قرار است گام به گام جلو برویم معنایش این است که چیزی را که واضح نشد نپذیریم. نگفتم فقط دلیل، بلکه گفتم: واضح شود؛ مرادم این است که گاهی برای شخص دلیل می آوردند و شخص راهی برای پاسخ نمی یابد اما واقعا مطلب برایش واضح نیست فقط نمی تواند جواب بدهد. ما در این مقاله دنبال این بودیم که مطلب واضح شود نه اینکه فقط دلیل بیاوریم. یعنی آن اندازه که واضح است جلو برویم. می گویم ادله شما مبتنی بر اصل تناقض است و این امروزه محل اختلاف است. می گویی تو هم بعدا با این کار داری. مشکلی نیست؛ هنوز که من ادعای خود را نگفته ام؛ جلو برویم ببینیم چه می شود. سر لفظ که دعوا نداریم. [یعنی اگر بعدا هم هر بحثی کردیم با ملاحظه همین اشکالاتی است که الان بر این اصل مطرح می کنیم و در بحث خود ما نباید بعدا این اشکالات وجود داشته باشد.] (شخصی با امام بحث می کرد و اصرار داشت بر طبیعت. امام بعد از مدتی بحث فرمود آنچه که تو به او طبیعت می گویی ما به او خدا می گوییم. بحث درباره حکمت خدا در عالم بود. البته این بحث ما فقط مبدئیت حکمت در عالم نیست، بلکه مبدئیت مطلق خداست. حالا به این مبدأ مطلق که رسیدی هر اسمی می خواهی روی آن بگذار.)

اصل تناقض

این عبارت مقاله بی خدایی گام به گام است:...

و در نوشتار تناقض چیست؟ آمده:... [عبارات این دو مقاله به علت طولانی شدن و عدم امکان درج در یک صفحه وبلاگی، حذف شد و میتوانید در اینجا آن دو را بخوانید.]



اکنون اشکالات و سؤالات خود را در باره این اصیل ترین اصل بی خدایی مثبت گرا مطرح می کنم، به طوریکه اگر جواب این سؤالات داده نشود تمام براهین اثبات عدم وجود خدا فرو می ریزد، گرچه هر کدام را با قبول اصل تناقض هم جواب خواهم داد:

1- تذکّر اوّل اینکه، عبارات بسیار تحقیر آمیز در کلمات اینها نسبت به علمای دین و فلاسفه و حکمای الهی به چشمم خورد که با خود گفتم باید از نظر علمی خیلی کار کرده و دقیق باشند که به خود اجازه دهند اینگونه بگویند، اما در همان بدو ورود که بحث اصل تناقض را می دیدم با چیز غیر منتظره مواجه شدم، آیا اشتباه به این واضحی از این همه ادعای خردمندی ممکن است؟!!

این  خیلی مهم است. انسان صحبتهای اینها را که می خواند چنان با ادعا و از موضع بالا و با تحقیر نسبت به بزرگان فلاسفه و حکمای الهی حرف می زنند که گمان می رود خودشان خیلی مسلط بر مطالبند اما می بینید در توضیح واضحترین چیزها مثل امتناع تناقض، که مبنایشان هم هست، خطاهای خیلی فاحشی مرتکب شده اند که انسان می فهمد که خیلی از ماجرا دورند.


منظورم این عبارت بود که در بالا هم آوردم:

3- یگانگی در مکان
اگر گفته شود "صندلی که در آشپزخانه است آهنی است، صندلی که در اتاق کار است آهنی نیست" این دو گزاره با یکدیگر تناقض ندارند زیرا در مورد مکان با یکدیگر یگانگی ندارند.


این که واضح است دو صندلی است و لذا دو موضوع است یعنی وحدت موضوع ندارد نه وحدت مکان!!!!

مثال صحیح این است صندلی الف داغ است (کنار بخاری) و صندلی الف داغ نیست (کنار کولر).

2- گفته شد:

تناقض یکی از روابطی است که ممکن است بین دو گزاره (قضیه، گزاره چیست؟) وجود داشته باشد. رابطه بین دو گزاره تناقض است


آیا اصل تناقض فقط مربوط به منطق گزاره هاست یا منطق محمولات را هم شامل می شود؟
و آیا اصل تناقض در خود ابژه ها هم جاری است؟ و حال آنکه آنها اساسا گزاره و قضیه نیستند؟ (کلمه ابژه را از این جهت به جای «موضوع» به کار بردیم که در زبان فارسی، «موضوع» هم به موضوع عینی گفته می شود و هم به موضوع علمی،  مثلا می گویند موضوع این علم. اما در انگلیسی یک تفکیکی شده است. درباره موضوع ذهنی و علمی کلمه(subject) و درباره موضوع خارجی و عینی کلمه ابژه (object) را به کار می برند.( این مطلب که آیا اصل تناقض در ابژه ها به کار می رود یا خیر را قبلا بحث کردیم.

3- گفته شد:

4- یگانگی در زمان
اگر گفته شود "صندلی امروز شکسته است، صندلی دیروز شکسته نبود" میان این دو گزاره تناقض وجود ندارد زیرا این دو گزاره در مورد زمان یگانگی ندارند.


یکی از چالشهای اصل تناقض این است که مشروط به وحدت زمان است، یعنی اگر زمان واحد فرض نگیریم تناقض نخواهیم داشت و حال آنکه اساسا زمان واحد مورد شک است، معمولا می گویند در ( آن واحد )، در حالی که این (آن) چقدر است؟ اگر بگوییم مثلا یک ثانیه است واضح است که خود از دو نیم ثانیه تشکیل شده است، هر چه (آن) را کوچک فرض کنیم کوچکتر هم فرض دارد و از نظر ریاضی و مکانیک نظری تا بینهایت ادامه می یابد، و رسیدن به (آن) در عمل انتقال به حدّ فایده ای برای اصل تناقض ندارد و واحد واقعی زمان به دست نمی دهد، و از نظر مکانیک تجربی هم هر چند تقسیم زمان تا مرز ثابت پلانک جلوتر نمی رود اما بعد از آن برای ما مجهول است نه اینکه به طور یقین به زمان واحد رسیده باشیم، (یعنی مثلا در بیگ بنگ که می گویند زمان قبلی صفر است، نه اینکه به یک آنِ زمانی رسیده ایم که صفر است، بلکه منظورشان این است که اصلا یک چیز مجهولی است که درکی از آن نداریم) و بنابر این می توان احتمال صحت دو قضیه نقیض را در (آن) واحد داد که یکی در نیمه اول (آن) و دیگری در نیمه دوم (آن) باشد.


4- گفته شد:

قضایایی که با یکدیگر در تناقض هستند نه قابل اجتماع هستند نه قابل ارتفاع. یعنی اگر در میان دو گزاره که با یکدیگر تناقض دارند یکی از قضایا صحت داشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت ندارد. و همینطور اگر یکی از دو گزاره صحت نداشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت دارد.


قضیه در محدوده منطق مطرح است و منطق ها در اینکه چند ارزشی باشند تفاوت می کنند که بعض لوازم آن ذکر خواهد شد.

5- گفته شد:

چیزهایی که در تعریفشان تناقض وجود دارد یقیناً نمیتوانند وجود داشته باشند (استعداد وجود ندارند)، مثلاً یک دایره چهارگوش و یا یک مربع به شعاع 2 سانتیمتر و یا یک اسب سفید نامرئی نمیتوانند وجود داشته باشند، یعنی ممتنع الوجود هستند.
از اصل تناقض در بسیاری از استدلالهای منطقی و ریاضی برای اثبات نظریات و گزاره های مختلف استفاده میشود.


اینجا مطلب بسیار مهمی مطرح است و آن اینکه تعریف در محدوده منطق و ریاضیات با تعریف در حوزه فیزیک و علومی که با ابژه و شیئ خارج از ذهن سر و کار دارد تفاوت اساسی دارد، در منطق و ریاضیات تعریف به دست ماست و به خود اجازه نمی دهیم تناقض بگوییم اما در علوم دریافت شده از خارج ذهن کار به دست ما نیست.
مطلبی را متفکرین سابق می گفتند که علم به حقائق اشیاء ممکن نیست و امروزه به نحوی دیگر با متد تجربی با این مسأله مهم مواجه شدیم که بسیاری از صفاتی که سابقا به عنوان صفت قابل تعریف بود و چه بسا در حوزه علم و فلسفه احکام صفت ذاتی بر آن بار می شد تبدیل به رفتار شده است، مثال واضح آن رنگ است که هنوز هم باور عمومی بر صفت بودن اوست اما امروزه می دانیم جز رفتار یک منبع و نحوه مخابره پیام او چیز دیگری نیست. یعنی رنگ یک صفت حالّ در جسم (کیف) نیست؛ بلکه جسم طوری است که وقتی نور به او برخورد می کند برخی از نورها را جذب می کند و برخی را برمی گرداند. (البته با تلفیق دو مساله طیف مرئی نور و بحث نورهای اصلی و فرعی در مکانیسم چشم انسان برای درک رنگها که در فیزیک بحث شده است.) چرا این برگ، سبز است؟ چون طوری است که نور سبز را مثلا برمی گرداند. یعنی اینکه یک عرضی به نام سبزی در او حلول کرده باشد نداریم. لذا ممکن است چیزی در یک نقطه واحد و در زمان واحد دو رفتار مختلف بروز دهد که دو رنگ سبز و قرمز به نظر برسد؛ یعنی یک فرستنده می تواند در آن واحد دو پیام را، بلکه به وجهی یک پیام را به دو صورت بفرستد.

فعلا از فرض ساده تر شروع می کنیم و می پرسیم آیا عقل محال می داند که یک منبع در آن واحد در دو جهت برای دو گیرنده دو پیام متناقض ارسال کند که یکی او را سبز ببیند و دیگری سبز نبیند؟

وقتی صفت تبدیل به رفتار شد بجای اینکه ما تعاریف منطقی خود را بر او دیکته کنیم او ما را به دنبال خود می کشد و مثلا خیل عظیمی از پژوهشگران را به این بحث وادار می کند که موج است یا ذرّه یا هر دو؟! (به این جمله خیلی دقت کنید: «وقتی صفت تبدیل به رفتار شد». یعنی وقتی تبدیل به رفتار شد با یک واقعیت خارجی مواجهیم که باید آن را تبیین کنیم. می خواهیم ببینیم نور چگونه چیزی است. اینجا باید تعریف خود را اصلاح کنم، نه اینکه از اول تعریف کنم نور را به ذره ای، بعد رفتارهای موجی اش را انکار کنم. نه، اینکه موجی است یا ذره ای به تعریف من نیست، به رفتار خود اوست.)

و بنابر این اسب سفید نامرئی بجای اینکه بافته ذهن باشد اگر اشاره به یک ابژه کند ما چاره ای جز ملاحظه رفتار او نداریم، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. (یعنی اگر اسبی یافتیم که سفید نامرئی بود، نباید بگوییم به تناقض رسیده ایم، بلکه باید تبیین کنیم که چرا او این گونه است. به تعبیر دیگر اگر سفید بودن یک صفت واقعی در شیء بود که متعلق دیدن واقع می شد، اسب سفید نامرئی متناقض بود و وجود نداشت؛ اما اگر سفیدی یک رفتار باشد، کاملا ممکن است که آن منبع به نحوی پیام خود را ارسال کند که من آن را سفید ببینم و دیگری او را نبیند. پس سفید نامرئی بودن به معنای محال بودن او نیست، چون با یک ابژه خارجی مواجهیم که هست؛ من در برداشتم و فهمم از واقع مشکل داشتم که تعریفم به تناقض رسید، اما این دلیل نمی شود که او نباشد. به تعبیر دیگر، وقتی با سفیدی مواجهیم با یک شیء خارجی مواجهیم نه با یک تعریف منطقی و ریاضی و لذا تناقض در تعریف گریبانگیر اصل آن نمی شود. یعنی من از این شیء خارجی یک تعریف ارائه می دهم که اگر تعریف من مشکل داشت و متناقض بود، اشکال در تعریف من است، نه اینکه چون تعریف من اشکال دارد، اصل وجود ابژه خارجی را انکار کنیم. از تناقض آمیز بودن تعریف من نتیجه نمی شود که او نیست، بلکه اشتباه من در تعریف کردن نتیجه می شود. برخلاف جایی که با امور منطقی و ریاضی سر و کار داریم که اگر تناقض آمیز شد، اصل آن زیر سوال می رود. در تعاریف منطقی و ریاضی، تعریف کاشف از واقع و ابژه خارجی نیست، لذا تناقض آمیز بودنش به نفی متعلَقِ تعریف می انجامد اما در جایی که در مقام شناخت ابژه هستیم از تناقض در تعریف، نمی توانم انکار ابژه را نتیجه گرفت. خوب اگر بحث ما درباره خدا به عنوان یک واقعیت عینی است، پس اگر تعریف ما تناقضی داشت، دلیل بر انکار وجود او نمی شود حداکثر معلوم می شود که ما خدا را درست نشناخته ایم. به تعبیر دیگر لزوما انکار خدا از اشتباه تعریف ما نتیجه نمی شود.

سوال: خوب اینها سراغ مفاهیمی رفته اند که در خدای ادیان مشترک است. مثلا عالم مطلق بودن را همه پیروان ادیان قبول دارند.

پاسخ: دوباره شما سراغ بحث ایجابی رفتید. این بی خدایان مثبت گرا مطلق خدا را منکرند نه فقط خدای ادیان را. یعنی ما فعلا جدای از ادیان بحث می کنیم که آیا اصلا دلیلی بر انکار خدا به عنوان یک واقعیت عینی هست یا خیر؟



موضوع این وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

منکران خدا دو دسته اند. گروهی که شکاکند و گروهی که می پندارند دلیلی علیه وجود خدا دارند. این گروه دوم در فضای مجازی بسیار فعالند و چند سال قبل، یکی از ایشان موضوعی نوشت با عنوان بی خدایی گام به گام؛ که استدلالهایی علیه وجود خدا را به خیال خود جمع کرده بود تا افراد را گام به گام بی خدا کند! یکی از عزیزان ما (ایشان استاد بنده هستند اما اصرار دارند که لفظ استاد را در موردشان به کار نبریم لذا چنین تعبیر کردم) در فضای مجازی در چهارده شماره پاسخی در نقد آراء آنها نوشتند که با عنوان باخدایی گام به گام در فضای رسانه ای منتشر شد و پاسخهایی از آنها به همراه داشت که کم کم با درماندگی آنها توام شد و آنها که ابتدا خود را اهل تحقیق معرفی می کردند چون ضعف منطق خود را دیدند به تحریف مطالب و توهین روی آوردند و جالب اینجاست که بعد از مدتی اغلب صفحات وبلاگ این عزیز ما از دست رفت! به همت برخی دوستان، کل مطالب ایشان در قسمت «یادداشتها و نوشته ها» در سایت (hoseinm.ir) بارگذاری شد. یکی از مطالب مهم این مقاله پاسخ به اشکالات بیخدایان درباره مطلق بودن علم خدا بود که چندی پیش قرار شد محتویات این مقاله (فعلا مبحث مربوط به مطلق بودن علم خدا) در جلساتی مورد بحث و بررسی قرار گیرد. موضوع اصلی این جلسات بحث اصول فقه بود که به بحث اعتباریات کشید و بحث اخیر در وبلاگی با نام اعتباریات ارائه می شد و قرار شد در روزهای چهارشنبه به این موضوع اختصاص یابد. جلسات روزهای چهارشنبه که به بحث با خدایی گام به گام می پردازد انشاء الله در همین وبلاگ مورد شرح و بررسی قرار خواهد گرفت. الان متن اصلی مقاله را در وبلاگ قرار داده ام (از طریق قسمت سمت چپ همین صفحه (فهرست موضوعی یادداشتها) می توانید فقط خود مقاله را در 12 شماره ملاحظه کنید، و با تغییراتی در تاریخ بارگذاری، طوری قرار داده ام که از ابتدا تا انتهای مقاله پشت سر هم قرار گیرد) و در ادامه انشاء الله به این صورت خواهد بود که متن اصلی مقاله (تا حدی که در جلسه بحث می شود) آورده می شود و شرحهایی که در جلسه مطرح می شود با رنگی متفاوت (رنگ قهوه ای) به آن اضافه می شود. ضمنا با توجه به اینکه ایشان متن تقریر مرا قبل از درج در سایت مرور می کنند، گاه نکاتی را اضافه میکنند که در جلسه بحث نشده و لذا در فایلهای صوتی هم موجود نیست. این گونه نکات را انشاءالله داخل پرانتز و با رنگ آبی مشخص خواهم کرد. به سبکی که در وبلاگ اعتباریات داشتیم، نکاتی را حقیر (نویسنده وبلاگ = تلمیذ) ممکن است اضافه کنم که همه را داخل کروشه قرار خواهم داد تا از سخنان ایشان متمایز باشد. در اولین صفحه بعدی، متن اصلی مقاله تا آنجا که بحث فعلی مربوط می شود را قرار خواهم داد و سپس بحثها را بر اساس تاریخی که بحث مطرح می شود انشاء الله تعالی در وبلاگ خواهم گذاشت. در صورتی که حجم مقاله و شرح در یک صفحه وبلاگی نگنجد با شماره گذاری آن را معلوم خواهم کرد. و من الله التوفیق و علیه التکلان

تکمله: در صحبتی که با ایشان مطرح شد مطالعه برخی مطالب قبلی خود را برای آماده تر شدن ذهن برای این مباحث مفید دانستند. یکی پرسش و پاسخهایی که درباره همین مقاله باخدایی گام به گام انجام شد. دوم بحث و گفتگویی که درباره تعریف خدا (یا بهتر بگویم: «تعریف ناپذیری مبدء مطلق») مطرح شده است. ضمنا ایشان در جایی دیگر یادداشت خود با عنوان «وجود خدا، وجود اشاری، نه وجود وصفی» را از مبادی درک مقاله باخدایی گام به گام معرفی کرده بودند که آن هم توصیه می شود.


1. مقدمه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

باخدایی گام به گام

امام حسین علیه السلام : فکر به موجود بودن او می رسد اما وجود باورانه ، نه وجود وصفی. (تحف العقول)

مطالب این مقاله با فاصله زمانی نوشته شده و بتدریج در وبلاگ ارسال شده و مناسب دیدم همگی را در یک مقاله بیاورم. [چون در یک صفحه وبلاگ تمامش جا نشد، آن را قطعه قطعه کرده ام و در این ابتدا لینک همه را قرار دادم به نحوی که اگر کسی از همینجا شروع کند بقیه کاملا در ادامه همین قرار می گیرد. ضمنا از قسمت فهرست موضوعی یادداشتها در سمت چپ همین صفحه نیز می توانید وارد شوید]

مقدمه
اصل تناقض
محال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق 1 و 2 و 3
آیا وجود یک دانای مطلق (علیم) ممکن است؟
آیا یک موجود قدیر میتواند وجود داشته باشد؟
دروغگوی الهی
خداوندی که عادل و بخشنده باشد نمیتواند وجود داشته باشد
علیت و امکان ناپذیری منطقی یک علت الهی
برهان شر 1 و 2

مقدمه

افراطی ترین بی خدایان ، بی خدایان مثبت گرا هستند که مدعی هستند دلیل دارند بر نبود خدا و قانع نمی شوند که بگویند ما نمی دانیم خدا هست یا خیر؟ بلکه می گویند حتما می دانیم که خدا نیست ، و ادعای علم و قطع که امر ساده ای نیست دارند ، و توجه کنید به تفاوت این سه: علم به وجود ، علم به عدم ، عدم علم به وجود یا عدم.

در ابتدا واضح می کنم که تمام اصول و براهین بی خدایی مثبت گرا ناتمام است ، و بد نیست به عنوان مقدمه سیر ذهنی خود را بگویم ، سالها در اطراف مفهوم وجود و عدم و اصل تناقض فکر می کردم و دفعات متعدد وقتی برایم آسیب پذیری منطقی و فلسفی اینها روشن می شد با خود می گفتم نه تنها اکنون رمز ماندگاری نماز و معارف دینی را می یابم بلکه از نزدیک احساس می کنم که انتخاب مفاهیم عادی نمی تواند باشد ، که اگر توفیق بود در این مقاله توضیح خواهم داد.

ببینید وقتی می خواهند به یک خداباور بگویند در پیشگاه خدا بایست و نماز بخوان چند گزینه متصور است که کار خود را با آن آغاز کند؟

خدا موجود است ، خدا ثابت است ، خدا حق است ،خدا حقیقت است ، خدا حقیقت وجود است ، خدا معبود است ، خدا عالم است ، خدا قادر است ، علیم ، حیّ ، عظیم ، کبیر ، خالق است و صدها گزینه دیگر ، اما به جای همه اینها می گوید خدا بزرگتر است ، دقت کنید نه بزرگ است بلکه بزرگتر است ، و در توضیح آن اولیاء دین فرمودند مبادا تصور کنی یعنی خدا از هر چیز بزرگتر است که در این صورت او را محدود کرده ای و از خدا بودن انداخته ای بلکه بزرگتر از این است که وصف شود.

همانطور که گفتم من در سیر ذهنی خود ، از این گزینش احساس اعجاز می کنم ، و همان طور که توضیح خواهم داد این خدا شناسی و خدا باوری به قدری رصین و متین است که ماندگاری آن را خرد تضمین می کند چون مبتنی بر اصول منطقی و فلسفی قابل تشکیک علمی نیست ، حتی بر اصل تناقض مبتنی نیست که به تفصیل توضیح خواهم داد ، و جالب بود برای من که دیدم ادله منطقی و فلسفی بی خدایان مثبت گرا مبتنی بر اصل تناقض است.

اما خرد به خردمند دستور می دهد خدایی که مبتنی باشد بر اصلی علمی یا فلسفی یا منطقی که می تواند مورد خدشه و اشکال قرار گیرد را نپذیرد و تنها خدایی را بپذیرد که همه اصلهای زیر بنایی به او باز می گردد.


2. اصل تناقض

اصل تناقض

این عبارت مقاله بی خدایی گام به گام است:

براهین اثبات عدم وجود خدا نیز همچون براهین اثبات عدم وجود خدا در طول تاریخ فلسفه تکامل یافته اند. ابتدا شاید این پرسش مطرح شود که آیا اساساً میتوان عدم وجود چیزی را اثبات کرد؟ فرض کنید شخصی مدعی این باشد که اسب شاخدار وجود دارد. آیا کسی میتواند اثبات کند که اسب شاخدار وجود ندارد؟ مسلماً انجام اینکار غیر ممکن است، زیرا دانش انسان این اجازه را به انسان نمیدهد که تمام اسبهای روی زمین را مشاهده کند و ببیند که همگی آنها بدون شاخ هستند یا نه. از زمین گذشته ممکن است در سایر سیارات نیز اسب شاخدار وجود داشته باشد، لذا اثبات عدم وجود چیزی مانند اسب شاخدار محال است. اما حال فرض کنید شخصی مدعی وجود اسب شاخدار صورتی نامرئی باشد. آیا میتوان عدم وجود "اسب شاخدار صورتی نامرئی" را اثبات کرد؟ البته که میتوان چنین کرد. با نشان دادن اینکه در تعریف ذات و یا ویژگیهای یک چیز تناقضی وجود دارد و یا اینکه در وجود داشتن یک چیز و چیز دیگر تناقضی وجود دارد میتوان نشان داد که وجود آن چیز محال است. برای درک این مسئله لازم است به نوشتار ( تناقض چیست؟ ) مراجعه کنید و با تناقض و اصل تناقض آشنا شوید.


و در نوشتار تناقض چیست؟ آمده:

تناقض چیست؟
تناقض یکی از روابطی است که ممکن است بین دو گزاره (قضیه، گزاره چیست؟) وجود داشته باشد. رابطه بین دو گزاره تناقض است، در صورتی که در هشت چیز با یکدیگر یگانگی (یگانگی) داشته باشند اما از لحاظ ماهیت (کیفیت و کمیت) با یکدیگر یگانگی نداشته باشند. شرط لازم (و نه کافی) برای اینکه دو گزاره با یکدیگر تناقض داشته باشند در منطق ارسطویی این است که آن دو گزاره در 8 چیز با یکدیگر یگانگی داشته باشند، و اگر این یگانگی در میان آنها وجود نداشته باشد آن دو گزاره قطعاً با یکدیگر در تناقض نیستند.

1- یگانگی در موضوع
اگر گفته شود "صندلی چوبی است و میز چوبی نیست"، میان این دو گزاره تناقض نیست زیرا در موضوع یگانگی ندارند.

2- یگانگی در محمول
اگر گفته شود "صندلی چوبی است، صندلی میز نیست" میان این دو گزاره تناقض نیست زیرا در محمول یگانگی ندارند.

3- یگانگی در مکان
اگر گفته شود "صندلی که در آشپزخانه است آهنی است، صندلی که در اتاق کار است آهنی نیست" این دو گزاره با یکدیگر تناقض ندارند زیرا در مورد مکان با یکدیگر یگانگی ندارند.

4- یگانگی در زمان
اگر گفته شود "صندلی امروز شکسته است، صندلی دیروز شکسته نبود" میان این دو گزاره تناقض وجود ندارد زیرا این دو گزاره در مورد زمان یگانگی ندارند.

5- یگانگی در شرط
اگر گفته شود "اگر صندلی از آهن ساخته شود محکم خواهد بود، اگر صندلی از چوب ساخته شود شکننده خواهد بود"، میان این دو گزاره تناقض وجود ندارد چون در شرط با یکدیگر یگانگی ندارند.

6- یگانگی در اضافه
اگر گفته شود "جنس صندلی من چوبی است، جنس صندلی شما چوبی نیست" میان این دو تناقض وجود ندارد زیرا در اضافه با یکدیگر یگانگی ندارند.

7- یگانگی در جزء و کل
اگر گفته شود "وزن تمام صندلی ها بیش از 1000 کیلوگرم است، وزن یک صندلی کمتر از 10 کیلوگرم است" بین این دو گزاره تناقض وجود ندارد زیرا این دو گزاره با یکدیگر در جزئ و کل بودن یگانگی ندارند.

8- یگانگی در قوه و فعل
اگر گفته شود "تمام صندلی ها میتوانند از چوب ساخته شوند، برخی از صندلی ها از چوب ساخته نشده اند" میان این دو گزاره تناقض وجود ندارد زیرا این دو گزاره در مورد قوه و فعل با یکدیگر یگانگی ندارند.

قضایایی که با یکدیگر در تناقض هستند نه قابل اجتماع هستند نه قابل ارتفاع. یعنی اگر در میان دو گزاره که با یکدیگر تناقض دارند یکی از قضایا صحت داشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت ندارد. و همینطور اگر یکی از دو گزاره صحت نداشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت دارد.

چیزهایی که در تعریفشان تناقض وجود دارد یقیناً نمیتوانند وجود داشته باشند (استعداد وجود ندارند)، مثلاً یک دایره چهارگوش و یا یک مربع به شعاع 2 سانتیمتر و یا یک اسب سفید نامرئی نمیتوانند وجود داشته باشند، یعنی ممتنع الوجود هستند.

از اصل تناقض در بسیاری از استدلالهای منطقی و ریاضی برای اثبات نظریات و گزاره های مختلف استفاده میشود. برخی از افراد گاهی در اینکه تناقض سبب بطلان یک قضیه میشود شک میکنند، و سعی میکنند اصل تناقض را اینگونه زیر سوال ببرند، اما این زیر سوال بردن آنها خود بی معنی است چرا که دو گزاره زیر خود با یکدیگر در تناقض هستند
الف - اصل تناقض درست است
ب- اصل تناقض نادرست است
و اگر کسی که این شبهه را مطرح میکند درست بگوید نباید به درست بودن اصل تناقض شک کنند زیرا از نظر آنها میان الف و ب اختلافی وجود ندارد. آیا این افراد میپذیرند که هم الف و هم ب درست است؟ اگر آنرا نپذیرند پذیرفته اند که اصل تناقض درست است.



اکنون اشکالات و سؤالات خود را در باره این اصیل ترین اصل بی خدایی مثبت گرا مطرح می کنم ، به طوریکه اگر جواب این سؤالات داده نشود تمام براهین اثبات عدم وجود خدا فرو می ریزد ، گرچه هر کدام را با قبول اصل تناقض هم جواب خواهم داد:

1- تذکّر اوّل اینکه ، عبارات بسیار تحقیر آمیز در کلمات اینها نسبت به علمای دین و فلاسفه و حکمای الهی به چشمم خورد که با خود گفتم باید از نظر علمی خیلی کار کرده و دقیق باشند که به خود اجازه دهند اینگونه بگویند ، اما در همان بدو ورود که بحث اصل تناقض را می دیدم با چیز غیر منتظره مواجه شدم ، آیا اشتباه به این واضحی از این همه ادعای خردمندی ممکن است؟!!

منظورم این عبارت بود که در بالا هم آوردم:

3- یگانگی در مکان
اگر گفته شود "صندلی که در آشپزخانه است آهنی است، صندلی که در اتاق کار است آهنی نیست" این دو گزاره با یکدیگر تناقض ندارند زیرا در مورد مکان با یکدیگر یگانگی ندارند.

 

این که واضح است دو صندلی است و لذا دو موضوع است یعنی وحدت موضوع ندارد نه وحدت مکان!!!!

مثال صحیح این است صندلی الف داغ است (کنار بخاری) و صندلی الف داغ نیست (کنار کولر).

2- گفته شد:

تناقض یکی از روابطی است که ممکن است بین دو گزاره (قضیه، گزاره چیست؟) وجود داشته باشد. رابطه بین دو گزاره تناقض است


آیا اصل تناقض فقط مربوط به منطق گزاره هاست یا منطق محمولات را هم شامل می شود؟
و آیا اصل تناقض در خود ابژه ها هم جاری است؟ و حال آنکه آنها اساسا گزاره و قضیه نیستند؟

3- گفته شد:

4- یگانگی در زمان
اگر گفته شود "صندلی امروز شکسته است، صندلی دیروز شکسته نبود" میان این دو گزاره تناقض وجود ندارد زیرا این دو گزاره در مورد زمان یگانگی ندارند.


یکی از چالشهای اصل تناقض این است که مشروط به وحدت زمان است ، یعنی اگر زمان واحد فرض نگیریم تناقض نخواهیم داشت و حال آنکه اساسا زمان واحد مورد شک است ، معمولا می گویند در ( آن واحد ) ، در حالی که این (آن) چقدر است؟ اگر بگوییم مثلا یک ثانیه است واضح است که خود از دو نیم ثانیه تشکیل شده است ، هر چه (آن) را کوچک فرض کنیم کوچکتر هم فرض دارد و از نظر ریاضی و مکانیک نظری تا بینهایت ادامه می یابد ، و رسیدن به (آن) در عمل انتقال به حدّ فایده ای برای اصل تناقض ندارد و واحد واقعی زمان به دست نمی دهد ، و از نظر مکانیک تجربی هم هر چند تقسیم زمان تا مرز ثابت پلانک جلوتر نمی رود اما بعد از آن برای ما مجهول است نه اینکه به طور یقین به زمان واحد رسیده باشیم ، و بنابر این می توان احتمال صحت دو قضیه نقیض را در (آن) واحد داد که یکی در نیمه اول (آن) و دیگری در نیمه دوم (آن) باشد.


4- گفته شد:

قضایایی که با یکدیگر در تناقض هستند نه قابل اجتماع هستند نه قابل ارتفاع. یعنی اگر در میان دو گزاره که با یکدیگر تناقض دارند یکی از قضایا صحت داشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت ندارد. و همینطور اگر یکی از دو گزاره صحت نداشته باشد، گزاره دیگر یقیناً صحت دارد.


قضیه در محدوده منطق مطرح است و منطق ها در اینکه چند ارزشی باشند تفاوت می کنند که بعض لوازم آن ذکر خواهد شد.

5- گفته شد:

چیزهایی که در تعریفشان تناقض وجود دارد یقیناً نمیتوانند وجود داشته باشند (استعداد وجود ندارند)، مثلاً یک دایره چهارگوش و یا یک مربع به شعاع 2 سانتیمتر و یا یک اسب سفید نامرئی نمیتوانند وجود داشته باشند، یعنی ممتنع الوجود هستند.
از اصل تناقض در بسیاری از استدلالهای منطقی و ریاضی برای اثبات نظریات و گزاره های مختلف استفاده میشود.


اینجا مطلب بسیار مهمی مطرح است و آن اینکه تعریف در محدوده منطق و ریاضیات با تعریف در حوزه فیزیک و علومی که با ابژه و شیئ خارج از ذهن سر و کار دارد تفاوت اساسی دارد ، در منطق و ریاضیات تعریف به دست ماست و به خود اجازه نمی دهیم تناقض بگوییم اما در علوم دریافت شده از خارج ذهن کار به دست ما نیست.

مطلبی را متفکرین سابق می گفتند که علم به حقائق اشیاء ممکن نیست و امروزه به نحوی دیگر با متد تجربی با این مسأله مهم مواجه شدیم که بسیاری از صفاتی که سابقا به عنوان صفت قابل تعریف بود و چه بسا در حوزه علم و فلسفه احکام صفت ذاتی بر آن بار می شد تبدیل به رفتار شده است ، مثال واضح آن رنگ است که هنوز هم باور عمومی بر صفت بودن اوست اما امروزه می دانیم جز رفتار یک منبع و نحوه مخابره پیام او چیز دیگری نیست.

فعلا از فرض ساده تر شروع می کنیم و می پرسیم آیا عقل محال می داند که یک منبع در آن واحد در دو جهت برای دو گیرنده دو پیام متناقض ارسال کند که یکی او را سبز ببیند و دیگری سبز نبیند؟

وقتی صفت تبدیل به رفتار شد بجای اینکه ما تعاریف منطقی خود را بر او دیکته کنیم او ما را به دنبال خود می کشد و مثلا خیل عظیمی از پژوهشگران را به این بحث وادار می کند که موج است یا ذرّه یا هر دو؟!

و بنابر این اسب سفید نامرئی بجای اینکه بافته ذهن باشد اگر اشاره به یک ابژه کند ما چاره ای جز ملاحظه رفتار او نداریم ، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

6- گفته شد:

برخی از افراد گاهی در اینکه تناقض سبب بطلان یک قضیه میشود شک میکنند، و سعی میکنند اصل تناقض را اینگونه زیر سوال ببرند، اما این زیر سوال بردن آنها خود بی معنی است چرا که دو گزاره زیر خود با یکدیگر در تناقض هستند
الف - اصل تناقض درست است
ب- اصل تناقض نادرست است
و اگر کسی که این شبهه را مطرح میکند درست بگوید نباید! به درست بودن اصل تناقض شک کنند زیرا از نظر آنها میان الف و ب اختلافی وجود ندارد. آیا این افراد میپذیرند که هم الف و هم ب درست است؟ اگر آنرا نپذیرند پذیرفته اند که اصل تناقض درست است.

 

آیا این بی معنیاست یا مصادره به مطلوب و دور از ناحیه شماست؟ می گویید: این دو گزاره با یکدیگر در تناقض است ، می گوییم خوب باشد مگر تناقض اشکالی دارد؟ می گویید: آیا این افراد میپذیرند که هم الف و هم ب درست است؟ می گوییم اگر در فضای منطق دو ارزشی سخن می گویید خیر ، اما اگر در منطق سه ارزشی سخن می گویید گزینه دیگری داریم که نه الف درست است و نه ب ، و اگر در منطق چهار ارزشی یا بیشتر سخن می گویید گزینه های بیشتری دارید.

7- سؤالی بسیار مهم که رسوب زدایی حیرت آور دارد: اگر اصل تناقض درست است آیا موجود هم هست؟ اگر نیست چرا؟

8- چگونه این احتمال را دفع کنیم که شاید خود این اصل مشتمل بر تناقض باشد؟ ولی هنوز معلوم نشده است؟

9- آیا اصل تناقض را ذهن ما درک می کند یا فقط ادّعا می کند؟ اگر درک می کند چه را درک می کند؟

10- آیا محور اصل تناقض بر وجود و عدم است یا درست و غلط؟

قبل از ادامه بحث این نکته را متذکّر شوم که مقصود من انکار اصل تناقض نیست بلکه ضابطه مند کردن و حاکم کردن آن در محدوده خودش است نه اینکه به عنوان یک اصل فرا منطقی همه را به دنبال خود بکشد.


3.1. محال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق

محال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق

نکات مهمی مربوط به نوشتار قبلی هست ولی برای اینکه بحث طولانی نشود ترجیح می دهم آنها را در ضمن ردّ دلیل های بی خدایی مثبت گرا مطرح کنم ، اکنون بحث ما در استدلال منطقی محال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق است.
در این استدلال از نظریه مجموعه ها و برهان قطری سازی کانتور استفاده شده ، و چون شخصا نظریات کانتور را خیلی مهم می دانم برای آب و تاب بحث سراغ عبارات ریاضی دانانی که قدر او را ندانستند و او را تحقیر کردند نمی روم ، اما آنچه باور من است و بعدا هم توضیح می دهم و اشاره ای هم در مقاله نکته ای در نقطه به آن داشتم این است که نظریه مجموعه ها در ابتدای راه است و حیثیات دقیق در آن هنوز متمایز نشده است و شاهد آن پارادوکس راسل است ولی علی ایّ حال پشتوانه قوی دارد و به تعبیر هیلبرت در باغ سبزی که کانتور نشان داد احدی نمی تواند ببندد اما من تاکید می کنم تنها در باغ را نشان داد و تا ورود به خود باغ هنوز مراحلی باقی است.
و احتمال می دهم همانگونه که من وقتی استدلال بی خدایان را با سوء استفاده از حرف کانتور دیدم نزد خود خندیدم اگر خود کانتور هم که به شدّت مذهبی بود حرف آنها را می دید می خندید ، (کانتور به شدّت مذهبی بود : تاریخ ریاضیات ترجمه محمدقاسم وحیدی اصل ج 2 ص260).

اما اصل استدلال:

محال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق
پیشگفتار
این استدلال یکی از استدلالهای منطقی علیه وجود خدا هست که توسط پاتریک گریم برای نخستین بار ارائه شده است و به استدلال گریم در کتب فلسفه دین شهرت یافته است، روش کار اینگونه برهان ها همانگونه که در برگ براهین منطقی اثبات عدم وجود خدا توضیح داده شده است نشان داده وجود تناقض میان دو ویژگی از ویژگی ها در تعریف فلسفی وجود خدا (خداوند چیست؟) و با استناد به اصل تناقض (تناقض چیست؟) نشان داده میشود که خداوند نمیتواند وجود داشته باشد. برخی از برهانهای منطقی اثبات عدم وجود خدا همچون همین برهان تناقض را میان دو ویژگی نشان نمیدهند بلکه نشان میدهند یکی از ویژگیهای خدا از لحاظ منطقی متناقض است و وجود داشتن موجودی با این ویژگیها محال است.
این برهان نیز نشان میدهد به دلیل اینکه دانستن تمامی حقایق از لحاظ منطقی محال است، هیچکس نمیتواند این حقایق را بداند، در نتیجه موجود علیمی نمیتواند وجود داشته باشد، پس خدا وجود ندارد.
درک این برهان به دانشی ابتدائی از تئوری مجموعه ها دارد که خواننده میتواند از اینجا آنرا کسب کند، باقی مطالب در ارتباط با مجموعه ها که در این برهان از آنها استفاده میشود در هنگام بحث برهان بطور مختصر توضیح داده خواهند شد.
فرمولاسیون
1- خداوند یک موجود علیم است. بنابر تعریف خدا.
2- یک موجود علیم باید تمامی اجزاء مجموعه تمام حقایق هستی را بداند. بنابر تعریف خدا و تعریف مجموعه حقایق هستی.
3- دانستن تمامی اجزاء مجموعه تمام حقایق هستی محال است. بنابر قضیه کانتور.
4- یک وجود علیم نمیتواند وجود داشته باشد. نتیجه از 3.
5- خدا نمیتواند وجود داشته باشد. نتیجه از 4 و 1.
6- خدا وجود ندارد. نتیجه از 5.
تعاریف
تعریف تناقض
تعریف تناقض را در نوشتاری با فرنام "تناقض چیست؟" بیابید.
تعریف مجموعه
یک مجموعه از اجتماع نهاد های قابل تمایز از یکدیگر پدید می آید. مثلاً
A را در نظر بگیرید که اجزاء آن نام چهار گلها میباشد.

A = { "نیلوفر", "مریم", رز"", یاسمن"}

مجموعه بینهایت
یک مجموعه میتواند دارای نهایت یا بی نهایت باشد. بعنوان مثال مجموعه اعداد فرد یک مجموعه بی نهایت است.

O = {...,-3,-1,1,3,...}

بنابر تعریف جورج کانتور (1)، مجموعه ای مجموعه بی نهایت است که
الف - مجموعه ای تهی نباشد.
ب- رابطه ای یک به یک میان آن مجموعه و زیر مجموعه های مناسب آن وجود داشته باشد.
مجموعه مناسب
تعریف مجموعه مناسب (
Proper Subset) - یک مجموعه مانند S2 تنها درصورتی زیر مجموعه مناسب مجموعه دیگری مانند S1 است. که هر عضو S2 در S1 باشد و S1 حداقل یک عضو داشته باشد که در S2 نباشد.
قضیه مجموعه توانی کانتور (2)
برای هر مجموعه
X، قوت مجموعه توانی X بزرگتر از قوت مجموعه X است.
قضیه کانتور به ما می گوید هر قدر هم که مجموعه ای بزرگ باشد، باز هم می توانیم مجموعه ای بزرگتر از آن را در نظر بگیریم. این در مورد مجموعه های متناهی بدیهی است، اما اگر مجموعه تحت بررسی نامتناهی باشد، چندان بدیهی نیست.
دو مجموعه (و بویژه، دو مجموعه نامتناهی) را هم اندازه یعنی دارای کاردینالیته یکسان گوییم هرگاه بتوانیم تناظر یک به یکی میان اعضای دو مجموعه برقرار سازیم و در هیچ طرف هیچ عضوی باقی نماند. اگر بتوانیم نشان دهیم که میان دو مجموعه نامتناهی، هرگز نمی توان چنین “تناظر یک به یکی” برقرار ساخت، آن گاه می دانیم یکی از مجموعه ها باید به طور کاردینالی بزرگتر از مجموعه دیگر باشد.
کانتور برای اثبات این قضیه از “برهان قطری سازی” خود که اکنون مشهور است، استفاده کرد که اثبات از طریق برهان خلف است. یعنی فرض می کنیم بزرگترین مجموعه نامتناهی وجود دارد و سپس نشان می دهیم که باید یک مجموعه بازهم بزرگتر باشد. بنابراین، فرض کنید
X مجموعه ای نامتناهی است و آن را چنین نمایش می دهیم:
........
........
لحظه ای تأمل می کنیم تا معنای قضیه کانتور را دریابیم. این قضیه نشان می دهد که برای هر مجموعه ای، مجموعه دیگری وجود دارد که به معنای خاص نوع بزرگتری از نامتناهی بودن، بزرگتر است. بنابراین، “بزرگترین نامتناهی” هم نمی تواند وجود داشته باشد! بنابراین، انواع نامتناهی، “نامتناهی” هستند!

بحث
بعد از این تعاریف ابتدائی به شرح برهان خواهیم پرداخت.
یک دسته از حقایق حقایق گزاره ای یا قضیه ای هستند، که میتوان آنها را بر اساس اصل دوالانسی منطق صحیح یا غلط دانست. بعنوان مثال هرکدام از روابط ریاضی موجود بین اعداد حقیقتی هستند. یعنی 4=2+2 یک حقیقت است و همچنین 0=2-2 یک حقیقت دیگر. حال از آنجا که این حقایق قابل تمیز داده شدن از یکدیگر هستند میتوان اجتماع آنها را بصورت یک مجموعه تصور کرد.
بعنوان مثال مجموعه
A را در نظر بگیرید که اعضای آن دو حقیقت یاد شده هستند.

A = { "2+2=4", "2-2=0" }

پرواضح است که به دلیل بی نهایت بودن مجموعه اعداد، بی نهایت نیز رابطه حقیقی از نوع یاد شده در میان آنها وجود دارد، یعنی میتوان مجموعه ای از حقایق ریاضی را تصور کرد که تمامی این حقایق را در خود گنجانیده است، نام این مجموعه را T بگذاریم.

T = { T1, T2, T3, …}

هرکدام از Ti های موجود در این مجموعه خود یک حقیقت هستند. از آنجا که بی نهایت عدد در مجموعه اعداد وجود دارد مجموعه T نیز بنابر تعریف داده شده از یک مجموعه بینهایت، مجموعه ای بینهایت است.
حال یکی از ویژگیهای خدا در تعریف آن (خداوند چیست؟) علیم بودن خدا است، به این معنی که خدا بر تمامی حقایق آگاه است.
به دلیل اینکه حقایق از یکدیگر قابل تمایز هستند، اجتماع آنها را میتوان بصورت مجموعه ای از حقایق نشان داد. آشکار است که تمامی حقایق موجود در هستی باید مجموعه حقایق ریاضی را نیز در خود بگنجاند و از آنجا که آن مجموعه بینهایت است، مجموعه تمامی حقایق موجود در هستی نیز مجموعه ای بینهایت است. نتیجه منطقی آنکه خداوند به دلیل علیم بودن خود باید لزوماً مجموعه تمامی حقایق هستی را که آنرا نیز
T فرض میکنیم بداند و در صورتی که حتی یکی از اعضای این مجموعه را نیز نداند علیم نیست.
مرحله بعدی در این استدلال این است که نشان دهیم دانستن مجموعه
T محال است. زیرا مجموعه T بنا بر قضیه کانتور قابل تصور نیست.
به یاد داشته باشید که فرض کردیم مجموعه
T تمامی حقایق هستی را در بر دارد و مجموعه ای بینهایت است. آشکار است که دانستن اعضای این مجموعه برای انسان میسر نیست زیرا شما هرچقدر هم که از اجزاء این مجموعه را بدانید باز هم اعضای دیگری خواهند بود که شما آنها را هنوز نمیدانید. اما ممکن است گفته شود که دانستن اعضای این مجموعه برای خدا محال نیست زیرا خدا خود نیز بینهایت است و میتواند این مجموعه را درک کند. البته این پاسخ، قانع کننده نیست زیرا بی نهایت بودن خدا به خودی خود به معنی این نیست که او بتواند اعضای این مجموعه را بداند.
اما استدلال ما این نیست، همانطور که گفته شد مسئله اینجا است که بنابر قضیه کانتور که از راه برهان خلف اثبات میشود که چنین مجموعه نمیتواند وجود داشته باشد.
..........
..........
بنابر این همانگونه که قضیه کانتور نشان میدهد، مجموعه توانی "تمامی مجموعه ها" از مجموعه "تمامی مجموعه ها" بزرگ تر است. بنابر این حقایقی بیش از آنچه در
T وجود داشته است وجود دارند، و این یک تناقض است چون T را مجموعه تمام حقایق هستی که هیچ حقیقتی خارج از آن وجود ندارد فرض کرده ایم، لذا با استفاده از برهان خلف نشان داده ایم که چنین مجموعه ای اساسا نمیتواند وجود داشته باشد.
نتیجه آنکه مجموعه ای با فرنام "مجموعه تمام حقایق هستی" وجود ندارد و چون این مجموعه وجود ندارد دانستن آن از دیدگاه معرفت شناسی (
Epistemologically) محال است، و چون یک موجود علیم باید قطعاً تمامی حقایق هستی را بداند که بتوان علیم اش نامید، هیچ موجود علیمی نمیتواند وجود داشته باشد و چون هیچ موجود علیمی نمیتواند وجود داشته باشد خدا نیز نمیتواند وجود داشته باشد.
نتیجه
اگر خداوند در تعریف خود علیم است، وجود او نمیتواند جزوی از حقایق تشکیل دهنده جهان باشد و خدا نمیتواند وجود داشته باشد.
شبهات
شبهه نخست
ممکن است خداباور این نتیجه را انکار کند و بگوید از آنجا که خدا خود تنها خالق تمامی واقعیت ها و حقایق (البته به غیر از واقعیت خودش) است، میتواند
T را بداند. اما ایراد این شببه سفسطه مصادره به مطلوب است که در آن بکار برده شده است. مسئله اینجا است که چیزی که بنا بر تعریفش متناقض است بنا بر اصل تناقض قابل دانستن نیست و خالقی ندارد.
شبهه دوم
ممکن است خداباور بگوید عدم امکانپذیری قرار دادن مفهوم "تمام حقایق" در تعریف مجموعه به این معنی نیست که تمام حقایق وجود ندارد. در پاسخ میتوان گفت با فرض وجود تمام حقایق هیچ دلیلی وجود ندارد که نتوان آنرا بصورت مجموعه ای بینهایت تعریف کرد، برای اینکه جقایق مجموعه ای شوند تنها کافی است که از یکدیگر قابل تمیز دادن باشند، و اگر اجماع تمام حقایق ممکن بود، مجموعه تمام حقایق نیز ممکن میبود، اما از آنجا که وجود مجموعه تمام حقایق غیر ممکن است (بنابر اثباتی که صورت گرفت)، میتوان نتیجه گرفت که "تمام حقایق" نیز غیر قابل تصور است، لذا نمیتوان تصور کرد که علیمی وجود داشته باشد، یا بعبارت دیگر وجود علیم به دلیل عدم امکان اتحاد تمامی حقایق محال است.


این استدلال یک جوابهای دم دستی دارد که کارآیی آنها بیشتر در مقام مجادله است ، مثل اینکه گفته شود خدا علیم است یعنی بینهایت موجودات را می داند و دلیل شما ثابت کرد که مجموعه تمام حقائق موجود نیست پس چه تناقضی پیش می آید؟! شما که با این دلیل ثابت نکردید موجودات موجود نیستند فقط ثابت کردید بزرگترین مجموعه موجود نیست و لذا ما کلمه تمام را بر می داریم و می گوییم خداوند بینهایت موجودات را می داند ، مثل اینکه می گویید بزرگترین عدد طبیعی موجود نیست ولی بینهایت عدد طبیعی حقیقت دارد.

اما جواب حلّی و اصلی مربوط به سؤال مهمی می شود که در بند هفتم نوشتار قبلی مطرح کردم و گفتم رسوب زدایی عجیب دارد ، یعنی رسوبات همراه شده با یک مفهوم که در استدلالات علمی باعث اشتباهات عجیب می شود ، و اگر توفیق بود از همین مطلب در برهان فرا رابطه و برهان مرجعیت مطلق و برهان از او به سوی او ، بر اثبات خداوند استفاده خواهم کرد ، و اکنون با بیان دو مقدمه آنرا توضیح می دهم:

1- پیدایش و ظهور مفاهیم و معانی در بساط عقل، تنها بوسیله مقابله است ، اگر بچه از بدو تولّد هرگز تاریکی نبیند روشنایی هم برای او مفهومی ندارد ، و هر مفهومی که تنها یک مقابل دارد امر آن دائر بین وجود و عدم در ذهن است ، به مقابله می آید و وقتی آمد دیگر ابهام در او معنی ندارد ، ولی مفهومی که چندین مقابل دارد میتواند به لحاظ یکی از مقابل ها در ذهن بیاید ولی تنها به وجهی ادراک شده است و هنوز وجوه دیگری دارد که تنها با مقابل های خود ادراک میشود.

این مفاهیم آلات عقل در ادراکات اوست و عقل از مفاهیم واضح که تنها یک یا دو مقابل دارند و همین رمز وضوح آنهاست بسیار استفاده می کند ، و یکی از مهم ترین آنها دو مفهوم متقابل وجود و عدم (هستی و نیستی) است ، اما اینها دو رقیبی دارند که شاید نقش بالاتری ایفا می کنند و آن دو مفهوم صحیح و غلط (درست و نادرست) است ، ولی کنون با واضح شدن بسیاری از حیثیات دقیق ، جدا کردن این مفاهیم چندان مشکل نیست ، مثلا می دانیم وجود و عدم دو مفهوم فلسفی است اما صحیح و غلط دو مفهوم منطقی است و موطن اتصاف اولی خارج از ذهن و دومی در ذهن است.

2- مطلبی که از نظر من بسیار با اهمیت است و کمتر در مباحث علمی روی آن تاکید می شود این است که ذهن با عناصر ذهنی دو رفتار دارد گاهی به وسیله آنها توصیف می کند و گاهی اشاره به امری می کند و گاهی ترکیبی بین این دو است ، مثال واضح آن کلمه زیبا است که گاهی حالت وصفی دارد و گاهی اسم است برای فردی که چه بسا زیبا هم نباشد ولی مهم آن است که وقتی ذهن در حالت اسمی از او استفاده می کند ولو بسیار زیبا هم باشد اصلا توجه به وصف زیبایی او ندارد (مثل مادرش که در روز بارها او را صدا می زند) و تنها و تنها به یک وجود خارج از ذهن اشاره می کند.

و مقصود اصلی از این دو مقدمه این است که گاهی ذهن به وسیله لفظ وجود توصیف می کند و گاهی اشاره می کند به امری که ادراکی شهودی از آن دارد ولی مفهومی برای آن ندارد و لذا از مفهوم وجود به جای استفاده توصیفی استفاده ابزاری می کند چون چاره ای ندارد و مناسبترین مفهوم را مفهوم وجود یا برادر منطقی او مفهوم درست می یابد که از آنها استفاده کند برای تنها اشاره کردن به عنصر شهودی خود.
و رمز اینکه شهود دارد اما اصلا مفهومی از آن ندارد این است که آن عنصر شهودی مقابل ندارد ولی واقعیت تردید ناپذیر است.

اکنون با یک مثال مقصود خود را توضیح می دهم: از یک شخص معمولی سؤال کنید و او را در این پارادوکس قرار دهید: ببین نان در سفره نیست ، آیا نبودن نان را به چشم خود می بینی؟ می گوید آری ، بگویید: پس این نبودن نان ، هست و نمی توانی هستی نبودن نان را انکار کنی! از طرفی چگونه نبودن هست؟! نبودن نبود است نه بود!!
اگر دقت کنیم می یابیم اینکه می گوییم نبود نان هست یعنی واقعیت دارد و امر صحیح و درست و ثابتی است و هیچ گاه منظور ما حالت توصیفی مفهوم وجود نیست بلکه حالت اشاری آن به امور شهودی واقعیت دار است که اصلا مقابل ندارد ، حتی اگر بگوییم مقابل اینها باطل و نادرست است می بینیم نادرستی یک امر نادرست حتما درست است ، و درستی آخر ، امری شهودی است که چون مقابل ندارد قابل تبدیل به یک مفهوم ذهنی نیست لذا ذهن مفهوم مناسب آنرا انتخاب می کند و تنها به وسیله آن اشاره به آن امر شهودی می کند.

از این بیان نتیجه می گیریم که ظرف واقعیات و حقائق فراتر از ظرف وجود است و اگر به وسیله مفهوم وجود اشاره به ظرف حقائق کنیم منظور ما از این که (حقائق هستند) این است که ما آنها را باور داریم و قابل تشکیک نیستند نه اینکه آنها را به موجودیت وصفی که مقابل عدم است متصف کنیم ، و تاکید می کنم که واقعیت امر این است که به وسیله مفهوم وجود اشاره می کنیم و این حرف را دقیق نمی دانم که بگوییم در مفهوم وجود توسعه می دهیم ، خیر ، اگر توسعه بدهیم باز مفهوم جدیدی به دست می آید که ناچار باید مقابل داشته باشد و این هر چند در مرحله اول سیر در حقائق می تواند کارآیی داشته باشد ولی در نهایت نمی تواند آن باور ما به امر شهودی که اصلا مقابل ندارد را تبیین کند.

در ادامه به بررسی فقرات استدلال می پردازیم


3.2 ادامه بررسی استدلال محال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق

در ادامه بررسی استدلال محال بودن دانستن مجموعه تمام حقایق سه بحث باقی مانده را می آورم:

1- دو نوع آگاهی

ادراک که کشف و حضور چیز درک شده است نزد عالم به آن ، بر دو نوع است: یا خود شیئ حاضر می شود و یا صورت ادراکی آن ، مثلا وقتی شما به یک ساعت نگاه می کنید خود ساعت فیزیکی خارجی در ذهن شما حاضر نشده است بلکه تنها ادراکی ذهنی از او دارید اما وقتی احساس گرسنگی می کنید خود حالت گرسنگی را می یابید و در اینجا یک صورت ادراکی واسطه بین شما و حالت گرسنگی نیست و یا وقتی ساعت را دیدید و چشم خود را بستید و صورت ساعت را با چشم بسته در ذهن خود حاضر کردید این صورت ذهنی ساعت ، خودش در ذهن شما حاضر است و شما به واسطه یک ادراک ذهنی دیگر او را ادراک نکرده اید.

نکته مهم در اینجا یک ضابطه برای تمییز دادن ادراک شهودی از ادراک شناختی و منطقی است ، ادراک شهودی از سنخ قضیه نیست موضوع و محمول ندارد ، حال بچه را در نظر بگیرید در ابتدای امر وقتی گرسنه می شود احساس گرسنگی می کند و گریه می کند اما هیچ ادراک نمی کند من گرسنه هستم ، یک ادراک نزدیک و فراگیر نسبت به احساس کننده که خودش است و حالت احساس شده که گرسنگی باشد دارد ولی هنوز تحلیل نشده و به صورت قضیه در نیامده و موضوع من و محمول گرسنه ام تشکیل نگردیده است و پس از مدتی که در ادراک قوی تر شد و ذهن او شکوفایی پیدا کرد این علم شهودی او قابلیت تبدیل به یک علم حصولی و منطقی پیدا می کند و همراه ادراک شهودی گرسنگی خودش ، یک ادراک منطقی به صورت قضیه دارد که من گرسنه هستم ، و توضیح مراحل این شکوفائی ذهنی مقام دیگری دارد.

اینها مقدمه و مثال بود برای نزدیک شدن ذهن ما به نحوه علم خداوند و اینکه علم خدا علم منطقی نیست ، خدا ذهن ندارد ، تکامل ادراکی ندارد ، قضیه منطقی در علم او تشکیل نمی شود ، تمام حقائق به همان وجود واقعی خود نزد او حاضر هستند نه اینکه واسطه در کار باشد و خدا آنها را به وسیله یک صورت علمی دیگر ادراک کند ، و در برهان مرجعیت مطلق ذکر خواهم کرد که حضور همه حقائق نزد خداوند به جهت این است که همگی از او منتشی هستند.

2- خدا و بینهایت بودن

بینهایت ترکیبی از حرف نفی و نهایت است و نهایت حد و پایان است و آن به خودی خود معنی ندازد مگر وصف برای چیزی باشد ، مثلا پایان طول یا عرض یا عمق یا حرکت یا شمارش یا هر امر دیگر ، و نکته مهم آن است که یک چیز می تواند از حیثی بینهایت باشد و از حیث دیگر متناهی باشد مثل مجموعه اعداد طبیعی از حیث ابتدا محدود است و از حیث انتها نا محدود است ولی مثلا مجموعه اعداد صحیح از هر دو جهت نامحدود است.

و این تفاوت حیثیات به قدری دقیق است که گاهی قرنها طول می کشد تا نزد نوابغ بشر خود را نشان دهد ، مثلا امروزه می گوییم یونانیان حرف کنونی ما را تناقض می دیدند که فضایی متناهی باشد اما بی کران! اما امروزه این حیثیات جدا شده است و براحتی می پذیریم که هندسه اقلیدسی تنها هندسه سازگار نیست ، و در عصر ما ادعای وجود تناقض یا عدم تناقض کار ساده ای نمی نماید بلکه بر عکس اثبات ناتوانی از اثبات آن در مثل قضیه گودل به چشم می خورد.

اکنون به یک مثال توجه کنید : یک خط بینهایت در نظر بگیرید این خط فقط و فقط طول است پس از حیث عرض محدود است اما یک سطح در نظر بگیرید که طول آن بینهایت ولی عرض آن یک سانتی متر است این هم از حیث عرض محدود است اما تفاوت این محدودیت با محدودیت قبلی در چیست؟ این محدودیت یعنی سیر ادامه پیدا نمی کند و به مرز می رسیم اما محدودیت قبلی یعنی اصلا عرض برای او مطرح نیست از حیث عرض کمبود ذاتی دارد نه کمبود سیری ، و بنابر این یک کره ای را که بینهایت فرض بگیریم نه محدودیت ذاتی از حیث طول و عرض و عمق دارد و نه محدودیت سیری ، اما جالب است که همین کره بینهایت از حیث بعد چهارم محدودیت ذاتی دارد ، پس اگر او را در فضای نظریه نسبیت مطرح کنیم محدودیت ذاتی او از حیث بعد چهارم از بین می رود و سخن از محدودیت سیر پیش می آید.

حال اگر صحبت از تنها چهار بعد نباشد و مثلا بینهایت بعد مطرح باشد پس ما نسبت به هر یک ، محدودیت ذاتی خواهیم داشت و محدودیت ثانوی سیری ، اما نکته ای که اساس حرف من است این است که وقتی می گوییم خط از حیث ذاتش نسبت به عرض محدود است چرا به خود اجازه می دهیم بگوییم محدود است؟ بگوییم نه محدود است نه نا محدود ! ، جواب این است که چون می بینیم قابلیت حیثیت عرض را دارد ، و به ازاء این قابلیت، فعلیتی ندارد پس محدود است ، اما یک حقیقت ریاضی حسابی مثل دو و دو چهار آیا از حیث عرض محدود است؟ نه می توان گفت محدود است و نه می توان گفت نامحدود است بلکه یله و رهاست از حیثیت عرض.

و همچنین مثلا این حقیقت ریاضی ثابت شده که عدد پی عددی متعالی است آیا از حیث طول یا عرض یا عمق یا بعد چهارم محدود است یا نامحدود؟ واضح است که از این حیثیات مطلق است و یلگی دارد ، و اگر بگوییم هر جا بروی ، در جهت های شش گانه تا بینهایت سیر کنی ، همه جا عدد پی متعالی است منظور ما این نیست که این حقیقت ریاضی که متعالی بودن عدد پی باشد از حیث طول و عرض و عمق بینهایت است بلکه منظور این است که این حقیقت از حیثیت بعد رها است و فرابعد است نه اینکه مثل نقطه بی بعد است و نه مثل یک فضای اقلیدسی بینهایت است.

و اسماء و صفات حسنای الهی هر چند مِثل ندارد اما مَثَل دارد ، و اگر در مورد خداوند گاهی تعبیر وجود مطلق یا بینهایت به کار می رود منظور همین رها بودن از قابلیت حیثی یا حدی است نه اینکه منظور این باشد که خداوند این حیثیات را به طور بینهایت دارد که مثلا گفته شود در هر یک از بینهایت بعد ، بینهایت است.

3- انواع مجموعه


به تعریفی که از مجموعه ارائه شده بود به دقت نگاه کنید :

تعریف مجموعه
یک مجموعه از اجتماع نهاد های قابل تمایز از یکدیگر پدید می آید.


هر کدام از دو کلمه اجتماع و نهاد بر چند قسم است :

اجتماع : یا حقیقی است یا فرضی که هر کدام تقسیماتی می تواند داشته باشد مثلا فرضی میتواند اعتباری باشد یعنی قراردادی استاندارد و عمومی باشد و می تواند فرض دلخواه باشد. منظور از حقیقی امری واقعی است که کنش ذهن در ارتباط با آن فقط و فقط ادراک است ، و منظور از اعتباری امری است که متکی به توافق و قرار داد است مثلا توافق بر اینکه نصف النهار گرینویچ مبدء باشد پس بعض شهرها طول شرقی و بعضی دیگر طول غربی پیدا می کنند و بدون آن توافق یا نظیر آن ، چنین مجموعه ای نخواهیم داشت هر چند شهرها به جای خود باقی هستند ، و فرضی آن است که همه چیز آن به ذهن شخص وابسته است.

نهاد : حقیقتی ثابت ، حقیقتی موجود ، حقیقتی معدوم ، امری فرضی ، امری انتزاعی ، امری اعتباری.

و این هم چند مثال :

1- اجتماع حقیقی و نهاد حقیقتی ثابت : مجموعه اعداد حقیقی.

2- اجتماع حقیقی و نهاد حقیقتی موجود : مجموعه همه سلولهای بدن یا برگ های یگ گل.

3- اجتماع حقیقی و نهاد حقیقتی معدوم : مجموعه همه مثلث هایی که مجموع زوایای آنها 180 درجه است اگر هندسه عالم اقلیدسی نباشد.

4- اجتماع حقیقی و نهاد اعتباری : مجموعه همه محکومیتهای قضائی.

5- اجتماع حقیقی و نهاد فرضی : مجموعه همه چیزهایی که در تعریف آنها تناقض است مثل مثلثی که چهار ضلع دارد.

6- اجتماع حقیقی و نهاد انتزاعی : مجموعه همه تضایف ها.

7- اجتماع اعتباری و نهاد حقیقتی موجود : مجموعه همه شهرهایی که طول جغرافیایی شرقی دارند

8- اجتماع اعتباری و نهاد هم اعتباری : مجموعه همه قاچهای شرقی.

9- اجتماع اعتباری و نهاد فرضی : مجموعه همه کلان شهرهای با طول جغرایایی 175 درجه شرقی.

10- اجتماع فرضی و نهاد حقیقتی موجود : مجموعه همه حبوبات و شن ها.

11- اجتماع فرضی و نهاد اعتباری : مجموعه همه طول بلاد و طول کواکب.

12 اجتماع فرضی و نهاد هم فرضی : مجموعه همه مثلثها و دایره های چهار ضلعی.

اگر در این جهات تامل کنید سؤالات مختلفی راجع به مجموعه تهی در نظریه مجموعه ها به ذهن شما خواهد آمد که کاشف از نارسائی اصل موضوع مجموعه تهی به این صورت فعلی است.